نــــدا


نــــدا


رهی به سینه تو چون گلوله باز می کند
دلم سرشک خون نشان زغم نیاز می کند
پیام خون سرخ تو به هر کجا که می رسد
به لحظه های خیزشی دری فراز می کند

به کارزار مردمی ندای لاله گون تو
دم حیات می دمد، سرود ساز می کند
شتک چو لاله می زند به بوم رزم آخرین
جهان حکایتی از این جهان گداز می کند
درون دود و موج خون نشانه های دست تست
که دست اتحاد را به ما دراز می کند
ندای بی نهایتی، زخیزشی حکایتی
نگاه تو روایتی بدین طراز می کند
گمان مبر که دادها به شهر خامشی رود
که بل به اوج می رسد ره حجاز می کند

ایرج