نامه مردم شماره 863، 9 اسفند 1389




حزب توده ایران دستگیری مهندس میرحسین موسوی و مهدی کروبی را شدیداً محکوم می کند


بر اساس آخرین گزارش های رسیده و از جمله اخباری که در پایگاه اینترنتی ”کلمه“، وابسته به مهندس میر حسین موسوی انتشار یافته است: میرحسین موسوی و مهدی کروبی، به همراه همسران خود زهرا رهنورد و فاطمه کروبی، دستگیر شده و به زندان حشمتیه تهران منتقل شده‌اند. تشدید فشار بر شماری از شخصیت ها و رهبران جنبش سبز، در هفته های اخیر، که به دستور مستقیم علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم صورت گرفته است بخشی از برنامه از پیش تدارک دیده شده مرتجعان حاکم و دستگاه نظامی-انتظامی سرکوب برای مقابله با جنبش اعتراضی مردم ایران با ادامه حاکمیت استبداد بر میهن ماست. سخنان اخیر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم در زمینه پیدا کردن مطالبی با ”ادبیات توده ای“ در دفتر افراد وابسته به مهندس موسوی بخشی از توطئه حساب شده دستگاه های امنیتی رژیم برای پرونده سازی های مشمئز کننده بر ضد رهبران و فعالان جنبش سبز ایران است. حزب توده ایران ضمن اعتراض شدید به این اعمال ضد انسانی سران ارتجاع و محکوم کردن دستگیری مهندس موسوی و کروبی از همه نیروهای مترقی و آزادی خواه ایران و جهان می خواهد تا صدای اعتراض خود را بر ضد این اقدامات رژیم بلند کنند و آزادی فوری و بدون قید و شرط آنان را طلب نمایند. باید با سازمانی دهی اقدامات اعتراضی گسترده نقشه های ارتجاع را با شکست رو به رو کرد.
دبیرخانه کمیته مرکزی حزب توده ایران
9 اسفندماه 1389

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389








اعلامیه کمیته مرکزی حزب توده ایران به مناسبت روز جهانی زن


درود آتشین به پیکار دلیرانه زنان میهن مان بر ضد رژیم استبدادی ولایت فقیه و در راه برابری و عدالت اجتماعی
زنان آگاه و مبارز!
کمیته مرکزی حزب توده ایران فرارسیدن صدمین سالگرد هشتم مارس، روز جهانی زن، روز گرامی داشت مبارزات زنان جهان در راه رهایی از بندهای ستم طبقاتی و جنسی، را به شما تبریک می گوید. صد سال تاریخ مبارزه غرور انگیز و دشوار زنان جهان، در راه رهایی از بند های ستم طبقاتی نظام سرمایه داری و برای دست یابی به برابری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، صفحات درخشانی از تاریخ مبارزات بشری را برای زندگی انسانی، بهتر و عادلانه رقم زده است. حزب توده ایران به عنوان بخشی از جنبش جهانی کارگری و کمونیستی مفتخر است که تاریخ هشتم مارس و آغاز مبارزات نوین جنبش زنان با اوج گیری جنبش چپ جهانی و رشد اندیشه های سوسیالیستی پیوندی جدایی ناپذیر دارد و زمینه پیدایی این سنت فرخنده به تصمیم گیری کنفرانس بین المللی سوسیالیست ها، در سال 1910 و پیشنهاد کلارا تستکین برای نام گذاری این روز به عنوان روز همبستگی با مبارزه زنان جهان، باز می گردد.
زنان جهان در حالی صدمین سالگرد روز هشتم مارس را جشن می گیرند که مبارزه صد ساله زنان پیشرو و مترقی در راه تحقق حقوق زنان از کشورهای پیشرفته سرمایه داری تا آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا، دست آوردهای تحسین برانگیزی را به همراه داشته است. ارتقاء سطح آگاهی عمومی در رابطه با نقش زنان در جامعه، در هم شکسته شدن قوانین زن ستیزانه جوامع ”مرد سالار“ و به دست آوردن حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان توانسته است شرایط مبارزه برای برچیدن نا برابری جنسیتی را دگرگون کند. سده اخیر همچنین شاهد نقش قاطع و تعیین کننده زنان در پیشبرد مبارزه جهانی برای جلوگیری از جنگ، تلاش در راه ارتقاء حقوق زحمتکشان، دستیابی به صلح و حفظ محیط زیست بوده است. نقش زنان در سازمان دهی و پیشبرد پیکار در راه دست یابی به آزادی و عدالت اجتماعی در سال های اخیر در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و دیگر نقاط جهان و در ماه های اخیر در شمار زیادی از کشورهای خاورمیانه و آفریقا که انقلاب های مردمی حیات دیکتاتوری های پوسیده را در هم می کوبد، و از جمله نبرد دلیرانه زنان میهن ما بر ضد رژیم ضد مردمی و واپسگرای ولایت فقیه گواه نیرومندی از نقش مهم و انکار ناپذیر زنان در جنبش های رهایی بخش ملی در سراسر جهان است

زنان مبارز ایران!
جنبش زنان در کشور ما پیشینه ای طولانی و پر افتخار دارد. نخستین جشن روز جهانی زن در ایران، در 17 اسفندماه (8 مارس) 1301، یعنی 88 سال پیش به ابتکار زنان پیشرو میهن ما در رشت برگزار شد. مبارزه زنان برای بردن آگاهی در درون جامعه به شدت عقب مانده ایران آن دوران، و مبارزه برای حقوق اولیه همچون حق رای از صفحات درخشان تاریخ مبارزات مردم ما برای پیشرفت اجتماعی است. حزب توده ایران نخستین حزب سیاسی کشور بود که مسئله تحقق حقوق زنان را در برنامه کار و مبارزه خود قرار داد. فعالیت زنان توده ای و دیگر زنان پیشرو میهن، از جمله پایه گذاری تشکیلات دموکراتیک زنان ایران، در دهه 1320، تأثیر کیفی عمیقی بر سازمان دهی مبارزات صنفی و سیاسی زنان بر جای گذاشت. صفحات تاریخ معاصر میهن مان به حق مشحون از مبارزات تحسین برانگیز زنان کشور در مقاطع تعیین کننده ای همچون انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنایع نفت کشور، مبارزات انقلابی بر ضد رژیم دیکتاتوری شاه، انقلاب بهمن 1357، مبارزه برای صلح و برای خاتمه جنگ هشت ساله ایران- عراق، و مبارزه بر ضد سیاست های ارتجاعی رژیم ”ولایت فقیه“ است.

زنان مبارزه و آگاه!
ادامه مبارزه در کشوری که سران تاریک اندیش آن حقوقی برای زنان قائل نیستند و در طی سال های اخیر فعالان جنبش زنان را هدف پیگرد زندان و شکنجه قرار داده اند وظیفه دشواری است که شما با جسارت و هوشیاری به پیش برده اید.
جنبش زنان میهن ما در دهه های اخیر دست آورد های ارزنده ای به همراه داشته است. ایجاد شمار زیادی از تشکل های صنفی و اجتماعی، تلاش تحسین برانگیز در زمینه بالا بردن آگاهی اجتماعی، خصوصاً در میان زنان زحمتکش، در کنار کار گسترده فرهنگی و اجتماعی بی شک نقش موثری در زمینه سازمان دهی جنبش مستقل زنان میهن ما داشته و خواهد داشت و باید تلاش ها را در این زمینه دو چندان کرد.
نقش موثر زنان میهن ما، در سال های اخیر از جمله ایجاد کارزارهای مبارزه برای صلح و تأسیس سازمان ”مادران صلح“، شرکت فعال زنان آگاه و مبارز در دیگر فعالیت ها و کارزارهای ضد جنگ و همچنین سازمان دهی کارزار ”یک میلیون امضاء“ بر ضد تبعیض جنسی، در کنار ایفای نقش برجسته ای در مبارزه بر ضد نقض آشکار حقوق بشر و دفاع از قربانیان رژیم، و تلاش در راه برقراری پل های ارتباطی بین گردان های مبارزاتی جنبش مردمی و از جمله کارگران و دانشجویان، تنها نمونه هایی از حیطه عملکرد و گستره جنبش زنان میهن ماست.
امسال برگزاری هشت مارس، در شرایط تشدید جو ارعاب و سرکوب و خشونت بی سابقه دستگاه های امنیتی رژیم ولایت فقیه بر ضد نیروهای دگراندیش و پیشرو، و همچنین یورش های ”قانونی“ کارگزاران ارتجاع بر ضد حقوق زنان برگزار می شود.
در حالی که مجلسیان مرتجع و مزدوران ولی فقیه لایحه موسوم به ”حمایت از خانواده“ را که یورش آشکاری به حقوق زنان میهن ماست از کمیسیون های مجلس عبور می دهند و زمینه ”قانونی“ شدن آن را فراهم می آورند،
نیروهای سرکوبگر بر فشار خود نسبت به فعالان زنان افزوده اند و شمار زیادی از زنان مبارز و مترقی میهن ما در سیاه چال ها و شکنجه گاه های رژیم اسیرند.
مبارزه زنان میهن ما پس از کودتای انتخاباتی ولی فقیه و سپاه پاسداران، در خرداد ماه 1388، و در پی آن سرکوب خونین و خشن اعتراضات مردمی برگ پر افتخاری در پیکار سیاسی، طبقاتی و صنفی زنان میهن ما محسوب می شود.
حوادث روز های اخیر از جمله شرکت دلیرانه زنان مبارز در اعتراضات روز 25 بهمن ماه و سپس در روز اول اسفند ماه 1389، نشان داد که جنبش زنان میهن ما به حیات پویا خود ادامه می دهد و خواهد توانست نقش موثری در حوادث آینده میهن ما به جای گذارد.

زنان مبارز و آگاه ایران!
حوادث هفته های اخیر کشور های خاورمیانه، جنبش های عظیم مردمی و سقوط حکومت های دیکتاتوری، در مصر و تونس، و لرزش پایه های حکومت های ضد مردمی در یمن، الجزایر، بحرین و لیبی، که زنان نقش برحسته یی در این پیروزی ها ایفا کرده اند، نشانگر آنست که دوران حکومت های ضد مردمی در منطقه ما به سرعت رو به پایان است و میهن ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. تجربیات مبارزه دهه اخیر میهن ما نشان می دهد که جنبش مستقل زنان در همبستگی و هم پیوندی با دیگر نیروهای رزمنده اجتماعی همچون کارگران و زحمتکشان و دانشجویان و جوانان در کنار هم و در صورت سازمان یافتگی می تواند راه گشای تحولات جدی به سمت تحقق آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی باشد. باید در سازمان دهی این امر مهم همه امکانات را به کار گرفت.
کمیته مرکزی حزب توده ایران، روز جهانی زن را به میلیون ها زن آزاده و مبارز میهن ما صمیمانه تبریک گفته و بار دیگر پایبندی خود را به مبارزات و آرمان های والای جنبش جهانی زنان برای رهایی از ستم جنسی و طبقاتی و برای دست یابی به برابری اعلام می کند. آینده و پیروزی به مبارزات مردم میهن ما در راه آزادی، رهایی از ستم طبقاتی و جنسی و حرکت به سمت تحقق عدالت اجتماعی تعلق دارد.

فرخنده باد صدمین سالگرد هشتم مارس، روز همبستگی رزمجویانه با پیکار زنان سراسر جهان!
درود آتشین به زندانیان سیاسی زن و همه زندانیان سیاسی!

کمیته مرکزی حزب توده ایران
9 اسفندماه 1389

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389






همبستگی نیروهای مترقی جهان با مبارزات مردم ایران


به دعوت حزب مترقی زحمتکشان قبرس، آکل، در روز های 6 و 7 اسفند ماه جاری احزاب کمونیست و چپ اروپا، خاورمیانه و شمال آفریقا در کنفرانس مهمی در نیکوزیا، پایتخت قبرس شرکت کرده و در رابطه با تحولات مهم اخیر در کشورهای منطقه بحث و تبادل نظر کردند. یکی از مسائل محوری این کنفرانس بحث در رابطه با مسئله فلسطین و تشکیل کشور مستقل فلسطین بر طبق مصوبه های سازمان ملل متحد بود. کنفرانس همچنین در جلسه ویژه ای به بررسی گزارش و سخنان رفقای مصر و تونس در رابطه با تحولات اخیر این دو کشور پرداخت. به دعوت رهبری آکل نماینده حزب توده ایران نیز در این نشست مهم شرکت فعالانه داشت و نقطه نظر های حزب را در رابطه با دستور کار کنفرانس مطرح کرد. با توجه به رخدادهای اخیر کشور و به ویژه موج جدید تهدید و سرکوب رژیم بر ضد فعالان سیاسی کشور، احزاب شرکت کننده در کنفرانس در پاسخ به ابتکار مشترک حزب توده ایران و آکل، میزبان کنفرانس، بیانیه همبستگی ای را به تصویب رسانیدند که متن آن در ذیل چاپ شده است. مشروح گزارش این کنفرانس و مصوبات آن در شماره آتی نامه مردم منتشر خواهد شد.
متن بیانیه همبستگی
ما نمایندگان حزب‌های امضا کننده زیر که همواره از پیکار زحمتکشان و نیروهای ترقی‌خواه ایران پشتیبانی کرده‌ایم، مبارزه مردمی جاری در ایران در راه صلح، دموکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی را به‌ دقت دنبال می‌کنیم. رژیم دین‌سالار ایران برای مقابله با شرکت کنندگان در تظاهرات مسالمت‌آمیز که خواهان اصلاحات قانونی و احترام به حقوق پایه‌ای و اصیل زحمتکشان از جمله حقوق سندیکایی هستند، متوسل به نیروهای امنیتی و نظامی شده است. صدها تن از فعالان مخالفان، از جمله برخی از رهبران شناخته شده جنبش اعتراضی، بازداشت شده‌اند. در میان بازداشت شدگان و آنان که مورد رفتارهای غیرانسانی قرار دارند، فعالان سندیکایی، وکلای برجسته و مورد احترام، روزنامه‌نگاران و فعالان زنان و دانشجویان دیده می‌شوند. ما خواستار آزادی فوری زندانیان سیاسی ایران هستیم. ما بر موضع همیشگی خود در همبستگی با نیروهای ترقی‌خواه ایران در مبارزه پیچیده‌شان در راه صلح، دموکراسی و عدالت اجتماعی پافشاری و تأکید می‌کنیم. ما معتقدیم که میان مبارزه در راه حقوق و آزادی‌های دموکراتیک زحمتکشان از یک سو، و توان پیکار مردمی برای ایجاد یک جنبش صلح‌آمیز مؤثر به منظور مقاومت در برابر تهدید دخالت خارجی در ایران، رابطه‌ای سرشتی و ذاتی وجود دارد. ما مخالفت کامل خود را با هر گونه دخالت خارجی در ایران توسط نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی اعلام می‌کنیم و خواهان آنیم که به مردم ایران فرصت داده شود تا بتوانند با حفظ استقلال و خودمختاری ایران و بدون هر گونه دخالت خارجی، راه حل‌هایی برای مسائل داخلی کشورشان پیدا کنند. ما باز هم به صراحت تأکید می‌کنیم که سمت و سوی آینده تحولات سیاسی ایران فقط باید توسط خود مردم ایران تعیین شود.
احزاب امضاء کننده این بیانیه
حزب توده ایران، آکل (قبرس)، حزب کمونیست یونان، حزب کمونیست ترکیه، حزب کمونیست کارگری مجارستان، حزب کمونیست فرانسه، حزب کمونیست های ایتالیا، حزب کمونیست فدراسیون روسیه، حزب کمونیست بریتانیا، حزب کمونیست مصر، حزب کمونیست سودان، حزب کمونیست لبنان، حزب کمونیست اسرائیل، حزب کمونیست اردن، حزب کمونیست عراق، حزب مردم فلسطین، جنبش التجدید تونس، حزب ترقی و سوسیالیسم مراکش، حزب کمونیست در دانمارک، اتحاد سرخ -سبز دانمارک، حزب کمونیست مالت، حزب چپ آلمان (د لینکه)، ائتلاف چپ -سیناسپیسموس (یونان)، چپ دموکرات (یونان)، حزب سوسیالیست چپ نروژ، فدراسیون جهانی جوانان دموکرات،

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389







پیروزی جنبش های دموکراتیک مصر و تونس، و مبارزه بر ضد دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه


پیروزی جنبش های مردمی کشورهای عربی در سرنگونی دیکتاتورهای حاکم که مسئول فقر، بدبختی، بیکاری و پایمال کردن دموکراسی و آزادی بودند، نقطه عطف و گشایش بسیار مهمی در امور خاور میانه است. مسلما در حال حاضر نمی توان سرانجام این خیزش های بزرگ مردمی را حدس زد، زیرا مرحله های دیگری بر سر راه حرکت تکاملی و تغییرات عمیق انقلابیِ تک تک این کشورها وجود دارند. ولی حداقل درمورد مصر و تونس می توان گفت که در جامعه آن ها تغییری کیفی رخ داده است، وبا ایجاد شرایط ذهنی نو، دیگر امکان برگشت به حکومت بر پایه رهبری مطلق یک شخص بسیار مشکل است. این تغییرکیفی به نوبه خود، کشورهای حامی این رژیم های خودکامه را به قبول خواسته های دموکراتیک و آزادی خواهانه مردم وادار کرده است. دولت های کشورهای امپریالیستی با دستپاچگی در تلاش ترمیم مواضع خود و جلوگیری از تعمیق و گسترش سیاسی - اقتصادی این تغییراتند.
روند برپایی جنبش های مردمی در کشورهای عربی با تفاوت های مشخص آن ها با جنبش مردمی کشورما و با درنظر داشتن مرحله های ابتدایی شان، مسائل مهم و قابل توجهی را در برابر نیروهای سیاسی کشور مان مطرح کرده اند. مسلماٌ عملکرد فعالانه قشر جوانان شهری در استفاده هوشمندانه از امکانات اینترنتی - که نمونه های آن را در کشورمان نیز دیده ایم - عامل جدید و مهمی است. باید توجه داشت که این امکانات در مجموع وسیله و ابزار بسیارموثری اند، ولی زمینه سازِ اصلیِ تعیین کننده در ایجاد جبهه وسیع نیستند. بی تردید می توان گفت که مهم ترین مضمون تحولات تونس و مصر که برای کشور ما قابل تأمل است ، عملکرد متحدانه و موفق طیف متنوعی از طبقات و قشرها به همراه نیروهای اجتماعی است. به عبارت دیگر، تشکیل جبهه وسیع مردمی بسیار موثر پیرامون یک شعار مشخص، یعنی: ”دیکتاتور باید برود“. نکته بسیار ظریف در اینجا رابطه ارگانیک بین پیام های درون این شعار برای طبقات و قشرهای اجتماعی و درک مخرج مشترک های سیاسی در درون جنبش ضد دیکتاتوری تونس و مصر است. شایان توجه است که درک و تمیز هوشمندانه تضاد اصلی و تعیین کننده جامعه در مرحله مشخص بوده است که توانسته با تمرکز دقیق قوا بر آن، موجب سقوط دیکتاتورها شود. برای مثال، سطح نازل و یا نبودِ شعارهای ضد آمریکایی و ضد امپریالیسم - بر خلاف تحلیل اخیر آقای زیبا کلام - به معنیِ نبود و یا بی اهمیت بودنِ این تضاد خارجی در این اتحادهای سیاسی نیست، بلکه نشان دهنده ماهیتِ مرحله ای بودن این مبارزات و درک صحیح جبهه در مورد لزوم تجهیز نیروی مادی در یک مقطع مشخص برای حل تضاد اصلی پیشِ رویِ جامعه است. به عبارت دیگر، رمز موفقیت این جنبش ها ایجاد یک تغییر کیفی کلیدی (سقوط دیکتاتور) بود به وسیله ایجاد هدفمندانه تغییرات کمیِ منطبق با شرایط و امکانات موجود. بدین ترتیب در مصر و تونس توده ها توانستند مانع اصلی در برابر جنبش را از سر راه بردارند. بسیاری از توده های آگاه و نیروهای سیاسی مترقی در مصر و تونس بخوبی به عملکرد تاریخی و منطقی سرمایه های مالی امپریالیسم و رابطه آن با فقر، بدبختی و حاکمیت سرکوب در جامعه آگاهی دارند. بی شک این مسایل در آینده، در صورت گسترش و تعمیق تغییرات انقلابی، به تضاد های تعیین کننده و اصلیِ فرا روی جامعه تبدیل خواهند گشت. در اینجا جالب توجه است که تمرکز صحیح شعارها بر خواسته های دموکراتیک و آزادی خواهانه تظاهر کنندگان مصری و تونسی، بلافاصله رژیم ولایی و دستگاه تبلیغات و شبه تئوریسین آن در مورد ”فتنه گری و استکبار“را با پارادوکس گیج کننده ای روبه رو کرد.
آشکاراٌ شکل و مضمون این قیام های مردمی و مخصوصا خواسته های دموکراتیک در این کشورها، به وضوح و به صورت به هم پیوسته و همزمان تئوری ها و جهان بینی های امپریالیسم و همین طور رژیم ولایی و سیاست های آن ها را در منطقه به شدت به چالش کشیده اند. این فرایند بی شک در کنش و واکنش های سیاسی - اقتصادی منطقه با غرب تاثیری با اهمیت خواهد داشت.
از سویی خیزش های مردمی و سرنگونی دیکتاتورها به دلایل مشخصی بر خلاف منافع رژیم حاکم در کشورمان است، زیرا تابه حال سیاست های ضد مردمی این دیکتاتورهای وابسته به امپریالیسم - و مخصوصا نقش خائنانه آنان در مورد عملکرد ضد انسانی اسرائیل- زمینه مطلوب برای عرض اندام رژیم ولایی در مقام ”پرچمدار مبارزه اسلام بر ضد استکبار و صهیونیسم“ را فراهم کرده بودند. در سه دهه گذشته، سیاست ها و فعالیت های فرصت طلبانه و مخرب رژیم ولایی در منطقه غالبا در راستای پشتیبانی از نیروهای ارتجاعی اسلامی بوده است، یعنی دقیقا همان نیروهایی که توجیه کننده موجودیت این دیکتاتورها و پشتیبانی امپریالیسم از آنان و ایجاد بازار های بزرگ اسلحه و ابزارهای امنیتی در کشور آنان بوده اند. شالوده ایدئولوژیک سیاست های رژیم ولایت فقیه در منطقه به طورمستقیم یا غیر مستقیم پیرامون صدور انقلاب و ارزش های ”اسلامی“ در تقابل با نیروهای دموکراتیک و مترقی بنا گشته است. دقیقاٌ نیروهای مترقی با تائید ضمنی امپریالیسم در معرض سرکوب شدید دیکتاتورها بوده اند. ولی تحولات و پیروزهای اخیر خیزش مردم در شمال آفریقا این معادلات را بشدت برهم زده است. بعد از سه دهه رجز خوانی و ترشحات پوپولیستی احمدی نژاد وار بر ضد ”رژیم صهیونیستی“رژیم ولایی هم اکنون شاهد جنبش های مردمی و خیزش های ضد دیکتاتوری یی است که به هیچ وجه دارای قالب و یا پایه اجتماعی مذهبی نیستند. برعکس، این جنبش ها مشخصاٌ حساب خود را با ”انقلاب اسلامی ولایی“جدا کرده اند و در مقابل، به شکل بارزی دربردارنده خصوصیت ها و آماج های دموکراتیک و ملی اند. دولت کودتا با وحشت می بیند که در مصر و تونس به دلیل پیامدهای خانه برانداز نسخه های اقتصادی صندوق بین المللی پول، که در ایران نیز عملیاتی شده است، توده های زحمتکش به جنبش پیوسته اند. در رابطه با کنش و واکنش های کشورمان، از نقطه نظر مصالح رژیم پیروزی این خیزش های مردمی، که هیچ رابطه یی با ”انقلاب اسلامی“ ندارند، در بدترین نقطه زمانی به وقوع پیوسته اند، زیرا جهت ترقی خواهانه این خیزش ها و واقعیت های عینی، سیلی یی محکم و جوابی دندان شکن به پیام نماز جمعه علی خامنه ای بود که مذبوحانه سعی در انحراف و تصاحب خیزش توده های مصری داشت. هدف او به همراه تبلیغات دولت کودتا، پنهان نگه داشتن جنبه مشترک ضد دیکتاتوری این قیام ها با جنبش مردمی کشورمان بود. جنبش های مصر و تونس با مضمون دموکراتیک و ملی، رئیس جمهوری هایی را ساقط کردند که رای مردم برای شان بی ارزش بود و مشروعیت حکومت خود را، مانند حکومت مطلقه ولایی ایران، مشروط به رای مردم نمی دانستند. پیروزی جبهه های مردمی در مصر به همراه تظاهرات شجاعانه مردم میهن ما با وجود جو شدید امنیتی در ۲۵ بهمن و ۱ اسفند در کنار پیام های جسورانه موسوی و کروبی، دیکتاتوری حاکم را با کابوس وحشتناکی روبه رو کرده است.
از سوی دیگر، ایجاد شرایط انقلابی و تحرک های وسیع توده های کشورهای منطقه پوچ بودن نظریه ”اتمام دوران انقلاب های مردمی“ را که مدت ها ست از سوی برخی نیروهای ”چپ“ سابق تبلیغ می شود، کاملا به نمایش گذاشت. به عبارت دیگر، وقایع نشان دادند که مبارزه مردم و تضادهای جامعه نیروی بالقوه تغییرات کیفی به سوی ترقی جوامع اند و نه رفرم های تدریجی و یا نصیحت و اندرزهای مصلحانه به امید تغییر رفتار دیکتاتورها و رژیم های استبدادی. این تحولات همچنین به وضوح موید ورشکستگی تئوریک و سیاست های نومحافظه کاران ( نئو کان ها) مبتنی بر لزوم ”تغییر رژیم“ و ایجاد دموکراسی و آزادی از خارج و از بالا (حتی به وسیله بمباران و موشک کروز) در چارچوب اقتصاد ”بازار آزاد“ است. شالوده این سیاست های ضد انسانی با شبه تئوری های ساموئل هانتیگتون در مورد ”بر خورد تمدن ها“ مرتبط است که بشریت را بر پایه تضاد های مصنوعی تقسیم می کند. کاربرد عملی این شبه تئوری ها، القای عدم تطابق دمکراسی در جوامع شرق است، و مهم ترین تضاد را تضاد “بین اسلام و غرب” ترسیم می کند. مردم مصر و تونس جواب مناسبی به هوداران این نظریه ارتجاعیِ عقب مانده دادند. این نظرات ورشکسته در تقسیم بندی مصنوعی و ضد انسانی بشریت زیر بنای اصلی جهان بینی هارترین نیروهای نومحافظه کار امپریالیسم و اراجیف بین المللی احمدی نژاد وار است. بازتاب وضع اقتصادی بسیار وخیم کشور های عربی در بطن خیزش توده های زحمتکش به همراه تعمیق بحران مالی سرمایه داری مهم ترین فرضیه ”پایان تاریخ“ فوکایاما را نیز نقش بر آب کردند. فوکایاما هم مدعی بود که دوران تضاد انسان ها بر پایه ایدئولوژی و منافع اقتصادی به دلیل برتری اقتصاد نولیبرال بازار آزاد به پایان رسیده است. در مقابل، واقعیت نشان می دهد که نولیبرالیسم اقتصادی به همراه جهانی شدن، جهان را با بی ثباتی رو به رو کرده است. پیش بینی معروف مارکس و انگلس در ۱۶۳ سال پیش در ”مانیفست حزب کمونیست“ در باره قدرت عظیم و مخرب نظام سرمایه داری، اوضاع قرن بیست و یکم جهان را به شکل جالب و دقیق تری باز می تابد: ”جامعه جدید بورژوازی بر پایه روابط تولید، مبادله و مالکیت خود، آن چنان جامعه یی با وسایل تولید و مبادله غول پیکری را آفریده که اکنون بمانند جادوگری است که او دیگر از عهده کنترل نیروهای ﺗﺤﺖاﻻرﺿﻰ که با افسون خود احضار نموده برنمی آید.”
ورشکستگی نولیبرالیسم اقتصادی در کشورهای عربی و افت شدید رشد اقتصادی در چند سال گذشته یکی از عوامل اصلی قیام توده های زحمتکش در این کشور هاست. باید توجه داشت که از دهه نود قرن بیستم تا به حال اقتصاد اکثر کشورهای عربی بر حسب نسخه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی ”بازسازی شده اند“. تونس تا چندی پیش در زمره نمونه های موفقِ معجزه ”اقتصاد بازار“ تبلیغ می شد. در مصر، پسرحسنی مبارک که مسئولیت برنامه های اقتصادی حزب حاکم با نام بی مسمایِ ”دموکراتیک وطن“ را به عهده داشت، در آوریل ۲۰۱۰ اعلام کرد که با وجود مشکلات اقتصادی، رفرم های آزاد سازی اقتصادی بدون وقفه ادامه خواهد داشت. در مصر و تونس نیز به بهانه بهینه سازی و انضباط مالی، کوچک سازی دولت و ایجاد ”بازار آزاد“ با حداقل موازین نظارت بر عملکرد سرمایه خصوصی به همراه ایجاد بازار کار انعطاف پذیراعمال شده اند. نتیجه این الگوی اقتصادی در این دو کشور مانند دیگر نمونه های آن در جهان، به تمرکز سرمایه و ثروت های نجومی در دست قشری کوچک و به بهای رشد سرطانی بیکاری ساختاری (متوسط ۱۲ ٪) و فقر مزمن در لایه های مختلف زحمتکشان منجر شده است. در مصر و تونس طبق روال معمول نولیبرالیسم اقتصادی مانند دیگر نقاط جهان، فقط رشد ناموزون بی ثبات و بدون توسعه را برای اکثریت جامعه به همراه داشته است. در این کشور ها نیز سمت گیری به سوی اقتصاد ”بازار آزاد“ نه تنها به آزادی و دموکراسی ربطی پیدا نکرد، بلکه بنا به توصیه هواداران فردریک هایک، دیکتاتورهای خشن را می طلبید. در مصر، تونس و ایرانِ زیر پوتین کودتا هم، مانند دوره دیکتاتوری پینوشه، برای زایش و تداوم ”بازار بی نظارت“ احتیاج به سرکوب و مهار زحمتکشان احتیاج بوده است، و دستگاه های مخوف امنیتی شان، به بهانه جلوگیری از ”تروریسم اسلامی“ و یا ”فتنه گران“، وظیفه کنترل شدید شهروندان و نقض آزادی های سیاسی و اجتماعی را عهده دار هستند. می توان گفت که قیام های قدرتمند در مصر و تونس در حقیقت ”نه بزرگ“ توده زحمتکشان به الگوی اقتصادی تحمیلی امپریالیسم بود که در عمل از طریق کنش متحدانه و توده ای لایه های مختلف زحمتکشان، مخصوصا اعتصابات وسیع در روزهای نهایی، به سقوط دیکتاتورها منجر شد. شایان تذکر است که بر خلاف ژست های ضد سرمایه داری احمدی نژاد، دولت او به پشتیبانی مستقیم ولایت فقیه، با تغییر اصل ۴۴ قانون اساسی، هر چند به شکل مخدوش، بر پایه نولیبرالیسم اقتصادی نیز باعث ویرانی اقتصاد ایران است. در کشور ما هم این الگوی ورشکسته و ضد انسانی با نقض خشن حقوق صنفی زحمتکشان به نفع کانون های تمرکز سرمایه های کلان پیاده شده است. مردم کشور ما نیز مانند مردم مصر و تونس، سال هاست که شاهد ثروتمندتر شدن جَرگه سالاری های (الیگارشی های) متصل به قدرت رژیم به بهای تنزل فاحش سطح زندگی خودند.

نتیجه گیری
ناظران سیاسی و دولتمردان، از تل آویو تا بیت ولی فقیه، خیزش های کشور های عربی را در چارچوب انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تفسیر کرده اند. واقعیت این است که تغییرات حاصله در مراحل ابتدایی انقلاب بهمن، از نظر وسعت و قدرت کوبندگی، بسیار فراتر از تحولات کنونی در کشور های مصر و تونس بود. انقلاب بهمن کل دستگاه حکومت و قدرت سرکوب آن را درهم شکست و سرمایه داری کمپرادور و نمایند گان سیاسی آن را کاملاٌ منهدم کرد. ولی متاسفانه این انقلاب بزرگ و مردمی از نظر سمت گیری های اقتصادی، روبنای سیاسی، و ارزش های نظری آن به جایی ختم شده است که به هیچ وجه نمی تواند برای کشور هایی مانند مصر و تونس در مسیر رهایی از دیکتاتورهای وابسته الگویی مثبت ارائه دهد. ولی حداقل با درنظر گرفتن مضمون دموکراتیک و موفق خیزش های مردمی در تونس و مصر، در کنارتجربه شکست انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و پویندگی و رشد جنبش سبز، می توان در مورد راهِ به جلو درک بهتری پیدا کرد.
مبارزه با رژیم خودکامه پهلوی پیرامون خواسته های دموکراتیک، آزادی و تغییرات اقتصادی – اجتماعی ترقی خواهانه بود. ولی در آن دوره درک تجریدی نیروهای سیاسی از آزادی های دموکراتیک و عدم تداوم چارچوب های دموکراتیک سیاسی و اجتماعی در همان مراحل ابتدایی انقلاب بهمن در نهایت به حذف آزادی های سیاسی و نیرو های مترقی انجامید. همین طور، اعتماد بدون قید و شرط قشرهای بزرگی از مردم به روحانیت در غیاب مولفه های دموکراسی و آزادی، یکی از زمینه سازهای مهم انحراف و شکست انقلاب بود. تبلور نهایی این انحراف، حذف اصل مشروعیت حکومت مشروط به رای مردم، و جایگزین کردن آن با اصل ارتجاعی ولایت فقیه بود که تا به امروز در حکم مانع اصلی بر سر راه تحقق خواسته های اولیه انقلاب ایستاده است. به عبارت دیگر، انقلاب بهمن نتوانست دستاورد های عظیم اولیه خود یعنی امکانات بالقوه تغییرات بنیادی اقتصادی – اجتماعی را با یک چارچوب دموکراتیک تلفیق و تثبیت کند. برای مثال، در آن دوره حزب ما برنامه های مترقی مشخص و معتبری را در مورد تغییرات بنیادی اقتصادی مطرح ساخته بود که حتی توانست تاثیر مثبت در برخی مفاد قانون اساسی بگذارد. ولی بلافاصله این برنامه مورد حمله نیروهای محافظه کار و سرمایه داران سنتی غیر تولیدی قرار گرفت. به دلیل جو ضد دموکراتیک موجود، امکان دفاع و پیش بُرد این نوع برنامه های مترقی به وسیله نیروهای سیاسی شدیداٌ محدود ماند. در نبود آزادی های دموکراتیک و حذف نقش مردم مخصوصا زحمتکشان و نیروهای سیاسی وابسته به آنان، سرمایه داری تجاری سنتی و سرمایه داری اداری (بورژوازی بوروکراتیک) نوخاسته، با حمایت سیاسی روحانیت، سکان اقتصاد کشور را به دست گرفتند.
قابل توجه است که خیزش توده ها در مصر و تونس نشان دهنده وجود آگاهی و درک نیروهای سیاسی در مورد ضرورت ایجاد مولفه های پایه ای دموکراسی در محافظت از جنبش مردمی است. ما اکنون ناظر تغییرات مرحله ای در این کشورها هستیم و شرایط جدید، آزادی بیشتر و امکانات وسیع تری را در اختیار نیروهای سیاسی قرار داده است. شخصیت ها، نیروهای مترقی و چپ، سندیکا های کارگران و کارمندان، که تا به حال در معرض سرکوب شدید قرار داشته اند، در وضعیت جدید به شکل خلاقانه در مصر و تونس در حال سازمان یابی و فعالیت و کار توده ای در راستای ارتقاءِ سطح جنبش اند. این، یک تغییر و گام بسیار بزرگی است که جامعه ما شدیداٌ بدان احتیاج دارد.
مسلماٌ با گذارجنبش های مردمی مصر و تونس به مرحله بعدی در شرایط تازه، ایجاد اتحادها و تنظیم خط مشی جبهه وسیع، بدون تشدید برخی تضادهای درونی جنبش و خالی از پیچ و خم های تند نخواهد بود. ریشه بسیاری از این تضادها به منافع مادی طبقات و قشرهای شرکت کننده در جنبش و بافت اقتصادی شدیدا وابسته به سرمایه های مالی فراملی مربوط می شود که به همراه دست اندازی سیاسی امپریالیسم مسلما کنش و واکنش های درون جبهه وسیع را به چالش خواهند کشید. این فرایند برای کشور های در حال رشدی مانند ایران و مصر فرایندی عینی و گریز ناپذیر است. نیروهای سیاسی مترقی جنبش باید این فرایند را در راستای مصالح، اتحاد ها، و منافع زحمتکشان مدیریت کنند. خیزش های مصر و تونس نشان می دهند که امر مهم، تشخیص تضاد ها و عوامل اصلی و فرعی، مخصوصا درک نقاط مشترک تعیین کننده سیاست های اتحادهای تاکتیکی است. در مصر و تونس تا به حال نیروهای سیاسی و اجتماعی با هوشمندی و اتکاء بر تجربه شکست ها و با نوسازی رویکردهای مبارزات دهه های گذشته توانستند جبهه وسیع موثری را تشکیل دهند. در راهِ به جلو باید دید که آیا توده های زحمتکش، خرده بورژوازی شهری، طبقه کارگر و انبوه جوانانی که در این قیام توده ای شرکت داشته اند در تغییرات آینده سهمی خواهند داشت؟ در کشور ما و مصر و تونس، ایجاد و تداوم دموکراسی واقعی منوط به توانایی جنبش مردمی در پاسخگویی به مسایل کلیدی است چنانکه بتواند اقتصاد سیاسی کشورشان را به نفع اکثریت مردم دگرگون سازد. آیا در مصر و تونس پیروی از اقتصاد نو لیبرالی و دستورات صندوق بین المللی پول و وابستگی به وام های آمریکا ادامه پیدا خواهد کرد؟ آیا سرمایه های کلان متعلق به سرمایه داری کمپرادور و سرمایه داری اداری دست نخورده باقی خواهند ماند (یا به عبارت دیگر، تضاد بین منافع ملی مصر و تونس و سرمایه های امپریالیسم حل خواهد شد)؟
بنابراین می توان در عمل دید که دموکراسی و آزادی مقولاتی انتزاعی نیستند، بلکه در روند واقعی زندگی مضمون و شکل آن ها مستقیما به صورت دوجانبه اثرگذار و اثرپذیر بر رابطه مابین طبقات و گروه های اجتماعی با تولید و تقسیم ثروت مادی جامعه است. می توان گفت که، دموکراسی واقعی و فراگیر بستر لازم برای تحقق و تداوم عدالت اجتماعی است. در یک قرن گذشته، تجربه پیروزی ها و شکست های نظام های مختلف تأیید کننده رابطه لازم و ملزوم بودن عدالت اجتماعی و دموکراسی بوده اند.
در کشور ما و مصر و تونس، بدون حرکت هدفمندانه به سوی تغییرات بنیادی مترقی به نفع نیروی کار و سرمایه های تولیدی، تغییرات روبنایی فقط محدود به آن چیزی خواهد شد که حبیب الله پیمان بدرستی آن را ”دموکراسی نمایشی و صوری“ می نامد. ارائه همزمان منشور دموکراسی – آزادی به همراه برنامه اقتصادی با سمت گیری مترقی و مردمی در بسیج جبهه وسیع یکی از مهم ترین گام های لازم برای پیروزی بر دیکتاتوری ولایی است.

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389







« پیروزی از اتفاق خیزد» مولوی پیروزی در گرو مبارزه مشترک جبهه وسیع قشرها و طبقات اجتماعی است


در حالی که میر حسین موسوی و مهدی کروبی از سوی دولت کودتا در حصر خانگی قرار داشتند، انتشار منشور آنان با اصلاحاتی که در آن صورت گرفته است عمل هوشمندانه و موثری بود. این منشور ترقی خواهانه دارای مفاد مهمی است که می تواند برخی از اهداف مرحله کنونی مبارزه ضد دیکتاتوری را عملی سازد.

بیست و پنج بهمن و یکم اسفند نشان داد که بخش قابل توجه ای ازقشرها و طبقات اجتماعی شامل نیروهای پیشاهنگ آن از جمله جوانان، دانشجویان، و تحصیل کردگان به چنان درجه یی از آگاهی در مورد لزوم گذار از دیکتاتوری ولایی، به عدالت طلبی و میهن دوستی رسیده اند که حاضر به جانبازی شده اند. اما تا زمانی که این مبارزه شجاعانه به همه قشرها و طبقات اجتماعی گسترش پیدا نکرده است توازن قوا به نفع جنبش مردمی تغییر نخواهد کرد. در این ارتباط تبلیغات رژیم ولایی تلاش خواهد کرد که اعتراض ها را حرکت های پراکنده و متعلق به بخش خاصی از جامعه وانمود سازد و آن را به نزاع جناح های حکومتی که بخشی از آن ناراضی و قبلا در قدرت بوده است، تقلیل دهد. به این ترتیب نارضایتی عظیم توده های مردم و بحران همه جانبه ای را که رژیم در گیر آن است، بی اهمیت نشان دهد. در حالی که همه قشرها و طبقات اجتماعی در داخل کشور در بحران به سر می برند، و حتی بورژوازی اداریِ (بوروکراتیک) قدرتمند درگیر رقابت با دیگر سرمایه های کلان، در بحران تثبیت تمام عیار موقعیت سیاسی خود به سر می برد. ولی واقعیت موجود این است که، مشکلات عمیق و بحران هایی که قشرها و طبقات اجتماعی با آن رو به رو یند مستقیما ناشی از سیاست های رژیم ولایت فقیه است، و تنها راهِ به جلو مبارزه و شکست دیکتاتوری ولایی است. میر حسین موسوی و مهدی کروبی، در مقام رهبران جنبش، تاکنون استقامت و ظرفیت های بالایی از خود نشان داده اند. بدیهی است که در مرحله کنونی با حصر خانگی و ناپدید شدن آنان، جنبش مردمی در وضعیت حساسی قرار گرفته است. در این شرایط حساس همه مبارزان و شخصیت های سیاسی و اجتماعی میهن دوست به همراه سازمان ها و حزب های شرکت کننده در جنبش مردمی، باید متوجه اهمیت تاکتیک های لازم و شعارهای دقیق به منظور بسیج قشرها و طبقات و تقویت روحیه مبارزه جویی باشند. باید توازن قوا را به نفع جنبش مردمی تغییر داد، و تاکتیک ها زمانی موثر خواهند بود که بتوانند لایه های فرودست و پائینی جامعه را نیز به حرکت در آورند. با توجه به عمق و سطح وسیع نارضایتی در جامعه باید پذیرفت که وسعت شرکت لایه های مختلف جامعه در تناسب با حجم عظیم نارضایتی ها و مشکلات عدیده مردم کشورمان نیست. از سوی دیگر مبارزات گسترده کارگران در سراسر کشور و در گیری های مستقیم آنان با نیروهای سر کوبگر دائما شدیدتر می شود. برای مثال، کارگران ایران ناسیونال، لاستیک سازی البرز، نیشکر هفت تپه، شرکت واحد اتوبوسرانی و همین طور کارگران و کارمندان بسیاری دیگر از مراکز اشتغال، با وجود غیر قانونی و خطرناک بودن فعالیت های مستقل سندیکایی، دائما در مبارزات صنفی شدید درگیرند. واقعیت این است که، هنوز این قبیل مبارزات با اعتراض ها و تظاهرات خیابانی بر ضد دیکتاتوری ولایی که لایه های مختلف زحمتکشان در آن نیز شرکت داشته باشند به صورت سازمان یافته و ارگانیک به هم پیوند نخورده اند. ادامه این مبارزات مردمی در دو مسیر و به شکل جداگانه، شدیدا نیروی بالقوه جنبش مردمی را تنزل می دهد. خیزش های موفق مردمی در تونس و مصر نشان دهنده اهمیت بسیج قشرها و طبقات مختلف توده ها است. قابل توجه است که اعتصاب های وسیع کارگران صنعتی و کارمندان دولتی یکی از عوامل کلیدی ذهنی و عینی تعیین کننده در سقوط مبارک و بن علی بود. در کشورمان بخش هایی از قشر های سازمان نیافته زحمتکشان شهری و روستا - با وجود زندگی مشقت بار زیر خط فقر- هنوز به صورت ناظران منفعل با تظاهرات و جنبش مردمی برخورد می کنند. بخشی از این قشر نیز به دلیل ناآگاهی و فقر شدید زیر تأثیر عوامفریبی و طرح های صدقه وار دولت کودتایی احمد نژاد قرار دارند. راهِ کشور ما به جلو از طریق گذار به مرحله دموکراتیک ملی است. از این فرایند گریزی نیست، و اولین گام برای تحقق آن ایجاد یک جبهه وسیع است. توازن قوا زمانی به نفع جنبش مردمی ایران تغییر می کند که شرایط عینی و ذهنی بتواند قشرها و طبقات اجتماعی ذی نفع را به سوی مخرج مشترک های منافع آنان سوق دهد.
اعلامیه ها و نظرات اخیر رهبران جنبش و از جمله زهرا رهنورد به جوانب مشخص این مخرج مشترک ها اشاره کرده اند. کنشگران درون جنبش مردمی لازم است که با برجسته کردن نکات مشترک در راستای تلفیق خواسته های مبرم قشرهای زحمتکشان و خواسته های دموکراتیک و آزادی خواهانه، مبارزه را به سطح بالاتری ارتقاء دهند. خواسته های مادی و معنوی طبقات و قشرهای اجتماعی مانند زنان، جوانان، کارگران و لایه های زحمتکشان شهری، خرده بورژوازی و سرمایه داران تولیدی ملی و روستائیان را می توان و باید با هدف ها و شعارهای مشترک بیان کرد. قدم مهم در اینجا تبیین و به بحث گذاشتن این خواسته ها در سطح جنبش و ارائه برنامه برای سازمان دهی و تعهد به عملی کردن آنها است. بدیهی است که به همراه نقاط اشتراک، تضادهای بین طبقاتی نیز به نوبه خود جنبش مردمی را با مشکلات عینی رو به رو خواهد کرد. وظیفه تاریخی رهبری جنبش و نیروهای مترقی و میهن دوست است که با استفاده از تجربه و همین طور درک دلایل شکست های گذشته، بر مشکل ایجاد اتحادها غلبه کنند و آن بخش هایی از جامعه را که هنوز وارد عرصه مبارزه نشده اند را در راستای مبارزه بر ضد دیکتاتوری ولایی بسیج کنند. مسئله بسیار کلیدی وضعیت موجود، مورد تهدید قرار دادن و ایجاد خطر جدی برای رهبران جنبش سبز در کنار بحران آفرینی به منظور تشدید گسترده تر سرکوب و ایجاد تشنج است. رژیم ولایی در پی ادامه تظاهرات اخیر به موازات پیامدهای خیزش های دموکراتیک منطقه، ضربات متزلزل کننده ای را متحمل شده است. یکی از گزینه های رژیم بالابردن درجه خشونت است تا جنبش مردمی را در یک رو یا رویی نهایی، زودرس و بدون رهبری به تفرقه و چند دستگی بکشانند. بدین وسیله رژیم با بحران زایی مصنوعی، به بهانه دفاع در مقابل تهدید خارجی، می خواهد با اعمال اشکال مختلف سرکوب وحشیانه و زدن اتهامات واهی به رهبران جنبش، جنبش را با شکست نهایی رو به رو سازد. بنابراین باید با در پیش گرفتن روش های گوناگون در مقابل این ترفندهای خطرناک رژیم، از رهبری و بدنه جنبش قاطعانه دفاع کرد.
حرکت و نظرات اخیر میر حسین موسوی و مهدی کروبی در مورد تظاهرات بیست و پنج بهمن دست آوردهای مثبتی برای جنبش مردمی به همراه داشت و ضربه های مشخصی را به رژیم ولایت فقیه وارد کرد. تظاهرات اخیر و اعلامیه های جسورانه موسوی و کروبی عملا تبلیغات کرکننده رژیم در مورد فروکش کامل تظاهرات و تقلیل جنبش به ”فتنه گری استکبار“ را با شکست رو به رو کرده است.
در حالی که میر حسین موسوی و مهدی کروبی از سوی دولت کودتا در حصر خانگی قرار داشتند، انتشار منشور آنان با اصلاحاتی که در آن صورت گرفته است عمل هوشمندانه و موثری بود. این منشور ترقی خواهانه دارای مفاد مهمی است که می تواند برخی از اهداف مرحله کنونی مبارزه ضد دیکتاتوری را عملی سازد. این منشور دارای آن چنان ظرفیت هایی است که می توان بر پایه آن ها، در راستای سازمان دهی جبهه وسیع نیروها ی اجتماعی گام هایی عملی برداشت. بحث در جهت تکامل و ترویج این منشور در سطح جنبش و مخصوصا بردن آن به میان قشرها و طبقات مختلف مردم یکی از فعالیت های بسیار مهم فراروی همه مبارزان جنبش مردمی است.

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389






به یاد رفیق محمد زهری؛ شاعر و پژوهشگر انسان‏گرای


می‏جوشد از نهادم آتش‏فشان ‏آواز...

از جزیره‏ی توفانی حس و عاطفه تا ”گلایه“ و ”شب‏نامه“ و ”پیر ما گفت“و چندین و چند آورند و گزاره‏ی دیگر، هفت‏خوانی از این‏گونه پُر خم و پیچ و خاراگین را کوبیدن و هموار کردن و آمدن، به راستی که تکاپویی توفانی و تلاشی سترگ می‏طلبد.
گذارِ شیداوشِ شاعرِ شورها و شگفتی‏ها از گریوه‏های حس و اندیشه اما جسم و جان کاهیده بود و استخوان لایِ زخم شکسته بود: شاعر رنگ‏ها و بی‏رنگی‏ها از آوردگاهِ ترسناکِ دیالک‏تیک و ضد دیالک‏تیک و هنر و ضدهنر بود که پرند و پرنیان پُر راز و رمز شعرش را بر دوش کشیده بود و کشان کشان آورده بود تا به آستانه‏ی امروز.
گوته توانسته بود از انجیلِ متا هم فراتر بگذرد و داستانِ فرازپویی تاریخِ هستی را در گوشِ فائوستِ خود رمزگشایی کند: ”در آغاز، عمل بود...“و نه کلمه؛ که کلمه همان اندیشه است و افسونِ روبنا و این هردو در وارونگیِ دیالک‏تیکی خود کردار و کار را به هیچ می‏گیرند و سر از سپهرِ اثیریِ ایده‏آلیسم و ناباوری‏های متافیزیکی آن برمی‏آورند.
شاید گوته فریاد دردناک تبعیدیِ دره‏ی یمگان را شنیده بود و شاید هم نه! هرچه هست، شاعر رنج‏ها و شکنجه‏ها ـ ناصرخسرو قبادیانی ـ نیز هم‏چون کارل مارکس در نگرش دیالک‏تیکی خود به تاریخ فرازپای آدمی آورده بود که ”علم و عمل، مذهبِ من است.“: به عمل کار برآید به سخندانی نیست ...
زهریِ شاعر اما حریر زربفتِ شعرش را نه از کارگاه وهم‏گینِ گمان‏مندی‏‏‏های ابزورد و آبستره که از تاروپود ذوق و اندیشه برکشیده بود و در انتزاع‏های فلسفی‏اش راه را بر تعمیم‏های اجتماعی و جهان شمولِ آن کوبیده بود و آمده بود. و آستانه‏ی فرافکنیِ او از هستی آفرینیِ کار و بینشمندی‏های آن بود.
مگر نه اینکه کارل مارکس نیز در فرانگریِ زیباشناختی‏اش به هنر، کار را ”سرچشمه‏ی احساسِ زیبایی“قلمداد کرده بود؟
در برجسته‏ترین فرازهای شعری زهری اما، این دیالک‏تیکِ انسانِ پویشگر سخت‏کوشِ اندیشه‏ورز است که در کُنه و در سرشتِ تاریخ و گاه در فراسوهای آن، رخت برمی‏کشد و می‏آید که نوستالژیِ پیشا تاریخِ خود را نه در ”فردا و دیروزی که انبان‏اش پر از هیچ است“(دفتر شعر گلایه، ص ٥٧) که در پس فردا و پسا تاریخِ جهان به تیمار بنشیند:
های انسان!
شکوهِ روشنِ فرزانگی با تو
... رود را با رود پیوستی
کوه را با جادوی قدرت
چو مومی نرم کردی
... کاش دل را نرم می‏کردی
تا نجوشد این همه سرچشمه‏ی بیداد
(دفتر گلایه، ص ١١۶)

زیست نامه‏ی شاعر
دکتر محمد زهری (مرداد ١٣٠٥ تا اسفند ١٣٧٣)، زاده‏ی روستای عباس‏آباد شهسوار (تنکابن)، سرگذشتی شگفت داشت:
در چهارسالگی به تهران و ملایر و شیراز رفت و در هرکرانه‏ای چیزی آموخت و آمد و آمد تا که سرانجام از شهریور ١٣٢٠ برای همیشه در تهران ماند.
پدرش از ستیهندگان و آزادی پژوهانِ بزرگِ مشروطه‏خواه بود که در فرایند تسخیرِ تهران دلیری‏ها نمود و به پاسِ این همه، پسانام (لقب) ضِیغم‏الممالک گرفت.
آموزش‏های مدرسی‏اش را تا پایان دوره‏ی دبیرستان در ملایر و شیراز گذراند و سپس دانش‏آموخته‏ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران (١٣٣٢) شد. راهی که تا دکترای شیوانگاری فارسی (١٣٤٤) در کلاس درس بزرگانی هم‏چون ابراهیم پورداوود، بدیع‏الزمان فروزانفر، لطف‏علی صورتگر، جلال همایی، ذبیح‏اله صفا و دکتر محمد معین پی‏گرفته شد.
چند سالی را دبیر شیوانگاشتیِ فارسی بود و سپس به سازمان برنامه و کتابخانه‏ی ملی (١٣٤١) و جز آن پیوست. دامنه‏ی کار و بارش در میانه‏ی سال‏های ١٣٣٥ تا ١٣۶٥ (سال بازنشستگی) بس گسترده بود:
آموزش ادبیات فارسی، رایزنی فرهنگی و مطبوعاتیِ وزارت فرهنگ (در زمان دکتر محمد درخشش)، همکاری با رسانه‏ی ایران‏آباد در سازمان برنامه، کتابداری و سپس معاونت کتابخانه‏ی ملی ایران (شهریور ٤١ تا دی ٥٤)، پژوهشگر فرهنگستان ادب و هنر، عضو گروه علمی دانشگاه، تدریس در مدرسه عالی ایران‏زمین، دانشکده‏ی دماوند و موسسه علوم اجتماعی در دوره‏های کارشناسی و پسا کارشناسی.
در قلمرو کتاب‏شناختی چندان نام‏آور بود که در زمان ریاست دکتر ایرج افشار بر کتابخانه‏ی ملی ایران نوآوری وی در زمینه‏ی گردآوری و نگارش نخستین دوره‏ی کتاب‏شناختی ملی ایران (١٣٤٢) بر کرسی نشست و وی توانست در میانه‏ی سال‏های ١٣٥١-١٣٤٢ نُه جلد از این دوره را درآورد. کاری آسان‏نمون و دشواریاب، چه را که وی در فراورشِ این‏همه ناگزیر از پژوهش‏های میدانیِ گسترده بود: از برگزاریِ نمایشگاه‏های کتاب تا گفت وگو با ناشران و کتاب‏فروشان و جز آن. بدین‏گونه، کارنامه‏ی کتاب‏شناختیِ وی گسترده است و نمونه‏وار:
فهرست سال به سالِ انتشارات ایران در سال‏های ١٣٤۶-١٣٤٢، کتاب‏شناختی ملی ایران (دوجلد، ١٣٤٩)، سه جلد ١٣٥٠ و چهار جلد ١٣٥١، فهرست موضوعی مقالاتِ ده ساله‏ی مجله‏ی سخن ١٣٥١.
زهری کار نویسندگی را با نوشتنِ طنز و فکاهی برای هفته نامه‏ی توفیق (١٣٢٤) آغازید و رفته رفته به داستان‏پردازی و جُستارنویسی روی آورد و سرانجام به شعر پرداخت. هم در این دوره، چندگاهی را دبیر بخش شعرِ هفته نامه‏ی فردوسی به سردبیری نصرت رحمانی و سپس دبیر همین صفحه در رسانه‏ی سپید و سیاه دکتر علی بهزادی شد.
از دیرینه‏ترین و سربنام‏ترین سروده‏هایش یکی هم شعر ”به فردا“ (١٣٣١) بود که در آن از جوان‏ترها می‏خواست نام و یادِ انسان‏های سترگ و تراز نو را گرامی بدارند.
در سال ١٣٤٤ هنگامی که نخستین دفتر شعرِ زهری ـ جزیره ـ از چاپ درآمد، وی دیگر شاعری شناخته شده بود که در اندازه‏های باورِ خود کوشیده بود سبک و شیوه‏ی شعر نیمایی را با زبانی استوار و مردم‏پسند به اوج برساند:
جزیره (١٣٣٤)، گلایه (١٣٤٥)، شبنامه (١٣٤٧)، و تتمه ... (١٣٤٨)، برگزیده‏ی شعرها (١٣٤٨)، مشت در جیب (١٣٥١) و پیر ما گفت (١٣٥۶)، کارنامه‏ی شکوفای شاعرانه‏های دکتر محمد زهری‏اند که بارها از گردونه‏ی چاپ درآمده‏اند.
وی در سال ١٣۶٢، سال دستگیری و شکنجه و کشتار توده‏ای‏ها و دیگر گروه‏های دگراندیش ایران چندسالی را به فرانسه رفت اما دل‏زده از راسیسم و اگوئیسم اروپایی به میهن خود بازآمد.
زهری سرانجام در روز شنبه ١٥ اسفند ١٣٧٣ بر اثر سکته‏ی قلبی در بیمارستان آسیای تهران درگذشت و در گورستان بهشت سکینه‏ی کرج به خاک سپرده شد. بدین‏گونه، انسانی فرهیخته و دانشی ‏مردی که قلبش جز برای توده‏ها نمی‏تپید، برای همیشه آرام گرفت. نام و یادش گرامی باد.

والاتر از زندگی هنری، هنر زندگی است
گاندی
در کوره راه‏های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی‏برد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن می‏گیرد: حس آفرینی، ورای ادراک‏های پنجگانه؛ حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏نویسد و پای‏کشان و شلنگ‏انداز می‏آید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.
یانیس ریتوس یونانی، شاعر بزرگ کمونیست حق داشت بگوید: ”شعر از آن رو حس ششم خوانده شده که در خورندگاهِ آن و نیز در فرایند سخن، احساساتِ ما همراه با نیروهای روانی، عصبی و ذهنی به‏هم می‏رسند. براین بنیاد، جسم و جان آدمی مهم‏ترین کارافزار شاعر است و فرزناگی جز تبلور احساس‏ها نیست.“
تاریخ، داستانی است در قلمرو بایدها و نبایدها و شعر تاریخی است که چگونه بودن را می‏سراید. ریتسوس درست می‏گفت که شعر بر پدیده‏ها و فرایندهای واگویه‏ناپذیر پرتو می‏افکند و بدین‏سان، یادسپار (حافظه‏ی) آینده است.
هم‏چون سخن هنرمندانه‏ی دیده‏رو که ”هنرمند، چیزها و پدیده‏ها را با خورشیدی روشن می‏کند که از آنِ سپهر“خاکستری ما نیست. بودا حق داشت بگوید: ”چراغِ خود باش!“:
گر آسمان مکدر
گر خاک بایر است
جرم من است - ما-
گردن به حکمِ تلخِ مشیت نهاده‏ایم
(مشت در جیب، ص ٧٤)
زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیش‏تر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشته‏ها را نیز هاشور می‏زند، چشم در ”رواقِ منظرِ“پس فردای تاریخ دارد و اگر سر به نجوا برمی‏دارد که ”در سرشتِ“وی ”غروری چون پلنگِ مست خوابیده است.“(گلایه، ص ١٤) سر آن دارد که بر خاکستر خموشی‏ها و خمودگی‏های پساکودتا هیمه‏های شررناک و شورآفرینِ بیداری درافکند. و مگر نه اینکه شاعران بر گرانی‏گاه و خط خورندِ برون و درون خود می‏ایستند و شعر، سنتز و برنهادِ حس و عاطفه و جهان‏نگری آنها است؟
چنین است که زهریِ شاعر ”پلنگِ خفته‏ی“خِیم و خوی خود را با ”تاووس رنگینِ“آسودگی‏های سازش‏کارانه و بورژوایی تاخت نمی‏زند:
کرده‏ام خو با غرور خویشتن ای دوست
گرچه جانم می‏پرد
- در حسرت یک بوسه‏ی عشقی به جان پیوند
لیک از جان می‏خورم سوگند
این پلنگِ خفته را هرگز نخواهم داد
تا بگیرم دستِ تاووسِ نوازش را...
(گلایه، شعر پلنگ زمستان، ص ٤٤)
زبان زهری اما در یگانگی و یک‏دستیِ شگفتی‏وارش رویکردی است کمتر فغان‏آور و جنجال‏برانگیز و بیش‏تر رام – رمانِ استه‏تیسمی شاعرانه که در رنگین‏کمان شیوایندش، روان‏شناختیِ رخنه‏ی ماناک (معنا) به درون‏مایه و نیز گذار روان‏مایه به انگیزه سر به اوج برمی‏دارد. فراروندی که بر پی‏ستونِ کالبد شکافتی و آنالیز پیوندهای پَرهیبی (تصویریِ) ذهن، و کارکرد آن و پاسخ‏گویی به یافته‏های سُرایشی هم‏چون سامانه‏ای روشنمند و پویشگر عمل می‏کند. چنین است که انتزاع‏های هنری آن بر فرایند تاثیرگذاریِ داده‏های برونی با فرمول ژنتیکیِ ماناک - موضوع – انگیزه شتاب می‏بخشد و واژه‏های شاعرانه را در کوره‏ی برانگیزاننده‏ی حس و شعور، آخته و آب دیده می‏کند.
در اینجا، حق با پلخانف است که رخنه‏ی اندیشه‏های برهنه و آوازه‏گرانه (تبلیغاتی) را در آفرینه‏های شیوانگاشتیک به سختی زیان‏آور می‏دانست و شیوانگاریِ راستین را هنر ایماژها و پَرهیب‏ها قلمداد می‏کرد:
یک قطره از قبیله‏ی باران
با مرغِ تشنه گفت:
سیراب باد مزرعه‏ی تنگِ سینه‏ات
(و تتمه... ص ١٠۶)
زبان ساده و بی‏آلایش زهری گاه رنگ و روی رمانتیک‏وار و پر حس و حال به خود می‏گیرد. در اینجا است که راه شعر از شعار جدا می‏شود و شاعر می‏کوشد به یاری حسِ شاعرانه و برکنار از شورآفرینی‏های آنی و زودگذر، تاثیری اپیک و حماسی (هم‏چون فاصله‏گذاری در نمایش‏های برشت) بیافریند. از این دیدرس، شعر ”گل قالی“(دفتر گلایه، ص ٢٣) شاید از همه نمونه‏وارتر باشد:
پنجه‏ای بر تار می‏بندد تنِ پودی
درد می‏ریزد زِسر انگشتِ خون- مرده
خواب رفته پای بی‏اندام
در قولنج شانه هردم می‏کشد تیری
ای بسا جنبنده در آنجا
ولی با شکل‏شان
ـ ترکیب درهم رفته‏ی انسان
دست در کارند و اندر کارشان بی‏تاب
گاه گاهی
چشمِ از سو رفته‏ی ناسورِ مردی یا زنی یا دختری یا...
باز می‏تابد نخِ تابیده‏ی آبی
ـ بنفش و ارغوانی را... ـ
تا گلِ قالی شکوفد چون گُلِ خورشید
زیر پای دیگران
زیر پای شکل‏شان انسان و از ما بهتران.
فرایند زبان اما در شعر زهری از بسِ سادگی و بی‏پیرایگی چنان نمونه‏وار است که گویی شاعر، شراب و شهد شعر خود را تنها با ساغر توده‏ها پیمانه کرده است.
رولان بارت از زبان مالارمه‏ی شاعر گفته بود:
”این زبان است که سخن می‏گوید نه نویسنده“. زبانِ هنرمند اما گاه در پیچیدگی‏های روشن‏فکرانه‏اش سر از فردیت مطلقِ نویسنده برمی‏آورد و سخن مالارمه را وا می‏گرداند.
هرمان مِلویل نویسندهی پرآوازهی رمانِ ”موبیدیک“حق داشت بگوید که واژههای پیچیده و دشوار، دشواریهای بزرگ را حل نمیکنند. چرا که به گفتهی لنین ”زندگی از مفهوم غنیتر است“و ”هیاهوی زندگی در غرفههای گفتار خاموش میشود.“(گرتسن، منتقد بزرگ روس).
زهری اما بیهیچ گفت و گو شاعری است مردمی که از بند بند سرودههایش باور به آرمانهای انسانسالارانه جَرس میکشد. گاه اندوه عشقهای از دست رفته و جانهای سوخته و زمانهای گم شده را مویه میکند و گاه تنهایی تودهها را در ستم روزگار سودازده به ستوه درمیآید.
ژان لوک گدار منتقد و فیلمساز انسانباور فرانسوی درست گفته بود که ”نه تنها یک فرد، که یک شهر، یک جامعه و یک ملت هم میتواند تنها باشد.“همچون روزان و شبان شرنگوش و سربی پساکودتا که ملتی بزرگ را در تُهینای (خلاء) تنهایی درافکند:
پنجره بسته است
باز با اندوهِ خود
ـ آوازهخوانِ مست ـ
از برای دفتر ”دل دور و تن نزدیک“
میخواند، باز میخواند...
(دفتر گلایه، پنجرهی بسته، ص ٥٥)
شاعر اما گاه از ستم زمانه‏ی ”سربهسر رنگ و فریب“برمیآشوبد و گاه دریچههای هدونیسمی خیامگونه را بر نسیمی مستیآور میگشاید:
در چنته‏ی بود و نبود
امروز را عشق است
امروز را با آن گذرگاه نگاریناش...
(گلایه، ص ٥۶)
هدونیسمِ شاعرانه و زودگذر زهری اما تخته پرشی است به آستانهی آرمانیِ آیندهای آکنده از بیمها و امیدها که فراروندِ آن در گرو پیوندِ دستها و جانها و اندیشهها است.
کاربستِ فرجاموندِ سخن زیرین بزرگمهر بُختگان که ”همهچیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.“آری اینهمه در گرو همبستگی غرورآفرینی تودههای کار و اندیشه در آوردگاهِ افیونیِ سرمایه است:
درمن یا در تو
توانِ روییدن هست
اما...
با یک شکوفه باغ، بهاران نمیشود
بایک ستاره شهر، چراغان نمیشود
(گلایه، ص ٩٩)
رنگبندی شعر زهری در سویه های برونی و درونی ـ ساخت و سرشت ـ واریاسیونی است رنگین کمانی و تیراژه‏گون. و چه میشود کرد وقتی ”خون پاک مرغهای حق، به روی خاک باغ، لخته است“؟
پاسخ زهری اما کوتاه تر از عرفانِ ستیهنده ی عطار نیشابوری ”عبارت، زبانِ علم است و اشارت، زبانِ معرفت“نیست:
زبان روزگارِ ما اشارت است
به کولبارِ هر کرشمه ای
هزار نکته و سخن روانه است...
(گلایه، ص ١١٠)
بدینگونه شاعر، فریاد رسای خود را در سکوت سربی خودکامگی ها به پژواک درمیآورد بی که شهابِ شکیبِ خود را در تاریکی شبانه های شکست شلیک کرده باشد. چرا که:
در این شهر دشمن‏کام
هیچ دستی ـ حتی در خواب ـ
بی‏خنجر نیست...
(همانجا، ص ١١٣)
و دریغ که ”ما جدا از هم، برای هم تلاشی بی‏ثمر داریم“(همانجا، ص ١١٨).
”ولی سهمی است مارا در رسیدن تا به شهر تازهی فردا، به گام خسته ی تدبیر...“(همانجا، ص ١٠٧).
هم از اینگونه است دیالکتیکِ هم باوری و یگانگی:
”وقتی تو نیستی، من نیز نیستم...“(پیشین، ص ١٣١).
سال ١٣٤٧ سالِ ”شب نامه“ی زهری است؛ تجربهای نوآیند در هوایی تازه. شعرهای ”شبنامه“با واگویهای رمانتیکوار بی که هجایی باشند کوتاهی خسروانیهای ساسانی و هایکوهای خاور دور را فرایاد میآورند و بی که خرقهی غزل بر دوش کشیده باشند، تغزلیاند و لیریک.
در کُنه و در سرشت شعرهای ”شبنامه“، این جامعهی تنش مند و خیزابخیز دههی چهل ایران است که همچون آتش زیر خاکستر میبالد و رام رمان سر برمیآورد:
شبی از شبها:
مرغ دلتنگی، که زدیداری خالی بود
دربهدر، در قفسِ سربی شب
جادهی شیری صُبحی را میجُست...
(دفتر شبنامه، ص ١٢)
زبانشناختی نو در بازیابی فرایند زبان (داده های زبان شناختی Haman و دیگران) شعر را زبان مادری بشریت می داند و ریشه های زبان را در سویه های شعری آن میکاود.
به گفته ی مارتین هایدگر ”زبان، خانه ی بودن است.“
زهری در سروده ی نمادینِ بالا، فرایند زبان را (گویش معرفت انگارانه ی عطار) را در سویه های نمادین و کنایی و اشاره وار آن از کارگاه ذوق و اندیشه ی شاعرانه درمی آورد و در کنتراست واژگان و ماناکهایش، مفاهیم اجتماعی را می نشاند:
پرنده و قفس، دلتنگی و دیدار، شب و روز، سرب (= فشنگ) و جادهی شیری (= راه رهایی) و جز آن. بدینگونه او از شعر به سنتز زبان میرسد و از زبان به شرابِ انسان‏افکن شعر و با اینهمه به ارتش ناپایدار شب میتازد.
در سروده های کوتاه زهری گاه پَرهیب های عاشقانه رنگ و بویی اثیری به خود می گیرند و آدمی را در سپهرِ وهمناکِ شاعرانگی ها مات و مبهوت خود می کنند. همچون ”یادِ“شاعر که ”شبی از شبها“، ”پاورچین پاورچین، از در خانه“برون میرود و خود نمیداند ”کی باز آمد و کجا بود“. شاعر تنها این را میداند که نسیم یادهای شاعرانه وقتی از راه در میرسد ”که تَنَش بوی دلاویز تو را با خود داشت.“(شبنامه، ص ٢٤).
زهری گاه نیز در لایه بندی غزل‏واره‏های شبنامه‏اش به گریزهای فلسفی دست می یازد و بُرنایی های شعرش را بر چکادِ آگنوستی‏سیسمی فلسفی به رخ اندیشه می‏کشد:
در آفتابِ زرد
سایه دراز است
در صبح نیز...
ای سایه ی دراز!
آیا شبی گذشته یا روزی گذشته است؟
(شب‏نامه، ص ٥٨)
تو گویی این جوانگ دزوی عارف است که در میانه ی شاگرداناش می گوید: دیشب به خواب میدیدم پروانه ای شده ام و در آسمان می گردم. اینک که در میان شمایان‏ام هیچ نمیدانم که دیشب به راستی حکیمی بودم که خواب میدید پروانه شده است، یا اکنون پروانه ای هستم که خواب می بیند به انسانی در میان شما تبدیل شده است؟!
زهری اما در دفتر شعر ”وتتمه...“، کرونولوژی تاریخِ کودتا زده ی زمانه را از قلم نوستالژیک و دردمند خود واگویه می کند. به ویژه در شعر اندوهناکِ ”مهاجرت“، آنجا که داستان رزمِ واپسین سلحشورِ زخم خورده را همچون غمنامه ی آخرین موهیگان به روایت می کشد، شهدِ شعرش، همچون شرابِ ناب به اوج گیرایی خود میرسد. آیا در این شعر ”شکسته بالترین مرغ دشت“کسی جز خسرو روزبه قهرمان ملی ایران هم میتواند باشد؟:
غروب بود
شکسته بالترین مرغ
روی شاخه نشست
جدا زقافله ی همرهانِ چابک بال
زِ اوجِ فاصله اش تا کرانه های محال
نشسته گرته باروت
روی دَلمه ی خون...
(و تتمه...، ص ٢٩)
و گویی این همان پرندهی خونین بال است که نوید می دهد:
پرندگان مهاجر به یادتان گذرد!
... شکسته بالترین مرغ
همیشه با پَرِ اندیشه
پا به پای شما است
(همانجا، ص ٣١ـ٣٠)
شاعر اما در گریزهای ناگزیر فلسفی اش، گاه به آوردگاه فیلسوفانی واپسگریز از گونه ی تامس هابسِ درشتخو می رود و سخن خام دستانه ی وی را (انسان، گرگِ انسان است!) را به نقد درمی کشد:
با او نگفته اند انسان
بیچند و چون خدا است
ورنه، بیچند و چون، خدای خدایان بود
(و تتمه...، ص ٩١)
و این، در همسویی شگرف شاعر با فویر باخ فیلسوف است که در پاسخ به تامس هابس گفته بود: ”انسان، خدای انسان است.“
و سرانجام شاعر اندیشمند تودهای ـ دکتر محمد زهری ـ در خسروانی های کوتاه خود، پرنیانِ زربفت شعرش را در رواقِ احساس و عاطفه میگشاید و اِستهتیسمِ شاعرانه ی خود را به داوری روزگار می گذارد:
پرسید: بهارتان چگونه است؟
گفتم:
ما زاده ی سرزمین خشکایم
راضی به بنفشه ای، گر آید
(همانجا، ص ٨٨)
ماتیو آرنولد ـ ادیب و منتقد انگلیسی ـ می گفت: ”در روزگارِ مدرن که مذهب فرو ریخته است، یگانه جایگزین آن شعر است. کار بنیادین مذهب، تسلیِ انسان است و شعر با پیچیدگیها و ظرافتهایش، بهتر از مذهب می تواند به این نیاز انسانی پاسخ گوید.“شعر زهری از این چشم انداز، تسلی بخشِ جانهای خسته و جسمه ای آش و لاش و زخم خورده است:
به گناهی که نکردم محکوم ام
نه سموری را آزردم
نه گُلی را چیدم
مهربان بودم حتی با خار
لیک محکوم ام
که در این دامنه ی اُنس نمانم دیگر.
(مشت در جیب، ص ١٠٠)
زهری حتی در سرودههایی که گویی جز انتزاع و آبستراکتِ ناب نیستند، همواره چیزی برای گفتن و پیامی برای نیوشیدن دارد:
من نوشتم از راست
تو نوشتی از چپ
وسط سطر رسیدیم به هم.
(همانجا، ص ١١٠)، که اگر آماجهای اجتماعیِ هر تنابندهای فرارویاندن ترازهای انسانی و دمکراتیک به فرازههای هنجارمند و هدف‏آیند باشد، پس میشود از سویههای گونهگون به گِرانیگاهِ هماندیشی و همگرایی رسید. جز در این صورت، باید ماند و درجا زد و شاهد شلتاقِ دشنههای خونآشام بود:
دشنه با برقی فرود آمد
خون به چالاکی جهید از زخم
دشنه با خون آشنایی داشت
وای از این آشنایی، وای
(شبنامه، ص ۶١)
شاعر در واپسین دوره ی زندگیاش چند سالی را هم در غربت غرب گذراند. زیستن در سپهری که سامانه های کاپیتالیستی و امپریالیستی وجب به وجب آن را به هیستریِ بیماریهایی از گونهی اندیودوآلیسم و فردیت مطلق، راسیسم، سِکسووالیسم، اگوئیسم و جز آن آلوده اند و همچنان نیز می آلایند، با روح و روانِ تودهای و پراحساس و شاعرانهی وی که بسیار هم متین و فروتن و افتاده‏وار بود راست نمی آمد. بدینگونه او با خاطری زخم خورده و نا آرام از فرانسه به میهن آشوب خیز خود بازگشت:
گفتند: شرق مرده است
بی پرسشی، جوابی
... با پای لخت تجربه رفتیم
در جُست و جوی گنج
از راهِ بینشانهی ابریشم
تا بسترِ معطرِ مغرب
آن روسپیِ گندِ بزک کرده
اما دریافتیم در غرب هم خبری نیست
انگار، آسمانِ همه جا آبی است...
(و از تتمه...، ص ١٧)
من گرفته، و تنگدل، غمناک
در گلو بغضی گره خورده
... من کجا بودم، کجا افتاده ام ناگاه...
(همانجا، ص ٢٠)
در سفر فرانسه بود که جُستار افشاگرانه و بسیار به‏هنگام وی دربارهی رفیق طبری در نشریهی تئوریک حزب تودهی ایران ـ دنیا (شمارۀ دو، تابستان ٧٢، دورۀ ششم) ـ بیذکر نامِ نویسنده چاپ شد.
در این جستار، همسنجی بسیار ماهرانهی متنِ محاکمه ی گالیله با ”اعتراف“وارهی (!) زنده یاد رفیق احسان طبری از دَم قلم گذشته بود.
راست این است که طبری دو سال پیش از اسارت خود، در جستار ”از تنگنای جبر به فراخنای اختیار“(بهار١٣۶٠) با پیش آگاهی از سرنوشت گالیله وار خود متن توبه نامۀ ناگزیر گالیله را آورده بود تا سالها پس از آن خود نیز با گرفتار آمدن در رویکردی همگون، تنها با جابجایی نام ها (طبری به جای گالیله) هر گونه اعترافی را از پیش انکار کرده باشد.
جستار زهری در چشم انداز کار رسانه ای اما بس پخته و حرفه ای می نمود. و تنها پس از درگذشت دردناکِ رفیق زهری بود که حزب در همان نشریه اعلام داشت نویسنده ی این مطلب روشنگرانه، دکتر محمد زهری بوده است. مطلبی که بیانگر احترام ژرفِ زهری به احسان طبری و دانشِ گسترده ی وی بود.
تا یک ستاره سوزد
بر تاقِ لاجوردین
تاریک نیست این شب
(و تتمه...، ص ٤٢)
شعر زهری برخلاف کرشمه های هنرستیزانه ی شماری از شاعران نوجو که شعر نو پارسی را در مسلخ ”هنر برای هنر“به خون میکشند، بهره ور از سویه های اساسی هنری است. زهری از پیروان پیگیر شعر نیما است: سالکی است که باده ی سکرآور سخن خود را در پیمانه های بلورین شعر شناسنامه دار نیمایی میریزد. از این دیدرس، وزن عروضی، موسیقی کلام، ریتم و ضرب‏آهنگ و قافیه های درونی و بیرونی را به پاس ساختار و سرشت استوار شعریاش برمی تابد.
وی در هر سه گسترهی پهنه ور هنری: ژانر فولکلوریک و خلقی، شعر کلاسیک، و سبک نونیمایی دستی فراخ داشت و سویه های سه گانه ی هنری (اندیشه، درون‏مایه و ویژگیهای نوآورانه) را به خوبی می شناخت.
در دانشِ بدیع بافت هنری، نمادها و نشانه ها، ماننده سازی و چهره پردازی را درهم میسرشت و در ساختار و ساختمانِ فنیِ شعر خود، جزئیات پلانِ هنری را از قلم موی رنگینِ احساس خود فراز میآورد. همچنان که به سویه های چهارگانه ی شعری (اندیشه، احساس، خیال و آهنگ ـ ریتم و موسیقی کلام ـ) پایبند بود.
نگاه او به جهان، نگاهی بود انترناسیونالیستی و نگرش تاریخی اش به جهان هستی درک ژرفناک او را از دیالکتیک تاریخی برمیتافت.
همچنان که در گردش فلسفی اش، ماتریالیسم دیالکتیک هم‏چون راهنما و اسلوبی روشمندانه فراراه باورِ او پرتو میافکند.
او نیز همچون اِشر نقاش، به بازیابی روندها و رویکردهایی میپرداخت که دیگران هزارها بار میدیدند و نمیدیدند: واقعی دیدنِ راستارها و سپس پی‏آورند آنها به گونهای که باید باشند. چنانکه واین گرتسکی بزرگترین هاکی‏باز تاریخ در پاسخ به رازِ کامیابیاش گفت: ”من به جایی که حلقهی هاکی پرتاب میشود سُر نمی خوردم، به جایی میروم که حلقه باید باشد.“
زهری نیز به جای تن دادن به جهان آلوده به سرمایه، به جهانی که هست و میتواند نباشد، به آفرینش عالمی میاندیشید که باید باشد. و بدینگونه به بازکاویِ هنرمندانهی واقعیت های هنری روی می نمود تا زمینه را بر دگرگونی های بنیادینِ اجتماعی کوبیده و همواریده باشد.
کارل مارکس در گستره ی سایه ـ روشن فلسفه به درستی گفته بود که فلاسفه تاکنون در اندیشهی تفسیر جهان بودهاند، حال آنکه سخن بر سر تغییر آن است. و تعمیم هنرمندانه ی این فرایافت بنیادین و دگرگونگر بر گسترهی علوم انسانی نیز کاربست آنچنان هنری است که کارش نه تنها تفسیر هستی و تاریخ که تغییر آن باشد.
زنده یاد رحمان هاتفی در نقدی نقادانه بر طرحهای هجایی و افشاگر اردشیر محصص نوشته بود: ”او بر این سوداست که وظیفه ی هنر تنها تعریف و تفسیر زندگی نیست، بل تغییر آن است...“(در بهار یک بلوغ حاصلخیز، روزنامه ی کیهان، ٣٠ اردیبهشت ١٣٥٠). و این دکترینی است که بر جهانبینی و شعر زهری نیز راست میآید. از این دیدرس، حق با گورکی است که از هنرمندان پرسیده بود: ”آیا می توانید تپش زندگی را شتاب بخشید؟“
هنر راستین، هنری که به پایه ریزی دژهای تسخیرناپذیر پس‏فردای تاریخ می اندیشد، هنر شتاب بخشیدن به زندگی و فرارویاندن آن به فرازه ها و چکادهای والاتر و سرانجام کاربست سوسیالیسمی است پویا و انسانی.
دکتر محمد زهری به سهم خود چنین هنرمندی بود و می کوشید با کاربستِ آرمانهای انسانی حزبِ خود ـ حزب توده ی ایران ـ روند پویشگر تاریخ را شتاب بخشد. کاراکتر و شخصیت والا و متین و فروتن وی از یکسو و دانش و بینش فرهنگی ـ ادبی او چنان بود که خود به حزبی که او شیفته اش بود اعتبار می بخشید. چه بسیار کسان که به پاس شخصیتِ نژاده ی او به حزب توده ی ایران پیوستند یا برای حزب وی نیز همچون کاراکتر شایسته‏وار او ارج نهادند.

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389






به مناسبت صدمین سالگرد روز جهانی زن نگاهی به بیش از دو قرن مبارزه زنان در جهان و ایران


روز جهانی زن امسال مصادف است با صدمین سالگرد آن در سراسر جهان. اولین سالگرد جهانی روز زن صد سال پیش، در سال ۱۹۱۱ ، برگزار شد و تا به امروز بدون وقفه ادامه داشته و هر سال نسبت به سال های گذشته با حساسیت و شکوه بیشتری برگزار می شود.

اقدام به برگزاری روز جهانی زن در عکس العمل به شرایط غیر عادلانه ای بود که به خصوص با پیدایش نظام سرمایه داری از مدت ها پیش به زنان تحمیل شده بود. یک دهه از آغاز قرن بیست و یکم گذشته است و ما اکنون شاهد دستاوردها و همچنین چالش هایی بزرگ برای زنان در عرصه جهانی بوده ایم. اینکه پیش زمینه های این دستاوردها و مبارزات چه بوده اند، موضوع مورد بحث ما ست.
انقلاب صنعتی قرن ۱۸ در انگلستان، تغییرات عظیمی را در شیوه تولید و مناسبات کار به وجود آورد. انقلاب صنعتی در سه زمینه بافندگی، زغال سنگ و ذوب آهن بیشتر نمود یافت و دو نتیجه مهم آن، گسترش استعمار اروپایی در کشورهای آسیایی و آفریقایی، و بهره کشی از کارگران در داخل بود. انقلاب صنعتی باعث تاسیس کارخانجات مختلف گردید و همین امر موجب پیدایش شهرهای جدید و به تبع آن روند مهاجرت به این شهرها برای پیدا کردن کار را پدید آورد. شهرهایی همچون منچستر و لیدز که قبل از انقلاب صنعتی در حد یک روستا بودند، در یک دوره زمانی به دو مرکز مهم تبدیل شدند. اکثریت جمعیت این شهرها را نیروی کاری تشکیل می داد که در کارخانجات جدید مشغول به کار شده بودند. به دنبال انقلاب صنعتی در انگلستان، روندی مشابه، اما با فاصله های زمانی متفاوت در دیگر کشورهای اروپایی و آمریکا، و دست آخر، در ژاپن آغاز گردید که مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جدیدی را به همراه داشت. تضاد کار و سرمایه به تدریج در اشکال مختلف پدیدار می گردید. زوال فئودالیسم و زایش سرمایه داری، نیروی کار پراکنده در زمین های کشاورزی و صنایع دستی را در شهرهای جدید گردهم آورد. این نیروی کار علاوه بر مردان، شامل کودکان و زنان نیز می گردید. جمعیت انگلستان از سال ۱۷۰۰ تا ۱۷۴۰، شش میلیون نفر، در سال ۱۸۰۰، بیش از ۸ میلیون نفر، در سال ۱۸۵۰ نزدیک به ۱۷ میلیون و در سال ۱۹۰۰ به بیش از سی میلیون نفر رسید. نگاهی به آمار فوق به خوبی نشان می دهد که سرمایه داری برای تولید، به نیروی کار بیشتری احتیاج داشت و ورود کودکان و زنان به عرصه تولید نه بر زمینه مشارکت دادن آنان در امور اجتماعی، بلکه به دلیل استفاده از نیروی کار آنان در جهت کسب سود بیشتر بود. برای درک بهتر این وضعیت باید متذکر شد که مثلا در اواسط قرن نوزدهم در حالی که نسبت تصدیِ زنان در مشاغل اداری ۳ نفر زن در مقابل ۶۴ مرد بود، در همان زمان این نسبت در کارخانه های نساجی، ۶۳۵ زن در مقابل ۶۶۱ مرد بود. در یک زمان حتی نسبت زنان کارگر در کارخانه های نساجی بیشتر از مردان بود. نکته قابل تامل در این مورد، به سن کارگران زن مربوط می شد. ۱۶ درصد زنان کارگر را افراد زیر سن سیزده سال، ۵۱ درصد را زنان ۱۳ تا بیست سال، و ۳۳ درصد را زنان کارگر بالای ۲۱ سال تشکیل می دادند. حقوق و مزایای زنان کارگر نسبت به مردان بسیار پایین تر بود. اگر توجه داشته باشیم که میزان دستمزد کارگران مرد هم حتی متناسب با کار طاقت فرسای آنان نبود ، آنگاه به ستم خشنی که بر زنان می رفته است به خوبی می توان پی برد. شیوه مرسوم در تعیین دستمزد زنان کارگر بر حسب سن آنان وضع می گردید و هر چقدر کارگر سن کمتری داشت، میزان دستمزد کمتری دریافت می کرد. میزان دستمزد زنان سی ساله که بیشترین دستمزد را در بین زنان کارگر دریافت می کردند، یک سوم کمتر از مردان بود. اینکه در آمارهای موجود تعداد زنان کارگر زیر بیست سال به مراتب بیشتر است، دلیل آن را باید در رابطه با میزان دستمزدها پیدا کرد. در واقع امر با به کار گرفتن کودکان و زنان زیر بیست سال، سود بیشتر از حاصل کار کارگران نصیب سرمایه داران می گردید. توجه دوباره به این موضوع چهره کریه سرمایه داری را به خوبی عیان می سازد.
افزایش کارگران زن در قرن نوزدهم و عدم تحمل شرایط کار طاقت فرسا و غیر انسانی همراه با دستمزدهای ناچیز، ناآرامی های بسیاری را موجب شد که زنان در آن نقش برجسته ای ایفا می کردند. در تظاهرات و ناآرامی های متعددی که در قرن نوزدهم به ثبت رسیده است، حضور زنان همگام با کارگران مرد و در مقطع های متفاوت حضور مستقل خود زنان در تظاهرات به هیچ وجه تصادفی و از سر اتفاق نبوده است. شرایط عینی حاکم بر ضد زنان که در عرصه کاری و خانوادگی زیر فشار قرار گرفته بودند، زمینه های پیدایش حرکت ها و جنبش هایی را موجب گردید که به تدریج خواسته های زنان نیز در آن ها گنجانده شد. به عنوان مثال، شرایط زنان کارگر در آمریکا قابل توجه است. زنان کارگر در اوایل قرن نوزدهم باید روزانه تا ۱۷ ساعت کار می کردند. حقوق آنان بیش از ۲ دلار در هفته نبود. هر گونه اعتراض به شرایط کاری باعث اخراج آنان می گردید. محیط های کاری، تاریک و نمور، سرد و غیر بهداشتی، همراه با گرد و غبار بود که بیماری های بسیار سخت را موجب می شد. وجود چنین زمینه هایی، فکر ایجاد اتحادیه های کارگری را برای زنان هر چه بیشتر تقویت کرد. ظهور اولین اتحادیه های کارگری زنان در آمریکا به دهه 1820 بر می گردد. در تاثیر وجودی این مهم همین بس که این اتحادیه ها توانست دستمزد کارگران عضو را دو برابر بیشتر از کارگران غیر عضو بکند. اعتصاب های گوناگون با نتایج متفاوت در قرن نوزدهم در جهت ایجاد شرایط بهتر کاری برای زنان به وقوع پیوست. دو اتفاق مهم در قرن نوزدهم در آمریکا که هر دو در ارتباط با محیط های کاری و کارگری بود و نشان دهنده سبعیت نظام سرمایه داری نسبت به نیروی کار بود، نقطه عطف های تاریخی یی را موجب شد که هنوز در حکم دو سنت تاریخی زحمتکشان هر ساله سالروزشان برگزار می شود. سرکوب کارگران شیکاگو در سال ۱۸۸۶، که بعدها به نام روز جهانی کارگر نام گذاری شد، و اعتراضات کارگری ۸ مارس ۱۸۵۷ در نیویورک که در آن کارگران خواستار ۱۰ ساعت کار و حقوق متساوی برای زنان بودند، که با نام روز جهانی زن، هر ساله برگزار می شود. جنبش های زنان در اروپا هم نقطه عطف تحولاتی گردید که تاثیرات خویش را به نحوی در حرکت های بعدی زنان به روشنی نمایان ساخت. در سال ۱۸۴۸، خیزش توده ها بر ضد پادشاهی پروس، حکومت وقت را مجبور ساخت تا برای مهار توده ها، خواسته های آنان را بپذیرد. هر چند پذیرش این خواسته ها پس از فروکش کردن ناآرامی ها تحقق نیافت، اما نکته قابل توجه در این خواسته ها، گنجاندن احقاق حقوق زنان بود. دولت پروس به دلیل همین فشارها مجبور گردید که حق رای برای زنان را قبول کند، حقی که بعد از فروکش کردن ناآرامی ها دیگر مورد توجه حکومت وقت قرار نگرفت. قبول این خواسته در آن مقطع، به دلیل حضور گسترده زنان در این تظاهرات بود. همین حضور گسترده باعث گردید که دو سال اول روز جهانی زن در سال های ۱۹۱۱ و ۱۹۱۲، به جای ۸ مارس روز نوزدهم مارس برگزار گردد. در انگلستان در سال ۱۸۸۸ تعداد اعضای اتحادیه های کارگری ۷۵۰ هزار نفر ثبت شده است، اما این رقم در سال ۱۹۱۸ به شش میلیون و پانصد هزار نفر رسید. افزایش حضور زنان در کارخانه ها و شرکت در مبارزات کارگری یکی از دلایل افزایش اعضای اتحادیه های کارگری در انگلستان قلمداد می شود.
بررغم پیروزی های مقطعی در اینجا و آنجا، به طور کلی تغییرات کیفی یی را به نفع وضعیت کارگران زن موجب نشد، و نظام سرمایه داری بنا بر ماهیت وجودی اش، هرگونه اعتراض و مقاومت را با حیله های مختلف و ترفندهای گوناگون سرکوب می کرد. سرمایه داری به واسطه قدرت مالی و در اختیار داشتن دولت و ارگان های سرکوب، بارها و بارها جنایت های بی شماری برضد معترضان به مرحله اجرا درآورد و این لکه های سیاه ننگ در اقدام به ضد زحمتکشان هنوز هم بعد از سال های طولانی از ذهن زحمتکشان پاک نشده اند. اعتصاب زنان کارگر در نیویورک در ۱۹۰۹، که در آن بیست تا سی هزار نفر شرکت کردند و به مدت ۱۳ هفته در هوای سرد زمستانی ادامه داشت، با سرکوب شدید پلیس همراه بود. در جریان محاکمه اعتصاب کنندگان در دادگاه، قاضی منصوب از سوی سرمایه داران خطاب به کارگران اعلام کرد که، اعتصاب آنان در مقابل خدا است و نان آنان بایستی از عرق جبین به دست آید. یک سال پس از اعتصاب مذکور، آتش سوزی مهیبی در همان محل اتفاق افتاد. ۱۴۶ کارگر که بیشتر آنها را زنان مهاجر و زحمتکش یهودی و لهستانی ۱۶ تا بیست ساله تشکیل می دادند ، جان باختند. علت اصلی چنین تلفات گسترده ای به این دلیل بود که اقدامات ایمنی لازم به منظور فرار از ساختمان در موارد اضطراری ایجاد نشده بود. دادگاه در جریان محاکمه صاحبان کارخانه یکی از آنان را به ۲۰ دلار جریمه محکوم کرد و بابت هر کشته ۷۵ دلار به بازماندگان قربانیان داده شد. مروری بر حادثه های محیط کارگری و وضعیتی که در آن جان انسان ها به پشیزی نمی ارزد، حتی در دوران معاصر، که در آن این گونه حوادث به وفور اتفاق می افتد، ماهیت سرمایه داری را که بر کسب هر چه بیشتر سود مبتنی است ثابت کرده است. به جرات می توان گفت که وضعیت زنان در آمریکا یکی از غیر انسانی ترین و وحشتناک ترین وضعیت های موجود در نظام سرمایه داری بود. وجود چنین شرایطی برای زنان بار دیگر ضرورت برپایی مراسمی بین المللی به منظور بزرگداشت زنان را بیش از پیش برجسته می ساخت.

جنبش زنان و سوسیالیسم
همزمان با مبارزات زنان در عرصه های گوناگون، در نیمه دوم قرن نوزدهم، ما شاهد رشد افکار ضد سرمایه داری و برابری طلبانه در بین هواداران زحمتکشان هستیم. نظریات مارکس و انگلس و انتشار مانیفست کمونیست، فعالان طرفدار سوسیالیسم را در صف مقدم مدافعان زحمتکشان قرار داد. کلاراتسکین در سال ۱۸۵۷ متولد شد. در جریان تحصیلاتش در لایپزیک به سوسیالیسم تمایل پیدا کرد. در سال ۱۸۸۱ به حزب سوسیال دموکرات پیوست و در سال ۱۸۹۱ به سردبیری نشریه حزب به نام برابری منصوب گردید که به مسایل زنان اختصاص داشت. از کارآیی او در این عرصه همین بس که تیراژ نشریه برابری از یازده هزار در ۱۹۰۳ به ۶۷ هزار در سال ۱۹۰۶ افزایش پیدا کرد. کلاراتسکین در طول تمامی این دوران، مبارزه بی وقفه خویش را برای احقاق حقوق زنان ادامه می داد. در سال ۱۹۱۰، دومین کنفرانس زنان سوسیالیست در کپنهاگ به پیشنهاد کلاراتسکین، تعیین روزی بین المللی به منظور بزرگداشت زنان را در دستور کار قرار داد و به تصویب اعضا رسید. ۱۹ مارس ۱۹۱۱ تظاهرات عظیمی در آلمان، اتریش، سویس و دانمارک با حضور گسترده زنان برگزار شد و لرزه بر اندام حکومتیان انداخت. فقط در اتریش تعداد تظاهر کنندگان به ۳۰ هزار نفر می رسید. تظاهرات مزبور با حمله نیروهای پلیس و ضرب و شتم زنان همراه بود.
چند سال پس از اولین سالگرد روز جهانی زن، آتش جنگ جهانی اول بین قدرت های امپریالیستی شعله ور گردید. جنگ های خانمان برانداز، تاثیری مستقیم بر زندگی زنان بر جا می گذارد و وضعیت آنان را هر چه بیشتر به وخامت سوق می داد. در این دوران ما شاهد حضور گسترده زنان در تظاهرات مختلف ضد جنگ هستیم که تاثیراتی عظیم در روندهای سیاسی بر جای گذاشت. کلاراتسکین در جریان جنگ جهانی اول به دلیل حمایت حزبش از جنگ به همراه روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت از حزب سوسیال دمکرات جدا گردید و جنبش ضد جنگ را سازمان دهی کرد. در ۱۹۱۵ کنفرانس بین المللی زنان بر ضد جنگ را در برلین سازمان دهی کرد و در ۱۹۱۹ به حزب کمونیست آلمان پیوست. در ۱۹۳۲ نماینده مجلس در رایشتاگ شد و با روی کار آمدن هیتلر و ممنوعیت حزب کمونیست و سرکوب آن به مسکو رفت و در ۱۹۳۳ همانجا درگذشت.
تظاهرات زنان کارگر در پتروگراد بر ضد گرسنگی و جنگ و تزاریسم، بانگ آغازین انقلاب کبیر اکتبر بود. زنان در اعتراض به کشته شدن دو میلیون سرباز و بر ضد فقر و گرسنگی تظاهرات عظیمی برپاکردند. ۸ مارس ۱۹۱۷ به یک روز فراموش نشدنی در تاریخ انقلاب روسیه تبدیل شد. کوتاه مدتی پس از این تظاهرات تزار از قدرت برکنار و انقلاب کبیر اکتبر به پیروزی رسید.
زنان در دهه ۱۹۳۰ مبارزات خویش را با فاشسیم رو به رشد و بر ضد آن گره زدند، و در اسپانیا، ایتالیا و آلمان مبارزات شورانگیزی را به ثبت رساند. جنگ آمریکا بر ضد ویتنام علاوه بر برانگیختن خشم افکار عمومی در تمامی جهان، در داخل خود آمریکا نیز چالش های جدی یی را برای دولت مندان آمریکایی به همراه داشت. در تظاهرات هشتم مارس ۱۹۶۸ در دانشگاه برکلی زنان بار دیگر خشم خویش را بر ضد هر گونه جنگی اعلام کردند.
یکی از عرصه هایی که زنان در آن مبارزه یی پیگیر را دنبال کردند حق رای دادن بود. بجز کشورهای سابق سوسیالیستی و کشورهایی که هم اکنون با سیستم سوسیالیستی اداره می شوند بقیه حکومت ها بدون فشار و مبارزه زنان و هواداران آنان حاضر نشدند داوطلبانه این حق را به زنان اعطا کنند. حکومت های مذکور به این دلیل با این امر مخالفت کرده و می کنند که اصولا با روندی که بر مبنای آن زنان بتوانند نقشی تعیین کننده در سرنوشت خویش ایفا کنند شدیدا ضدیت دارند. اولین کشوری که به زنان حق رای داد نیوزلند در ۱۸۹۳ بود. در انگلستان سال ۱۹۲۸ حق رای کامل به زنان اعطا شد. زنان ایتالیا در ۱۹۴۶ و پس از شکست فاشیسم این حق را به دست آوردند. در استرالیا حق رای زنان در ۱۹۰۲ به اجرا درآمد، اما بومیان اصلی این کشور را تا ۱۹۶۷ از این حق محروم کرد. در کانادا در ۱۹۵۰ این حق به زنان داده شد. نروژ در ۱۹۱۳ و سوئد و آلمان در ۱۹۱۸ ، و ژاپن در ۱۹۴۵ به این مهم وادار شدند. حق رای برای زنان در آمریکا در ۱۹۲۰ برای تمامی ایالات کامل شد، اما به زنان سرخپوست و بومیان اصلی این حق داده نشد. نگاهی به آمارهای فوق نشان می دهد که بسیاری از کشورهای سرمایه داری که هم اکنون داعیه حمایت از حقوق زنان را دارند سال ها و یا حتی چند دهه بعد از انقلاب کبیر اکتبر دارا بودن حق رای زنان را مجبور شدند بپذیرند. اکثر کشورهای افریقایی در دهه های ۵۰ و ۶۰ میلادی این مهم را به اجرا درآوردند. این دوران همزمان با رشد و گسترش جنبش های ضد استعماری است که به استقلال بسیاری از کشورها منجر گردید. نکته قابل تامل به کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و خاورمیانه مربوط می گردد که احکام و سنت های اسلامی در آن به طرق گوناگون جریان داشته و دارد و مشخصه اصلی آن زن ستیزی کامل است. اعطای حق رای به زنان در این کشورها یا به چندین سال گذشته مربوط می شود و یا اینکه مدت زیادی از آن نمی گذرد. زنان اردن در ۱۹۷۴ این حق را به دست آوردند. قطر در ۱۹۹۷ ، بحرین در ۲۰۰۱ ، عمان در ۲۰۰۳ ، کویت در ۲۰۰۵ ، و امارات متحده عربی در ۲۰۰۶ ، یعنی ۵ سال پیش مجبور گردیدند این حق را به زنان بدهند. هر چند اصولا در عربستان سیستم انتخاباتی یی وجود ندارد و فقط در سال ۲۰۰۵ مجلسی فرمایشی که تنها ۵۰ درصد آن به اصطلاح انتخابی بودند تشکیل شد، با همه اینها، تنها کشوری است در دنیا که هنوز این حق را از زنان دریغ داشته است. زنان در این کشور از حق مسافرت به طور تنها محرومند و حق رانندگی کردن را هم ندارند. عربستان سعودی تنها کشور در دنیا ست که سینما نیز در آن وجود ندارد و سینما در آن ممنوع است.

مبارزات زنان ایران
یکی از شورانگیز ترین صحنه های مبارزه زنان در بین جنبش های اجتماعی جهان مربوط به میهنمان ایران است. سابقه این جنبش ها عمدتا به انقلاب مشروطه بر می گردد. اگر بخواهیم به نکته برجسته ای در رابطه با مبارزه زنان قبل از انقلاب مشروطه توجه کنیم باید به طاهره قره العین اشاره کنیم. وی که در یک خانواده روحانی به دنیا آمده بود توانست تحصیلات عالی را نزد پدر و مادر خود که هر دو مجتهد بودند به انجام رساند. این اعتقاد وجود دارد که وی نه تنها شعر و نثر را استادانه می نگاشت، بلکه در نظریه پردازی سیاسی نیز پیشتاز بوده است. گرایش او به جنبش بابیه و سخنرانی در میان طرفداران باب در ”بدشت“ همزمان با محاکمه باب و بدون روبنده، از او یک چهره انقلابی که به تساوی حقوق زن و مرد معتقد بود ساخته است. چنین حضور جسورانه ای منجر به دستگیری و سپس قتل فجیع او گردید. توجه به زمینه های عینی یی که طاهره قره العین در آن رشد کرد نشان می دهد که توجه به سواد و سوادآموزی برای زنان تا چه حد در مشارکت آنان در امور اجتماعی می تواند موثر باشد. این همان نقطه کلیدی یی است که روحانیون هم در گذشته و هم در حال حاضر با حساسیت با آن برخورد می کنند و تمامی توان خویش را به کار برده و می برند تا زنان از پیشرفت تحصیلی که تاثیری مهم بر افکار و رشد اندیشه های آنان دارد، جلوگیری کنند. چندین دهه پس از قتل طاهره قره العین میراث وی که همان اندیشه های ترقی خواهانه بود به شکلی دیگر در انقلاب مشروطیت تجلی یافت. حضور گسترده زنان در انقلاب مشروطیت و تاثیرات مهمی که این حضور در سال های بعد داشت نقشی بسیار ارزنده در مبارزات زنان به همراه داشت. در جریان انقلاب مشروطیت انجمن هایی تشکیل گردید که در آن چهره های برجسته ای از زنان در آن به نقش آفرینی پرداختند. فعالیت این زنان و انجمن ها تا سال ۱۳۱۲ ادامه داشت و در این سال تقریبا هیچ انجمن مستقلی در ایران که بتواند برای زنان فعالیت کند وجود نداشت. به دستور رضا خان تمامی این انجمن ها منحل و اجازه فعالیت از آنها سلب گردید. اگر بگوییم رضا خان و محمدرضا پهلوی در طول بیش از پنج دهه حکومت ننگین شان زمینه ساز وضعیتی گردیدند که هم اکنون زنان میهن با روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه با آن مواجه اند، سخنی به اغراق نگفته ایم. دیکتاتوری رضا خان در طول دوران حکومتش اقدام به انجام برنامه هایی کرد که نه تنها به پیشرفت زنان کمکی نکرد، بلکه موجب پس رفت هایی هم در این زمینه گردید. حتی در زمان حاضر هم بسیاری هستند که کشف حجاب رضا خان را در حکم اقدامی مترقی مورد ستایش قرار می دهند. اجبار کردن زنان به برداشتن چادر، عملا تعداد بسیار زیادی از زنان را خانه نشین کرد و از مشارکت در امور اجتماعی حتی در همان سطح محدود هم باز داشت. تغییرات عمیق اجتماعی به شیوه دستور از بالا و بدون توجه به واقعیت های فرهنگی و اجتماعی و باورهای مذهبی یی که بر اثر نفوذ روحانیون مرتجع بر جامعه ایران در صد سال پیش سیطره داشت، نمی توانست تاثیری مثبت بر جا بگذارد. رژیمی که تمامی نشریات و انجمن های مستقل زنان را منحل کرده بود و امکان رشد آگاهی و مشارکت زنان را به صفر رسانده بود نمی توانست ادعای طرفداری از زنان را داشته باشد. رژیم دیکتاتوری رضا خان برای خالی نبودن عریضه، تشکیلاتی را با نام کانون زنان به راه انداخت که تنها در چارچوب سیاست های دربار فعالیت می کرد. فعالیت این کانون پیرامون مسایلی همچون خانه داری، بچه داری و امور آشپزی برای زنان بود. تعداد اعضای آن قبل از سقوط رضا خان به ۶۰ نفر رسیده بود که قاعدتا می باید وابستگان به دربار باشند. محمدرضا پهلوی در کتاب ”ماموریت برای وطنم“ درباره پدرش می گوید که رضا خان معتقد بود که وظیفه اصلی زن خانه داری و بچه داری است، اما اگر بتواند درس بخواند و کار هم بکند بهتر است. اگر به این اعتراف، این واقعیت را هم اضافه کنیم که رضا خان همزمان سه زن داشت، می توان به ادعاهای کسانی که براین طبل میان تهی می کوبند پی برد. شادروان رفیق احسان طبری در کتاب ”جامعه ایران در دوران رضا شاه“ به روشنی می گوید: “سردمداران کشور از آغاز قرن نوزدهم تا امروز به اصطلاح کرنا را از سر گشادش می زنند و تمدن را با گره کروات و رقص تانگو و کارد و چنگال و دست دادن و شاپو برداشتن و امثال آن یکسان می گیرند. وادار کردن دهقان ایرانی که حتما کلاه نمدی خود را به کپی بی قواره تبدیل کند و یا کشیدن چادر نماز از سر پیرزنان در میدان های عمومی و ده ها اقدام خشن از این نوع، در دوران رضا شاه، در حالی که یک مبارزه جدی با بیسوادی، تریاک، امراض عمومی به عمل نمی آمد و یا حتی در تهران آب لوله کشی نشد، نمودار روشن این گمراهی است.“ جامعه ایرانی به خصوص زنان ایرانی باید بسیار خوش شانس بوده باشند که فاشیسم شکست خورد، در غیر این صورت تفکری که علاقه وافری به فاشیسم هیتلری پیدا کرده و همین امر هم باعث خلع او از قدرت از سوی اربابانش گردید، می توانست صدمات زیان باری را متوجه جامعه ایران، به خصوص زنان سازد. تفکر فاشیستی هیچ گونه پیوندی با اندیشه های مترقی نسبت به زنان ندارد. سقوط رضاخان گرچه توانست فضای تنفسی یی را برای زنان تا مقطع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا حدودی به وجود آورد، اما وضعیت پس از این کودتای ننگین برای زنان باز به نقطه سابق برگشت. همزمان با سرکوب نیروهای سیاسی و مترقی و انحلال تشکل های مستقل و مردمی، تشکیلات موجود برای زنان نیز به همان سرنوشت دچار شد. تنها تشکل در طول این دوران، سازمان زنان ایران بود که ریاست آن را اشرف پهلوی خواهر محمد رضا به عهده داشت. اشرف پهلوی یکی از فاسد ترین اعضای خانواده سلطنتی بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد شخصا در قتل کریم پور شیرازی دخالت مستقیم داشت. محمد رضا در گذشته، و وابستگانش هم اکنون، که عمدتا در خارج از کشور بسر می برند، سعی دارند با توجه به اوضاع بد زنان در رژیم ولایت فقیه این توهم را دامن بزنند که در دوران پهلوی اقدامات بایسته ای به نفع زنان صورت گرفته است، که به عنوان نمونه می توان به تصویب قانون خانواده در آن دوران اشاره داشت. آنها ادعا می کنند که در دوران محمد رضا شاه زنان توانستند وارد دانشگاه شوند و از امکانات تحصیلی بهره مند شوند. طبق آمارهای موجود در ۱۳۴۴ آمار مردان باسواد ۱/ ۳۰ درصد و زنان باسواد ۹/ ۱۷ درصد بوده است. این آمار در ۱۳۵۴ برای مردان ۹/ ۵۸ و برای زنان ۵/ ۳۵ درصد اعلام شده است. در سال ۱۳۵۴ میزان با سوادان زن در مناطق شهری ۶/ ۵۵ و در مناطق روستایی ۳/ ۲۶ ثبت شده است. به عبارت دیگر، پس از۵ دهه حکومت نه تنها بیسوادی ریشه کن نگردید، بلکه میزان این بیسوادی در بین زنان ارقام وحشتناکی را نشان می دهد. نزدیک به ۶۵ درصد زنان فاقد تحصیلات و سواد بوده اند. خاندان پهلوی با یک سری اقدامات نمایشی، همان طور که رفیق طبری به خوبی به آن اشاره داشته، سعی داشت واقعیت های موجود در رژیم فاسدش را کتمان کند. در مورد زنان شاغل هم همین وضعیت وجود دارد. تعداد زنان شاغل در سال ۱۳۳۴ کمی بیش از ۹ درصد ثبت شده است. در سال ۱۳۴۹ این آمار ۵/ ۱۲ درصد است. یعنی پس از ۱۵ سال کمتر از ۳ درصد افزایش برای اشتغال زنان را ما شاهد هستیم. رژیم شاه با گماردن چهره های وفادار به خویش قصد داشت تصور ایرانی مدرن را در نزد جهانیان به نمایش بگذارد بدون اینکه زمینه های واقعی مشارکت زنان را اصولا فراهم آورد. این ترفند در قانون حمایت از خانواده نیز مشهود است. بررغم اینکه قانون مزبور دارای موادی بود که برای زنان حقوق بیشتری را در نظر گرفته بود، اما با توجه به واقعیت های اجتماعی عملا ناکارا بودند. بر طبق آمار موجود در سال ۱۳۵۴ نزدیک به ۵۰ درصد زنان قبل از سن ۱۷ سالگی ازدواج می کردند و ۵۰ درصد مابقی حداکثر تا سن ۲۰ سالگی ازدواج کرده بودند. مسلما این موارد سنی در مناطق روستایی بسیار پایین تر می بود. همین آمار پایین اشتغال زنان وابستگی اقتصادی به شوهر را باعث می شد. و آمار پایین سن ازدواج مانعی برای زنان جهت مشارکت در امور اجتماعی پدید می آورد. به این ترتیب زنی که از نظر اقتصادی به شوهر وابسته است حتی اگر حق طلاق به او داده شود عملا قادر نیست از آن استفاده کند . با وجود اینکه در قانون مزبور حق ازدواج دوباره مردان ممنوع شده بود، اما ما عملا شاهد موارد زیادی بودیم که مردان با چند زن زندگی می کردند. وقتی قدرت اقتصادی از زن سلب می شود قانون هر چقدر هم مترقی باشد عملا بی مصرف می شود. خاندان پهلوی در طول دوران حکومت ننگین شان میراثی را بر جای گذاشتند که حاکمان کنونی توانستند با استفاده از عقب ماندگی آن ضربات جبران ناپذیری را به جامعه زنان ایران وارد سازند. اما همین امر باعث گردید که جهان در طول دو سه دهه گذشته شاهد زایش یکی از نیرومندترین جنبش های اجتماعی تاریخ معاصر باشد. اگر بگوییم جنبش زنان ایران در دوران کنونی یکی از آگاه ترین، مبارزترین و تعیین کننده ترین جنبش های اجتماعی در ایران و حتی در منطقه خاورمیانه است سخنی به گزاف نگفته ایم. مبارزه شورانگیزی که فعالان مرتبط با این جنبش در طول سال های گذشته به ثبت رسانده اند بدون شک می تواند راهنمای دیگر مبارزان قرار گیرد. با توجه به وضعیت منطقه خاورمیانه که در آن مرتجعان اسلامی هر روز به قدرت نمایی می پردازند، چالش هایی بزرگ پیشارویِ زنان این منطقه قرار دارد. دستاوردها، مبارزات و تجربیات زنان ایرانی در مواجهه با رژیم ولایت فقیه و برای رهایی از قوانین ضد انسانی و زن ستیزانه، می تواند راهنمای عمل و چراغ راهی برای جنبش های آتی در دیگر کشورهای منطقه باشد. در صدمین سالگرد روز جهانی زن ما هنوز چالش هایی بزرگ را در برابر زنان شاهدیم. نظام سرمایه داری که با جان سختی در نهایت مجبور گردید به خواسته های زنان تن دردهد، مذبوحانه در صدد است حاصل تمامی این مبارزات را به نفع خویش مصادره کند و این طور وانمود کند که نظام سرمایه داری ماهیتا با آزادی و تساوی زن موافقت دارد. تجربه تاریخی گویا خلاف این را ثابت می کند. در کشورهای اسلامی زنان با هیولایی مواجه اند که نمونه بارز آن طالبان و رژیم حاکم در ایران اند. زنان محروم در پاکستان و هند و بنگلادش برای تامین معاش خویش باید در شرایطی به کار بپردازند که مشابه شرایط کاری در قرون ۱۸ و ۱۹ در اروپا و آمریکا است. زنان افریقایی علاوه بر محرومیت های اجتماعی باید هزینه صدمات زیانبار جنگ های داخلی و حکومت های فاسد در این قاره را به طرق گوناگون بپردازند. در حالی که ایدز در تمامی دنیا معضل هایی را به وجود آورده است اما در قاره افریقا این معضل ها به مقیاس فاجعه یی عظیم در برابر زنان گسترده شده و هر روز جان بسیاری را می گیرد. خشونت خانوادگی و ضرب و شتم زنان حتی در جامعه های پیشرفته هنوز همچون معضلی همچنان باقی است. همین موارد به خوبی نشان می دهد که مبارزه برای حقوق زنان پایان نیافته و جنبش جهانی چالش هایی بسیار در پیش رو دارد. با وجود تمامی این مصایب، با توجه به فن آوری های جدید که امکان ارتباط فعالان مدنی را بیش از پیش آسان می سازد باید امیدوار بود که در سایه همکاری های بین المللی بتوان نیروی عظیم اجتماعی یی را به منظور تحقق این خواسته ها و عدالت اجتماعی در تمامی کشورها به نفع زنان بر پا داشت. صدمین سالگرد روز جهانی زن بر زنان میهنمان و تمامی زنان در سراسر جهان مبارک باد.

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389






اصلاح قانون کار و مخالفت با افزایش عادلانه دستمزدها دولت کودتا با افزایش دستمزد کارگران مخالف است


در آستانه اعلام تصمیم نهایی ”شورای عالی کار“ درخصوص تعیین حداقل دستمزدها، و پس از آنکه وزیر کار و امور اجتماعی به دفعات خواستار توقف افزایش دستمزدها شده بود، وزیر اقتصاد دولت ضد ملی احمدی نژاد با صراحت خاطر نشان ساخت که، پیشنهاد دولت جایگزینی پوشش های تامین اجتماعی به جای افزایش دستمزد کارگران است. روزنامه دنیای اقتصاد، یکشنبه ۱ اسفند ماه، در این باره گزارش داد: ”سخنگوی اقتصادی دولت خواستار عدم افزایش دستمزدها شد... شمس الدین حسینی دیروز در حاشیه سومین کنفرانس توسعه نظام تامین مالی در ایران در جمع خبرنگاران با اشاره به یکی از مشکلات مزمن اقتصاد ایران گفت، برای اینکه کارگران یا کارمندان را تحت پوشش و حمایت قرار دهیم به بهانه تورم، نرخ مزدها و حقوق را افزایش می دهیم، اما دیری نمی پاید که این موج تبدیل به موج افزایش قیمت ها می شود... بنابر این باید چرخه ها و رویه ها پایدار شوند... آنچه ما مطرح می کنیم این است که با اجرای قانون هدفمندی یارانه ها و توزیع نقدی یارانه ها، هزینه های خانوار جبران شده است. اگر به جای اینکه به سراغ افزایش دستمزدها برویم به سراغ توسعه نظام تامین اجتماعی برویم که در قانون هدفمندی یارانه ها پیش بینی شده است و حمایت هدفمند را جایگزین دستکاری نرخ ها کنیم قطعا موفقیت آمیزتر خواهد بود و انجام این کار مانند اصلاح نظام یارانه درکشور مستلزم گفت وگو، تفاهم، برقراری اشتراک نظر ودرک ضرورت ها واثر بخشی راهکارها است.“وی سپس ضمن تاکید بر نقش وزارت کار دراین زمینه، اضافه کرد: ”وزارت کار تلاش دارد که با انجمن های کارفرمایی یا نمایندگان آنها و همچنین نمایندگان کارگری به یک اتفاق نظر برسد، تنها هم به شیوه موثر و مفید و سازنده از نیروهای کار کشور، کارگران و کارمندان حمایت شود و هم اینکه ریشه های تورم که از جمله آنها مارپیچ هزینه وتورم است را بخشکانیم.“
برخلاف ادعاهای وزیر اقتصاد، آزاد سازی اقتصادی و حذف یارانه ها منجر به بهبود سطح زندگی زحمتکشان و تقویت قدرت خرید آنان نشده و نخواهد شد. توزیع نقدی یارانه ها نیز به هیچ عنوان نمی تواند جایگزین خواسته منطقی و به حق کارگران برای افزایش دستمزدها مطابق با نرخ واقعی تورم گردد. آنچه شمس الدین حسینی وزیر اقتصاد دولت احمدی نژاد مطرح می سازد، در واقع همان عمل به ماده ۱۳ طرح اولیه تحول اقتصادی و هدفمند سازی یارانه ها است. این ماده با مخالفت گسترده کارگران روبه رو شد و ارتجاع نیز درهراس از پیامدهای اجتماعی جراحی بزرگ اقتصادی آن را از متن طرح حذف کرد، اما محتوی و روح آن در کل طرح باقی ماند. فراموش نکرده ایم که قبلا محمد رضا فرزین، دبیر ستاد هدفمند کردن یارانه ها، در مصاحبه با خبرگزاری فارس با صراحت تاکید کرده بود: ”افزایش حقوق و دستمزد در دولت، هزینه های دولت را افزایش خواهد داد و در سطح حقوق های کارگری، هزینه های کارفرما و تولید را افزایش می دهد. ...“ماده ۱۳ قانون هدفمند سازی یارانه ها با صراحت اعلام می کرد که ، درراستای آزاد سازی اقتصادی افزایش حقوق و دستمزد کارگران متوقف و تمامی قوانین مغایر با این قانون (قانون هدفمند سازی) از زمان ابلاغ لغو می شود. حال همین ماده که به ظاهر حذف شده، مبنای عمل قرار گرفته و دولت کودتا عدم افزایش دستمزدها را خواستار شده است. برنامه دولت کارگر ستیز احمدی نژاد کاملا منطبق با دستور صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است که درآن عدم افزایش دستمزدها و تغییر و اصلاح قانون کار از پی ستون های آزاد سازی اقتصادی به شمار می آیند. جایگزینی توزیع نقدی یارانه ها در لفافه توسعه تامین اجتماعی به جای افزایش حداقل دستمزدها بر پایه ماده ۴۱ قانون کار فعلی، هدف اصلی دولت احمدی نژاد در چارچوب اجرای آزاد سازی اقتصادی است. بی جهت نیست که همزمان با سخنان وزیران کار و اقتصاد پیرامون عدم افزایش دستمزدها، معاون وزیر اقتصاد و رییس سازمان سرمایه گذاری جمهوری اسلامی، طی گفت و گو با خبرگزاری مهر، ۲۹ بهمن ماه، یادآوری می کند: ”باید تمام شرایط لازم را برای سرمایه گذاران فراهم کنیم. قانون کار باید در جهت بهبود فضای کسب و کار بازنگری شود. مشکل اصلی وزارت کار دراین خصوص به بازنگری قانون کار باز می گردد، بنابر این لازم است که هر چه سریعتر قانون کار مورد بازنگری قرار گیرد. به عنوان مثال ممکن است که بنگاهی در آستانه ورشکستگی، اعلام ورشکستگی کند اما قانون اجازه اخراج کارگران را به مدیران این بنگاه نمی دهد. این در حالی است که درتمام دنیا بنگاهی که در آستانه ورشکستگی قرار دارد، می تواند نیروهای خود را اخراج کند. سرمایه هم دراختیار کار آفرینان و سرمایه گذاران است، ما باید تمام شرایط لازم را فراهم کنیم.“
چنین استدلالی به خوبی ماهیت دولتی را آشکار می سازد که با عوام فریبی خود را ”مدافع محرومان“ و ”عدالت محور“ معرفی کرده و می کند. دولت احمدی نژاد در چارچوب حمایت از منافع کلان سرمایه داران و لایه های انگلی طبقه سرمایه دار ایران ادعا می کند که، تورم ناشی از حذف یارانه ها با توزیع نقدی یارانه ها جبران می گردد، و بنابراین افزایش نرخ تورم نباید مبنای تعیین حداقل دستمزدها قرار گیرد! مسبب افزایش تورم، جهش قیمت ها، ورشکستگی واحدهای تولیدی- خدماتی و اوضاع ناگوار حاکم بر اقتصاد کشور، نه کارگران و افزایش حداقل دستمزد آنان، بلکه چپاول گرانی اند که هر یک بخشی از اهرم های سیاسی و اقتصادی را در چنگ خود داشته و به غارت وسرکوب مردم مشغولند. سیاست های بحران آفرین و تورم زای دولت احمدی نژاد طی چند سال اخیر بیشترین آسیب ها را به منافع زحمتکشان وارد ساخته و سبب سقوط سطح زندگی آنان گردیده است. افزایش عادلانه دستمزدها مطابق با نرخ واقعی تورم، برخورداری از پوشش فراگیر تامین اجتماعی و تامین امنیت شغلی از خواسته های طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان است و با وعده های دروغین دیگر نمی توان حقوق بدیهی و منافع کارگران را نادیده گرفته و پایمال ساخت. تحولات پرشتاب میهن ما ضرورت حضور سازمان یافته زحمتکشان در صحنه سیاسی کشور به منظور تامین حقوق صنفی وسیاسی خود را برجسته ساخته است. این ضرورت تاریخی را باید با مبارزه یی خستگی ناپذیر از قوه به فعل در آورد!

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389






آزادی برای زندانیان سیاسی


موج جدید بازداشت های پیش و پس از ۲۵ بهمن ماه باردیگر ضرورت مبارزه متحد و سازمان یافته برای آزادی زندانیان سیاسی را برجسته ساخته است.
گزارشات متعددی از اوضاع ناگوار زندان ها و فشارهای غیر انسانی به زندانیان سیاسی حکایت می کند. خبرگزاری هرانا، ۲۵ بهمن ماه، در گزارشی نوشته بود: علیرضا فرزانه، از معترضان کودتای انتخاباتی، و مسعود آقایی، از فعالان ملی- مذهبی، از زندان اوین به قزل حصار انتقال داده شدند و اکنون در شرایط بسیار نامناسب و نگران کننده ای دراین زندان بسر می برند.
برخی رسانه های اینترنتی از جمله هرانا و جرس، در گزارشی دیگر، از اعمال محدودیت های تازه برای زندانیان سیاسی در زندان ارومیه خبر دادند. هرانا، ۵ بهمن ماه، آورده بود: ”دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر درایران روز گذشته با انتشار بیانیه ای ضمن محکوم کردن اعدام حسین خضری زندانی سیاسی کرد به دستگاه امنیتی هشدار داد که با فشار و خشونت در قبال زندانیان سیاسی بی دفاع، نمی تواند مانع انتشار گزارشات نقض حقوق بشر و گریز از مسئولیت اعمال خود شود.“
وضع مشابهی در زندان های تبریز، سنندج، مشهد و شیراز حاکم است. در خصوص اعمال فشار بازجویان و شکنجه گران به مبارزان در بند دراوایل بهمن ماه، جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی با صدور بیانیه یی اعلام داشتند: ”وزارت اطلاعات که خود دستگیر کننده و شاکی زندانیان ما بوده و با اعمال نظر بر قاضیان، محکومیت های طولانی مدت را برای زندانیان ما صادر کرده، اکنون می خواهد با دخالت در کار سازمان زندان ها و قوه قضاییه بیش از پیش بر عزیزان ما فشار وارد کند و با بحران سازی در داخل بندها، فشارهای مضاعف ایجاد کرده و در امور قضایی بیشتر مداخله کند ... زندانیان بیمار و کهنسال که باید در کنار خانواده خود و درخارج از زندان درمان شوند، متاسفانه درزندان نگه داری یا به خانه های امن منتقل و در مواردی به طور غیر قانونی در قرنطینه نگهداری می شوند. ...“
قطع تلفن، بازجویی و فشار جسمی و روحی پس از صدور حکم، قطع ملاقات ها، عدم دسترسی به دارو و پزشک و مواردی از این دست طی ماه های اخیر در زندان ها و بر ضد زندانیان سیاسی رواج یافته است. وضعیت وخیم سلامتی منصور اسالو وحمله قبلی او، شرایط ناگوار جسمی دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی، و بیماران دیگر، از جمله نازنین خسروانی، روزنامه نگار دربند، و کیوان صمیمی، روزنامه نگار و فعال ملی، و شرایط نگران کننده جسمی پیمان عارف، از فعالان ملی، از نمونه های افشا شده محسوب می شوند. درخصوص ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران، خانواده او اعلام داشته اند که، وضعیت جسمی او به شدت نگران کننده بوده، و حال او در زندان رو به وخامت گذاشته است. وی درخانه های امن وزارت اطلاعات نگه داری می شود. این روش ضد انسانی در طول دهه شصت و ابتدای دهه هفتاد خورشیدی در مورد زندانیان سیاسی سرشناس از جمله رهبران و مسئولان حزب ما و دیگر نیروهای ملی و مترقی به کار گرفته می شد. احساس طبری، محمود اعتماد زاده (به آذین) و نورالدین کیانوری از جمله قربانیان این روش ضد انسانی بودند.
ابراهیم یزدی درحالی به بند کشیده شده و در خانه های امن نگه داری می شود که به بیماری های متعدد ناشی از کهولت سن مبتلا است. علاوه بر این، پایگاه اطلاع رسانی نوروز، ۲۶ بهمن ماه، از انتقال مصطفی تاج زاده به مکانی نامعلوم خبر داد. فعالان حقوق بشر و دموکراسی نیز ۳۰ بهمن ماه با انتشار گزارشی نسبت به وضعیت نگران کننده برخی از زندانیان سیاسی مانند منصور اسالو، مصطفی اسکندری، ماشاالله حائری، ارژنگ داودی و شیر محمد رضایی هشدار دادند. در کنار اینان باید به دستگیری وسیع فعالان سیاسی و مردم معترض در روزهای ۲۵ بهمن و اول اسفند ماه اشاره کرد. مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، صرف نظر از عقیده و تعلق سازمانی و سیاسی آنان، وظیفه عاجل همه حزب ها و نیروهای مترقی و آزادی خواه کشور است.

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389






مبارزه برای تشکیل جبهه متحد ترقی خواهی و سکولاریسم در بحرین


مصاحبه “نامه مردم”با رفیق حیدر عبد الله ابو فارس، مسؤول شعبه روابط بين المللی ”جبهه آزادی بخش ملی بحرين“

رخداد های سریع و مهم هفته های اخیر در کشور های شمال آفریقا و خاورمیانه و دامنه تظاهرات توده ای در این کشورها با شعار های مخالفت با دیکتاتوری و طرفداری از دموکراسی، کار و اشتغال در صدر اخبار جهان بوده است. بحرین در همسایگی جنوبی کشورمان نیز شاهد تظاهرات بی سابقه جوانان، زنان و زحمتکشان بوده است که خواهان تغییرات سیاسی جدی در کشورشان می باشند. این جنبش وسیع توده ای به دلیل موقعیت حساس بحرین هم بدلیل اینکه مرکز فرماندهی ناوگان پنجم ایالات متحده در خلیج فارس است و هم به دلیل نقش آن به مثابه مهم ترین مرکز خدمات مورد نیاز سرمایه مالی در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه، اهمیت ویژه ای می یابد. در ملاقاتی که هفته پیش بین نمایندگان کمیته مرکزی حزب توده ایران و رفیق حیدر عبدالله ابو فارس، مسئول امور بین المللی جبهه آزادیبخش بحرین صورت گرفت، رفیق ابو فارس به سئوالات ”نامه مردم“ در رابطه با تحولات اخیر این کشور پاسخ داد.
سئوال- تحولات سیاسی در بحرین از هفته های گذشته سرعت زیادی گرفته اند. در طول چند روز گذشته درگیری های تظاهر کنندگان معترض باپلیس و نیروهای امنیتی در صدر اخبار جهان و منطقه بوده است، لطفاٌ در رابطه با عامل های اصلی شروع و اوج گیری این اعتراض ها توضیح دهید.
جواب- البته تحولات هفته های اخیر در بحرين با جنبش های اعتراضی مردم و زحمتکشان در دیگر کشورهای منطقه برای آزادی، دموکراسی و حقوق اساسی، شباهت هایی طبیعی دارند و نمی توان تاثیر متقابل این تحولات را بر همدیگر نادیده گرفت. ولی از سوی دیگر همچنین باید توجه داشت که آنچه در بحرین می گذرد ریشه در عامل های عینی و ذهنی شکل گرفته از تاریخ تحولات و مشکلات تاریخی این کشور دارند. بحرين يك كشور كوچك است، با درآمدی محدود. تولید نفت این کشور بيشتر از ۵۰ هزار بشكه نفت در روز نیست، اما بحرین با مشكلات عظيمی مواجه است. مبارزه مردم بحرين همواره در جهت خواستاری زندگي و حقوق اجتماعي و سياسي بهتر بوده است.
روز ۲۵ بهمن (۱۴ فوریه) مصادف با دهمين سالگرد روز تاريخي توافق ملی در مورد ميثاق ”منشور میهنی“ بود. در چنین روزی در سال ۲۰۰۱ ، بیش از ۹۷ در صد مردم بحرین با تأييد اين “منشور“، که در بردارنده نکات کلیدی برنامه یی سياسي و اجتماعي مشخص برای جامعه بود، روند تغییر از یک شیخ نشین به یک کشور امروزین را آغاز کرد. این منشور که به ابتكار ”شيخ حمد آل خليفه“، حاكم وقت بحرين، مطرح گردید، دوران جدیدی را در حیات کشور رقم زد، و امکان مطرح شدن و اجرای برخی اصلاحات مشخص اجتماعی و سیاسی در کشور را به وجود آورد. شیخ حمد آل خلیفه از این تاریخ شاه بحرین شد. یک سال بعد، قانون اساسی جدیدی به تصویب رسید که گرچه انتخابات و برخوردهای حکومتگران با مردم را در چارچوب مقاوله نامه های بین المللی مورد تائید قرار می داد، ولی عمده قدرت را در دست پارلمان نگاه می داشت. برخی اصلاحات در رابطه با حقوق بشر و چگونگی اداره مملکت، که گرچه رادیکال نبودند اما برای جامعه بحرین حیاتی بودند، مطرح و پیاده شدند. گرچه در بحرین يك زندگي پارلماني جریان دارد، ولی در حقيقت تمام نيرو در دست پادشاه است. دموکراسی بیشتر جنبه صوری و ظاهری دارد. یکی از خواسته های اصلی مردم تحول این شیوه حکومتی شبه دموکراتیک، به یک شیوه حکومتی واقعاً دموکراتیک و مبتنی بر مطالبات مردم است.
علاوه بر این، بحرين مثل كشورهاي ديگر منطقة که با مشكلات فقر، سطح پائین زندگی و شور بختی مردم دست و پنجه نرم می کند، به موازات این ها، همچنین با مشکلات فرهنگی و اجتماعی یی برخاسته از این واقعیت که جامعه اش مرکب است از اکثریت شیعی مذهب و اقلیت سنی، رو به رو است. تعداد شیعیان بحرین دو برابر سنی هاست. اکثریت شیعی مذهب به اینکه چرا می باید زیر حاکمیت سنی مذهبان قرار داشته باشند اعتراض دارند، و معتقدند که قوانین کشوری و برخورد های حاکمیت سیاسی نسبت به آنان تبعیض گرایانه است. در واقع در بحرین نیروهای سنتي و ديني- مذهبي مسلط اند، و مشکل اینست که نیروهای سکولار [=دنیایی؛ معتقد به جدایی دین از حکومت] و چپ ضعيف اند. مشكل در اينجا هميشه این بوده است که دولت بحرین با بهره گیری از سیاست ”تفرقه بینداز و حکومت کن“ سعی کرده تا حاکمیت خود را بر این پایه استوار کند. مردم خواستار نهاد های دموکراتیک حقيقي اند و معتقدند که تشكيلات دولت باید برخاسته از رای و پارلمان باشد و نه چنان که هست، شخص شاه نخست وزیر و وزرا را تعیین کند.
سئوال- نتایج انتخابات اخیر و کوشش طرفداران دولت در محدود کردن سهم نیرو های مخالف، جنبش زنان، و اتحادیه های کارگری را تا چه حد در زمینه سازیِ این اعتراض ها موثر می دانید؟
جواب- مطمئناٌ عملکرد انحصارگرایانه دولت و طرفداران شاه (”شيخ حمد آل خليفه“) از یک سو، و تلاش های فرقه گرایانه نیروهای سنتی- مذهبی، چه در قالب شیعیان طرفدار ولایت فقیه در حزب ”الوِفاق“ و چه هواداران گرایش های سَلَفي، وهابي، يا اخوان المسلمين - که اهل تسنن اند - از سوی دیگر، مانع عملکرد نیروهای پیشرو می شوند. در انتخابات پارلمانی آبان ماه سال جاری امکان عمل موثر نیروهای سکولار و چپ که در نهاد های مدنی و از جمله در جنبش زنان و جنبش سندیکائی و جوانان ریشه و فعالیت دارند، به شدت زیر تاثیر و فشار فعالیت های فرقه گرایانه مذهبی قرار داشت. در این انتخابات هیچ نماینده زنی نتوانست به پارلمان برود. فقط یک زن توانست یک کرسی آن هم در “شورای شهر” به دست آورد. نامزد های حزب شیعی الوفاق با کسب ۱۸ کرسی از ۴۰ کرسی پارلمان، بزرگ ترین گروه نمایندگان را دارا بود. ولی نیروهای سُنی در قالب کاندیداهای مستقل (با کسب ۱۷ کرسی) و دو تشکل اسلامی (مجموعاٌ ۵ کرسی) اکثریت را در دست دارند. در اساس نیروهای مذهبی فرقه گرا سد راه تحولات ترقی خواهانه در بحرین اند.
سئوال- آیا نیروهای مخالف حاکمیت خواسته های اقتصادی مشخصی دارند؟ در رابطه با خواسته های اقتصادی تظاهرکنندگان معترض توضیح دهید.
جواب - طیف بسیار متنوع قشرهای شرکت کننده در تظاهرات اعتراضی هفته های اخیر خواستار كار و مسكن و دسترسی به سیستم های بهداشت و آموزش، و به طور کلی، خواهان یک زندكي بهترند، اما بدون دركی مشخص و تدوین شده يا برنامه ريزی یی واضح در زمینه اقتصادی و اجتماعي. نیروهای مخالف دولت که در این جنبش اعتراضی شرکت دارند، و به ویژه نیروهای ديني و مذهبي – هم شيعی و هم سني - برنامه روشنی ندارند، و حتى از درک مرحله ای بودن این تحولات، و همچنین مشكلات واقعی توده های مردم عاجزند. نیروهای چپ و سکولار که درک روشن و منطبق با واقعیت های زندگی سیاسی- اقتصادی بحرین دارند، متاسفانه ضعیف اند، و به لحاظ کمی وزنه سنگینی نیستند. خود دستگاه حاكمه و دولت هم برنامه مشخصی ندارند بجز دادن بعضي وعده ها به انجام اصلاحات و برخی مساعدت های مادی به مردم. اما از درمان، و یا یافتن راه حلی استراتژیک برای مشکلات جامعه، اعم از سیاسی، اقتصادی، و یا اجتماعی، به چشم نمی خورد. به طور کلی، این حرکت عظیم مردمی که تا به حال ۷ تن جان باخته داشته است، ممکن است به دستاورد هایی همچون تدوین قانون اساسی یی جدید و بهتر و واداشتن دولت به کناره گیری و تشکیل دولتی جدید از سوی پارلمانی جدید و برخی خواست های دموکراتیک و مردمی بتواند نایل شود.
سئوال - آیا تحولات اخیر بحرین را می توان در زمره تحولات عمیق و کلیدی یی که در ژانویه و فوریه در مصر و تونس صورت گرفت، دانست؟ آیا این تحولات را می توان شبیه به هم دانست؟ کلاٌ ارتباط تحولات بحرین را با تحولات اخیر درکشورهای منطقه و از جمله ایران، یمن، مصر و تونس چگونه می بینید؟
جواب - من بر این باورم که ریشه تحولات اخیر را باید در مشکلات اجتماعی- اقتصادی بحرین جستجو کرد، اما این هم حقیقتی است که جنبش اعتراضی پر اهمیتی که در دو سال اخیر در ایران در جریان بوده و یا آنچه که در دو ماه گذشته در مصر، تونس، و یمن رخ داده در تحولات بحرین بی تاثیر نبوده اند. مردم به چشم خود می بینند که جنبش های اعتراضی توده ای توانسته اند دولت های دیکتاتوری پر قدرتی را به چالش بکشند. این عاملی مهم است. ولی همان طور كه گفتم، بحرين همچنین دچار یک بحران جمعیت شناسیک (دموگرافیک) در رابطه با تقسیم مردم به اکثریتی شیعی و اقلیتی سنی مذهب است که اهرم قدرت دولتی را این اقلیت به دست دارد. از این لحاظ، یعنی مداخله عامل مذهب در تحولات سیاسی، باید شرایط بحرین را بیشتر شبیه به اوضاع عراق و یا لبنان دانست. این امر مانع مهمی است بر سر راه به وجود آمدن یک جنبش اعتراضی متحد و یکپارچه در بحرین.
سئوال - به گزارش مطبوعات، در بحرین در طول سال های اخیر برخی اصلاح ها در راستای باز کردن فضای سیاسی در جامعه صورت گرفته است. تحلیل شما در باره ابعاد، جهت و ماهیت این اصلاح ها چیست؟
جواب - همان طور که در پاسخ به سئوال های قبل اشاره کردم، تحولات سیاسی در بحرین از سال ۱۹۹۹ به طور محسوس آغاز شد. “جبهه آزادی بخش ملي بحرين“(جبهة التحرير الوطني- البحرين) از اولين نیرو هایی بود که بر رغم برخی نگرانی ها و انتقادات مشخص، از این برنامه تغییراتی که از سوی محافل حاکم و دربار شیخ بحرین مطرح می شد، به صراحت حمایت کرد. در ادامه، حتى نيروهای دیگری نظیر ملي گرایان و نیروهای مذهبي مخالف شیخ هم به تدريج این برنامه اصلاحات را تاييد کردند.... اما متأسفانه در این مدت زمان کوتاه، و حركت تاريخي سريعی که در صحنه تحولات بحرین پس از درگذشت شيخ سابق ( عيسى بن حمد) در سال ۱۹۹۹، و به قدرت رسیدن پسرش، شيخ حمد (ملك يا پادشاه کنونی)، به وجود آمد و تحولات سیاسی یی که از سوی او مطرح شد، نیروهای مخالف و اپوزیسیون نتوانستند شرط های معين و خواسته های مشخص خود در رابطه با قوانین و مقررات اجرایی اصلاحات را در عمل ارائه کنند. مطمئناً برخی اشتباهات صورت گرفت که دامنه تاثیر واقعی و ملموس تحولات را محدود کرد. از نظر نباید دور داشت که این تحولات در کل مثبت بودند، مخصوصاٌ اگر ما موقعیت استراتژیک بحرین در مرکز شیخ نشین ها و کشور های استبدادی و وابسته در منطقه خلیج فارس را در نظر بگیریم. متاسفانه این عامل آخر معمولاٌ از سوی تحلیل گران مورد توجه کامل قرار نمی گیرد.
سئوال- از تصویر های ارسال شده از سوی رسانه های دیداری و جز آن ها مشخص می شود که جوانان و زنان بحرین نقش برجسته ای در این جنبش اعتراضی دارند؛ نقش جنبش های اجتماعی جوانان، زنان و اتحادیه های کارگری را در این جنبش چگونه ارزیابی می کنید؟ آنان چه خواسته هایی دارند؟
جواب - البته نقش جوانان و زنان و حضور پر رنگ آنان در تحولات اخیر و جنبش اعتراضی کشور قابل تحسین است و نباید از نظر پنهان بماند. همان طور که لنین بزرگ گفت: آنانی که حمایت جوانان را داشته باشند، آینده به آنان تعلق خواهد داشت، در رابطه با نقش جوانان، و زنان به ویژه، باید بگویم که آنان نیرو دهنده امواج اعتراضی کنونی اند، که خاورمیانه و کشور های منطقه را در می نوردند... خواسته های آنان نیز در راستای خواسته های همه مردم بحرین، و در رابطه با ایجاد یک دموکراسی واقعی و اصلاحات اقتصادی- اجتماعی به نفع اکثریت جامعه است. اما من شخصاٌ از اینکه به صورتی غیر طبیعی و غیر واقعی در رابطه با این نقش اغراق شود، آن گونه که از سوی رسانه های غربی چنین امری صورت می گیرد- به خصوص با این هدف که کلاٌ مبارزات نسل های پیشین بی ارزش قلمداد شود، و یا اینکه بر نقش نسل جوان در مقابل نسل پیشین تاکید گردد - ابا دارم. من معتقدم که در این مبارزه مانند مبارزات گذشته، و مبارزاتی که در آینده پیشِ رو خواهد بود، همه بخش های جامعه (جوانان پرشور و مشتاق، و سالمندان مبارز) نقش های مشخص و مهمی بر عهده دارند.

سئوال- نقش نیرو های چپ در تظاهرات اعتراضی اخیر چیست؟

جواب - مطمئناٌ نیرو های چپ در این جنبش مردمی حضور و سهم دارند. چپ بحرین از طریق فعالیت و نقشی که در تشکل های مدنی یی نظیر اتحادیه های کارگری، سندیکا ها، سازمان های مدافع حقوق و حضور فعال زنان در جامعه، و در بین روشنفکران میهن پرست و ترقی خواه دارد، نقش مهمی در این جنبش ایفا می کند. اما متاسفانه این نقش از نظر شرکت مستقیم در رهبری و هدایت این جنبش ضعیف است. نه فقط این مسئله، بلکه همچنین این واقعیت که برخی نیروهای ملی گرای چپ در چارچوب جنبش مذهبی سنت گرا و محافظه کار عمل می کنند، مشکل دیگری است. امید این است که بسیج گسترده برای فعالیت و مبارزه اجتماعی، در صحنه عمل و در مسیر خود نقشی متناسب و فراخور به نیرو های سکولار بدهد. ما امیدواریم جبهه واحد سومی مشتمل بر سوسیالیست ها، نیروهای آزادی خواه مترقی، و نیروهای بینابینی بدور از نیروها یا حزب های دینی- مذهبی و بدور از نظام کنونی حاکم شکل بگیرد، تا کثرت گرایی سیاسی بتواند به تدریج در جامعه بحرین نمود واقعی پیدا کند.

سئوال- آینده را چگونه می بینید؟ نقش و برنامه “جبهه آزادی بخش بحرین“و دیگر نیروهای مترقی بحرین را در تحولات آینده کشور چگونه ارزیابی می کنید؟

جواب - البته پیشگویی در رابطه با تحولات کنونی بحرین و آینده ممکن نیست. مبارزه برای تغییرات پایه ای در بحرین نیاز به تقویت تشکل های مردمی و حضور نیروهای سیاسی مترقی دارد. تشکل و سازمان دهی هم باید از طریق وسعت دادن به ارتباط با توده های کار و زحمت، با زحمتکشان، با جوانان و زنان و باز تاباندن خواست های آنان هم در شعار ها و عملکرد نهاد های مدنی یی نظیر سندیکا ها و هم از طریق فعالیت نیروهای سیاسی چپ، تقویت شود. دیدگاه ها و برنامه عمل نیرو های مختلف سیاسی فعال در بحرین، با توجه به پایگاه اجتماعی و طبقاتی این نیرو ها، طبیعتاً متفاوت اند. حزب ما در مقام حزب پیشتاز طبقه کارگر و زحمتکشان، به طور کلی سعی دارد با کاربرد دیالکتیک مارکسیستی و ارائه تحلیلی علمی از واقعیت های امروز جامعه بحرین و تجزیه و تحلیل دقیق تمامی عوامل موثر در آن، بدون تعصب و بدور از اراده گرایی، تاکتیک ها، شعار ها و استراتژی مبارزاتی خود را تنظیم کند. تحولات کنونی روندی را رقم زده اند که به این زودی ها پایانی بر آن متصور نیست. باید با حوصله و دقت آجر به آجر ساختارهای ضرور برای مبارزات آینده را ساخت.
سئوال - پیام تان به خوانندگان “نامه مردم“، طرفداران سوسیالیسم، و مبارزان ضد دیکتاتوری اسلامی در ایران چیست؟
جواب - پیام من برای رفقای ایرانی ، امیدواری به آینده و پیروزی مبارزه دشوار و با اهمیت کنونی در ایران است. ما از نزدیک مبارزه حزب شما را از طریق ”نامه مردم“ و هماهنگی و ارتباط با مسئولان حزب توده ایران دنبال می کنیم. تحولات ایران و پویایی مبارزه توده ها در ایران دربردارنده درس های گرانبهایی برای همه مردم کشور های منطقه خلیج فارس است. ایران تاریخی بسیار غنی در رابطه با انقلاب های اجتماعی دارد که سرشار از درس های تاریخی اند. به باور ما دوره بنیادگرایی در ایران به سر آمده است. ایجاد تحولات بنیادین در ایران دیر و زود دارد اما حتمی است. نیروهای مذهبی و بنیادگرا با عملکرد خود، عملاٌ ثابت کرده اند که هیچ برنامه یی برای پیشرفت و تحول در کشور های منطقه ندارند. آن ها جز بهره کشی و دیکتاتوری ”هدیه ای“ برای خلق ها ندارند. در ایران اسلام گرایان مرتجع پس از سه دهه و با تحمیل هزینه یی گزاف به کشور و زحمتکشان، تمامی انرژی و پتانسیل انقلاب عظیم مردمی بهمن ماه ۱۳۵۷ را به باد فنا داده اند. آن ها نه فقط برای ایران نکبت و سیاهی به ارمغان آورده اند، بلکه با کمک به جریان های سیاسی ارتجاعی حیات سیاسی همه کشورهای منطقه را زیر تاثیر قرار داده اند. با سیاست های ارتجاعی و ماجراجویانه خود به امپریالیسم یاری کرده اند تا عملکرد نظامی و نو استعماری خود را توجیه کند. پیروزی از آنِ مردم زحمتکش است. من برای رفقای توده ای آرزوی پیروزی در نبرد های سرنوشت ساز آینده را دارم. تغییرات سیاسی ترقی خواهانه در ایران به نفع همه خلق های منطقه و جنبش آزادی خواهانه و ضد امپریالیستی در همه کشور های خاورمیانه است. ما در این مبارزه با شما همبستگی کامل داریم.

به نقل از نامه مردم شماره 863، 9 اسفندماه 1389