لحظه به لحظه با پیکار دلیرانه جنبش مردمی - ۵۳


لحظه به لحظه با پیکار دلیرانه جنبش مردمی - ۵۳

* اطلاعيه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران درخصوص دومین جلسه محاكمه غيرقانوني معترضان به نتايج انتخابات اخير
* یدالله جوانی یکی از اعضای ستاد کودتا: موسوي،خاتمي،خوئيني ها و کروبي دستگير، محاکمه و مجازات شوند
* جوابي مختصر به ادعانامه دادستاني تهران در مورد سنديكاي كارگران شركت واحد
* دو هفته در بازداشت لمپن‌ها



اطلاعيه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران درخصوص دومین جلسه محاكمه غيرقانوني معترضان به نتايج انتخابات اخير
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت شریف ایران
دومین جلسه همایشی که برآن نام دادگاه متهمان کودتای مخملی نهاده اند، روز گذشته برگزار شد. در این جلسه برخلاف انتظار همگان از متهمان سرشناس جلسه قبل خبری نبود و تعدادی دیگر از اصلاح طلبان و فعالان ستاد انتخاباتی آقای میرحسین موسوی و اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و جبهه مشارکت ایران اسلامی در کنار چند متهم به رابطه با سلطنت طلبان و سازمان منافقین و کارکنان سفارت خانه های خارجی نشانده شدند. در این همایش سیاسی بیانیه شماره دو تحت عنوان قسمت دوم کیفرخواست عمومی که در قوانین و عرف قضایی کشور سابقه ندارد، قرائت شد و طی آن همانند ادعانامه عمومی شماره یک، تحلیلی کاملاً مشابه افراطی ترین باندهای کشور قرائت شد.
ملت ایران پیش از این نیز شاهد برگزاری دادگاه هایی با گرایش سیاسی به نفع یک جریان خاص سیاسی بوده است اما بدون شک دادگاهی که نحوه تشکیل جلسات و اظهارات و حتی در گزینش و چینش متهمان چنان تابع گرایشات حاد سیاسی و جناحی برگزار کنندگان باشد که آنان را از رعایت بدیهی ترین موازین حقوقی غافل سازد، در تاریخ قضای ایران بی سابقه بوده است. در این شوی تأسف بار، اعضای تشکل های سیاسی رسمی و شناخته شده کشور که به اعتراف خود آقایان آن قدر در جامعه نفوذ و محبوبیت داشته اند، که توانسته اند در جلب حداقل 13 میلیون رأی برای کاندیدای خود نقش مؤثری ایفا کنند، در کنار متهمان به عضویت در گروه های سلطنت طلب و منافقین قرار داده شده اند تا به خیال خود افکار عمومی را به یکی بودن ماهیت متهمان قانع ساخته و زمینه های ذهنی و اجتماعی برخورد با مهم ترین و پر طرفدارترین احزاب کشور را فراهم آورند.
گرایش حاد سیاسی و عطش قدرت به برگزار کنندگان دادگاه اجازه نمی دهد این حقیقت را درک کنند که با قرار دادن کسانی که تمام سالهای دفاع مقدس را در جبهه های جنگ تحمیلی برای دفاع از کیان کشور و نظام گذرانده اند، و کسانی که سال های عمر خود را قبل و بعد از انقلاب صرف مبارزه برای آزادی و اعتلای این کشور کرده اند، در کنار متهمان به وابستگی به سلطنت طلبان و منافقان، بیش و پیش از هرچیز سند رسوایی ترتیب دهندگان این نمایش رسوا است و نشان می دهد که هدف اصلی این جماعت، کودتا علیه انقلاب و نظام و انتقام کشیدن از مبارزان و مجاهدان راه استقلال و آزادی و سربلندی این ملت بزرگ است. آنان با محاکمه فعالان ستاد میرحسین موسوی به اتهام براندازی، در واقع به جامعه پیام می دهند که هر تلاشی برای برگزاری انتخاباتی پر شور، مردمی، آزاد و قانونی را اقدامی علیه امنیت ملی و تلاشی برای براندازی تلقی می کنند. آنان با این اقدام عملاً به مردم می گویند که نظام را معادل خود می دانند و هر اقدامی در جهت کاهش قدرت و موقعیت خود را اقدام علیه نظام تلقی نموده با آن قاطعانه برخورد می کنند.
به راستی چه کسی گمان می کرد سرداران و جانبازان جنگ تحمیلی و مبارزان و مجاهدان سال های انقلاب، به جرم دفاع جمهوریت و اسلامیت نظام، روزی در کنار سلطنت طلبان و منافقان محاکمه شوند؟ و چه کسی تصور می کرد دفاع از جمهوریت و اسلامیت نظام و مقاومت در برابر جریان های اقتدار گرای استحاله طلب، روزی هم عرض طرفداری از سلطنت طلبان و منافقان تلقی می شود؟
چه کسی باور می کرد که روزی فراخواهد رسید که بیت شریف امام و نزدیک ترین و عزیزترین یاران امام، توسط کسانی که غالباًً مورد عتاب و انتقاد امام بودند، به حاشیه رانده شده و یا به همکاری و یا همراهی با بیگانه متهم شوند؟
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران برگزاری نمایش اسفبار محاکمه مجاهدان و مبارزان جبهه های انقلاب اسلامی و جنگ تحملی و اصلاح طلبان امروز را نماد گویا و واضحی از روند استحاله و تغییر ماهیت نظام تلقی کرده و با تمام توان خود در کنار شخصیت های نامدار انقلاب و نظام و مراجع آگاه و عالمان راستین دین و نیروهای سیاسی اصلاح طلب و همراه با ملت بزرگ و آگاه ایران علیه کودتا گران، به مبارزه برای دفاع از اصالت ها و ماهیت اسلامی و مردمسالار نظام ادامه خواهد داد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران
88/5/18


یدالله جوانی یکی از اعضای ستاد کودتا: موسوي،خاتمي،خوئيني ها و کروبي دستگير، محاکمه و مجازات شوند
نوروز: یدالله جوانی، رییس اداره سیاسی سپاه پاسداران، و یکی از اعضای ستاد کودتا طی مقاله ای در هفته نامه صبح صادق، در اظهاراتی که به نظر می رسید ناشی از بغض و کینه اش نسبت به محبوبیت روز افزون چهره های اصلاح طلب بود و در اقدامی خلاف نص صریح قانونی اساسی و سفارشات امام خمینی(ره) مبنی بر عدم دخالت نیروهای نظامی در مسائل سیاسی، ضمن متهم کردن خاتمی ، موسوی، خوئینی ها و کروبی به ایجاد انقلاب مخملی، خواستار محاکمه آنها شد.
گزارشی از این مقاله به نقل از ایرنا جهت ملاحظه مخاطبین سایت نوروز منتشر می شود:

به گزارش ايرنا دکتر يدالله جواني با انتشار مقاله اي در هفته نامه صبح صادق ضمن اعلام اين مطلب افزود:نظام اسلامي، نظامي است که حضرت امام (ره) حفظ آن را از اوجب واجبات دانسته و تاکنون براي حفظ اين نظام الهي هزينه هاي سنگيني ملت مسلمان و انقلابي ايران پرداخت کرده است. بنابراين هر جريان و هر فرد با هر سابقه و موقعيتي که بخواهد در همراهي با آمريکا اين شيطان بزرگ، نظام اسلامي را تغيير دهد و به جاي آن يک نظام غيرديني مستقر سازد، بايد به عنوان يک جريان برانداز و خيانتکار مجازات گردد.
رييس اداره سياسي سپاه تاکيد کرد:در متن کيفرخواست با استناد به اسناد و مدارک در اختيار و موجود و همچنين اعترافات متهمين و بازداشت شدگان اغتشاشات پس از انتخابات دهم، تصريح شده که جرياني با حمايت غرب و به ويژه آمريکا با استفاده از بستر انتخابات رياست جمهوري، قصد کودتاي مخملي در ايران داشتند.

وي افزود:در متن کيفرخواست آمده است: «طبق مستندات به دست آمده و اعترافات مستدل متهمين، حوادث و آشوب هاي اخير از پيش طراحي شده و طبق جدول زمانبندي و مراحل کودتاي مخملي پيش رفته است.» سوال اين است که عوامل اصلي اين کودتا چه کساني بوده اند و هدف اصلي آنان از انجام اين کودتا چه بوده است؟
رييس اداره سياسي سپاه اظهار داشت:آيا با توجه به اسناد موجود و شواهد و قرائن غيرقابل انکار در مورد وقوع کودتاي مخملي نافرجام و شکست خورده، نبايد عوامل اصلي اين کودتا را دستگير، محاکمه و مجازات نمود؟ اغماض و مصلحت انديشي در برخورد با عوامل اصلي، خسارت جبران ناپذير به دنبال خواهد داشت و خاموش کردن کامل آتش فتنه، درگرو محاکمه عناصر اصلي و افشاي ماهيت آنان براي مردم مسلمان و انقلابي ايران است.
دکتر جواني ادامه داد: اکنون زمان هوشياري دستگاه قضايي و مسئولان دستگاه هاي اطلاعاتي و امنيتي است.
وي افزود:پس از دستگيري عده اي از اغتشاش گران و عوامل فعال در ستادها و اتاق هاي فکر کودتاي مخملي، افرادي تلاش کردند که آنان را آزاد نمايند و نگذارند مسائل روشن شود. نگراني جريان دوم خرداد از پخش اعترافات بازداشت شدگان، سبب گرديد که آنان با توسل به برخي مراجع، نخبگان سياسي و حقوقي، هر نوع اعترافي را قبل از دادگاه فاقد ارزش و اعتبار حقوقي اعلام کنند و با فضاسازي رسانه اي مانع از پخش اعترافات شوند اکنون که اولين جلسه دادگاه به صورت علني برگزار شده و در کنار کيفرخواست ابطحي و عطريانفر ضمن تأييد کليات کيفرخواست، اعترافات مهمي را داشته اند، عوامل اصلي اين پروژه شکست خورده و ديگر جريان ها و افراد همسو با آنان، در توجيه اعترافات، حرف هاي عجيب و غريب مي زنند. دکتر جواني افزود: آنچه اتفاق افتاده، اجراي پروژه کودتاي مخملي با هدف اوليه تسلط بر قدرت سياسي و هدف نهايي و بلندمدت تغيير نظام ديني به يک نظام سکولار بود که با عنايت خداوند متعال، هوشياري مردم، درايت رهبر معظم انقلاب اسلامي و تلاش و فداکاري نيروهاي انتظامي و نظامي با شکست مواجه گرديد.
رييس اداره سياسي سپاه ادامه داد:حاکم کردن تفکر سکولاريسم بر کشور هدف نهايي کودتاگران مخملي بود. کساني که در دوره دوم خرداد و در شکستن ساختارهاي نظام ديني و سکولاريزه کردن کشور شکست خوردند، با يک برنامه ريزي جديد و با برگ ميرحسين به عنوان يک چهره به ظاهر خط امامي و مدافع ارزش هاي انقلاب اسلامي، وارد صحنه شدند. موسوي تلاش کرد تا در تبليغات اوليه انتخاباتي، خود را مستقل از گروه هاي افراطي و ساختارشکن دوم خرداد معرفي نمايد، لکن با گذرزمان مشخص گرديد موسوي کانديداي اصلي بخش ساختارشکن دوم خرداد است.


جوابي مختصر به ادعانامه دادستاني تهران در مورد سنديكاي كارگران شركت واحد
1388/05/18
در یازدهم مرداد 1388 دادستان تهران كيفر خواستي را در خصوص حوادث پس از انتخابات و دستگیر شدگان اخیر قرائت کرد که در آن به سندیکای كارگران شركت واحد نیز اشاره شده است. سندیکاي كارگران شركت واحد وظیفه خود میداند که به اعضایش و جنبش کارگری در رابطه با اين مسائل توضيح دهد چرا که منصور اسالو در زندان میباشد و پرونده سازی برای سندیکا یعنی پرونده سازی برای دیگر نهادهای جنبش کارگری .

در بند 4 كيفر خواست دادستاني اين گونه ذكر شده است ”4- زيرمجموعه كارگري؛ اگر به ياد داشته باشيد در سال هاي گذشته سنديكاي اتوبوسراني اعتصابي را ايجاد كرده بود كه رهبري آن را فردي به نام منصور اُسانلّو برعهده داشت. اين جالب است كه افرادي به دلايل مختلف از جمله عقب افتادگي دستمزد خود دست به اعتصاب مي زنند اما حواسشان نيست كه موسسات برانداز در آمريكا مانند NED، صندوق مالي و دموكراسي و ... به صورت آشكار به موسسات ديگر چندين ميليون دلار پول مي دهند تا به سنديكاهاي كارگري در ايران كمك شود. تمامي اسناد اين كمك ها در وب سايت سازمان NED موجود است. علت دسترسي آسان به اين اسناد را مي توان تظاهرسازي دانست. خيلي از افراد معتقدند كه اينها چون مخفي كاري انجام نمي دهند پس به دنبال مطلب و مسأله خاصي نيستند.“

ما نمیدانیم که این بخش را چه کسانی تنظیم کرده‌اند ولی محرز است که این نوشته تنظیم اش بدور از شناخت از سندیکا و شخص اسالو است.نویسندگان این كيفر خواست در بخشهایي در خارج هستند و سعی کرده‌اند که درایت اشان را در عرصه بین‌المللی نشان دهند و بیشتر در جهت مرعوب کردن بوده برای ترساندن جنبش کارگری، ما به چند مورد این كيفر خواست كه که بی‌اساس است میپردازیم:

یک: اسم آقای اسالو را اسانلو نوشته حتی اسم واقعی ایشان را نمیدانسته اند.

دو: اعتصاب سندیکا را به عقب افتادگی دستمزد نسبت داده اند در صورتی که آن اعتصاب در رابطه با عقب افتادگی دستمزد نبود

سه: ارتباط سندیکا با NED ودیگر موسسات در کجای این قضیه بوده است.

چهار: طبق گفته خودشان کلیه اسنادNED در سایت اش قابل دسترسی است چرا همانطوری که در دیگر بندهاي آن كيفر خواست به ذکر مبلغ و ارتباط پرداخته شده از سندیکا هم به همان نسبت شفافیت داده میشد و خودشان بهتر از هر کسی گفته‌اند که سندیکا مخفی کاری انجام نمیدهد.

سندیکا تشکلی مستقل و کاملا صنفی است و برای ایجاد شرایط بهتر و اگاهی کارگران بوجود امده و به هیچ گروه و حزب و حتی دولت و کارفرمايي وابسته و زیر سلطه نیست و هیج خط و ربطی هم نمیگیرد

-سندکا تشکلی بین المللی میباشد و هر گاه در هر نقطه جهان در مورد هر تشکل کارگری بيعدالتی شود سندیکاهای دنیا از یکدیگر حمایت میکنند و همانطور که شاهد بودید در مورد سندیکای شرکت واحد هم این حمایتها شد

سنديكاي كارگران شركت واحد بعد از ثابت شدن بي كفايتي شوراهاي اسلامي كار توسط گروهي از كارگران حق خواه بنا شد و در اين راه توانست با عزمي راسخ حقوق معوقه كارگران را زنده كنند اما به خاطر اين چنين قضاوت هاي نابه جا ،گروهي از اين كارگران ازادي خواه و حق طلب بعد از گذشت چند سال همچنان در راه رسيدن به حقشان با بي عدالتي و محروميت از حقوق اجتماعي مواجه هستند. و دو نفر از اعضاي اين سنديكا همچنان در زندان به سر مي برند

سندیکاي كارگران شركت واحد از زمان بازگشایي با روحیه آهنین به فعالیتش ادامه داده و بر اصل ضدیت خود با استعمار، استکبار و استبداد پا فشاری کرده و در مبارزه اش برای بی حقوقی وبي عدالت، استقلالش را حفظ کرده، و مقهور پرونده سازی هیچ نهادی نشده است و در راه رسیدن به خواسته‌هایش از هر نوع ابزاری که اعضایش صحیح بدانند استفاده خواهد کرد و در این راه جنبش کارگری همانند همیشه از این عمل سربلند بیرون خواهد آمد و نیازی به فعالیتهای مخملی نمیبیند.

جنبش کارگری ایران ساليان گذشته به عنوان محافل ضد کارگری معرفي شد و در سال گذشته به این هم بسنده نکرده و در وحشت از گسترش جنبش مستقل کارگری وایجاد وحدت وهمدلی بیشتر در میان کارگران وفعالین کارگری سعی کردند با اتهام زنی‌های بی‌سند و مدرک و تخریب چهره‌های فعال کارگری به اهداف خود برسند. اما هوشیاری فعالان کارگری در بی‌اعتنایی به این جو مسموم توطئه ی آنان راخنثی کرد. وحال ما شاهد هستیم که این امر از دست عواملشان بیرون آمده و خود دستگاه قضايی میخواهد این کار را انجام دهد که مثل سابق جنبش کارگری در مقابل این اتهامات خواهد ایستاد و خواهان آزادی فعالینش خواهد شد.

سنديكاي كارگران شركت واحد اتوبوسراني تهران و حومه
مرداد 1388


خاطرات تکان‌دهنده‌ی یکی از بازداشت شدگان که برای اولین بار در «موج سبز آزادی» منتشر می‌شود: دو هفته در بازداشت لمپن‌ها
آنچه می‌خوانید، خاطرات تلخ و تکان‌دهنده‌ی یکی از بازداشت شدگان است که حتی نمی‌داند محل بازداشت او کهریزک بوده یا یکی دیگر از همین بازداشتگاه‌های غیر استاندارد! در این متن، که حاوی توهین‌ها و فحش‌های رکیک ماموران دولت جمهوری اسلامی است، سعی شده ادب مقام با سه نقطه حفظ شود و فضای سایت با نقل توهین‌های شرم‌آور بازجویان و شکنجه‌گران آلوده نشود.

ماشین جلوم پیچید و دو نفر پریدند بیرون و مرا بلند کردند و چپاندند توی ماشین. سرم خورد به در ماشین . گفتم آخ . گفت خفه بچه ک...! پشت بندش هم پشت گردنم را گرفت و کوبوند پایین پشت صندلی و همین جور نگه داشت. از فحشی که دادند خوشحال شدم و خیال کردم قصد اخاذی دارند و پول هایم را که در جای خلوتی بگیرند ولم می کنند، اما یک چشم‌بند سیاه دادن دستم تا ببندم به چشم هایم و آرزوی این که گیر زورگیر افتاده باشم بر باد رفت . این چشم بند رفیق شفیق من شد به مدت دو هفته و جز در سلول تنگ و تاریکم نگذاشتند که از چشم بازش کنم.

زیر فشار دست سنگین برادری که زحمت می‌کشید و گردنم را نگاه می‌داشت، کمرم داشت می‌شکست، اما از ترس فحش و ناسزا آخ نمی‌گفتم. فقط یک بار دیگر پرسیدم: منو کجا می‌برید ؟ گفت: می‌بریم تو ...ت بذاریم ! تو حرف اون نقطه چین نداشت. جیک نزدم. گفت: چیه، نکنه خوشت اومد؟ جیک نزدم. گفت: بیخود خوشت نیاد، این دفعه با همه دفعه‌هایی که تو ...ت گذاشتن فرق می‌کنه. با .....کلفت‌ها طرف شدی. تو این فکر بودم که یعنی واقعا اینها نیروهای نظام جمهوری اسلامی‌اند که وااخلاقای آن گوش فلک را پر کرده و از مدرسه ابتدایی تو گوش ما خوندن؟

واقعا نیروهای نظام جمهوری اسلامی بودند ، اما هر چه کردم که بدونم چه نیرویی‌اند، نفهمیدم. ماشین یک کم که راه رفت، مسیرها رو که با حس‌هایم دنبال می‌کردم، گم کردم. دیگه نمی‌فهمیدم چه سمتی می‌رویم. احساس کردم که از یک پل طولانی دور زدیم. فکر کردم آنجا را می‌شناختم. خدا رو شکر کردم که کهریزک نمی‌برندم. حکایت اونجا را قبل از دستگیری شنیده بودم. اون جوری که من حدس می‌زدم، از طرف پیروزی گذشتیم و بعد از یک مدتی معلوم شد که توی محوطه‌ای وارد شدیم که صدای ماشین قطع شد. ماشین وایستاد. هلم دادند بیرون، خوردم به چیزی و ولو شدم روی زمین. یارو گفت بچه ..نی، کوری مگه؟ درخت رو نمی‌بینی؟ جیک نزدم، بلند شدم. دستم را گرفت و داد زد: راه بیافت. راه افتادم و دوباره خوردم به چیزی و افتادم، اما این بار آروم تر، چون محافظه‌کارانه‌تر قدم بر می‌داشتم.

توی راه چند باری به این طرف و اون طرف کوبونده شدم و یک بارش به یک بشکه خالی بود. از صدایش فهمیدم و هر بار فحش و ناسزا به خودم و خانواده‌ام که من فقط فحش‌های به خودم را می‌نویسم. دری باز شد و هلم دادند توی آن و بعد داد زد: نیم ساعتی پذیرایی بکنین ازش تا من بیام. هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که احساس کردم کمرم شکست و هنوز از درد کمر خلاص نشده بودم که پشتم تیر کشید و بعد دستی لای موهایم رفت و سرم به دیوار کوبانده شد و بعد ضربه چپ و راست و عقب و جلو آن‌قدر زیاد بود که چیزی نمی‌فهمیدم. تا اینجا ترس عجیبی داشتم و وسط کتک خوردن دیدم یواش یواش ترس جایش را به نفرت و یک جور شجاعت می‌دهد. دیگر دردم نمی‌آمد. شاید بی‌حس شده بودم، شاید قوی شده بودم. اون لحظه نمی‌دونستم.

نمی‌دانم چقدر طول کشید، چون آدم زمان هم از دستش می‌رود. یک جورهایی زمان و مکان همدیگر را تکمیل می‌کنند. مکان را که گم کنی، زمان هم از دستت می‌رود، و من نمی‌دانستم چقدر اونجا موندم . بعد انداختندم توی یک اتاق. وقتی می‌گم انداختندم، واقعا انداختندم . یعنی بلندم کردند و انداختند توی یک اتاق. در حال زدن هم مرتب تهدیدم می‌کردند که: تازه بعدش که چند نفری میایم ترتیبت رو بدیم، می‌فهمی که انقلاب مخملی کردن یعنی چی.

وقتی انداختندم توی اون اتاق، دیگه باور کرده بودم که برای اون کار زشت انداختنم اونجا و داشتم نقشه‌ای توی ذهنم می‌کشیدم که خودم رو بکشم و نذارم این کار رو با من بکنند. چند دقیقه‌ای هیچ خبری نشد. صدایی نمی‌آمد. احساس می‌کردم که کسی دارد لباس در می‌آورد. شاید هم خیالات بود. زیاد نگذشت که یک نفر اومد. نقشه ام را کشیده بودم، اما او کاری نداشت. بلندم کرد و روی یک صندلی نشاند و با چشم بسته شروع کرد به سوال کردن: اسم، نام پدر ... فحش نمی‌داد. کارش زود تمام شد و دوباره چند نفری اومدن سراغم. گرفتند پرتم کردند یک اتاق دیگه و گفتند: این اتاق تجاوزه، بمون تا برگردیم. موندم اما برنگشتند. هر لحظه سالی بود. یادم رفت بگویم دستهایم از پشت بسته بود.

یکی آمد تو. از صدای در فهمیدم. دستم را گرفت و گفت بدو. دویدم و ناگهان خوردم به دیوار و ولو شدم روی زمین. درد توی بدنم پیچید. تازه فهمیدم که آش و لاش شدم و همه جایم درد می‌کند. گفت: بچه ..نی، مگه دیوار رو نمی‌بینی، کوری؟ دوباره گفت: بدو. با احتیاط دویدم. هلم داد و باز خوردم به دیوار. بلندم کرد و برد. از این جزییات بگذریم که لحظه لحظه‌اش شکنجه بود. بردندم بیرون. دری باز شد و گفت: خوش آمدی بچه ..نی، این اتاق توئه! مبارکت باشه. میام جنازه‌ات رو می‌برم، و رفت . اتاق من فضا برای خوابیدن و نشستن نداشت، فقط می‌توانستم بایستم. به خودم دلداری دادم که این برای چند ساعته. هنوز نمی‌دانستم از من چه می‌خواهند. از همه بدتر در لحظه ورود بوی بدی بود که می‌آمد. سر در نیاوردم چه بوییه، ولی کم کم عادت کردم و مدتی گذشت و کسی نیامد. به صورت ایستاده ولو شده بودم .نمی‌دانم چقدر گذشت. فکرهای عجیب و غریب. دلهره و اضطراب که برای چه اینجایم و چه می‌خواهند از من. شک نداشتم که می‌خواهند به چیزی اعتراف کنم، اما نمی‌دونستم چیه. درد هم اضافه شده بود. آرزو می‌کردم تو همون اتاقی بودم که کتکم می‌زدند. کم کم فشار می‌آمد و انتظار آمدن کسی و تغییر دادن وضعیتم آزارم می‌داد. رفته رفته گرسنگی و تشنگی هم اضافه می‌شد. نمی‌دانم چقدر طول کشید، اما کم کم چشمهایم سنگین شد و خوابم برد، اما چه خوابی. درد و گرسنگی و تشنگی و زخم‌هایی که تازه پیدایشان می‌کردم، به اضافه فکرهای آزار دهنده. تقریبا خیالم راحت شد که قصد تجاوز ندارند. چون با خودم فکر کردم که اگر چنین قصدی داشتند که اول به این روزم نمی‌انداختند. نمی‌دانم چقدر اون تو بودم که در باز شد و بیرون بردندم. ( جزییات چه جوری بیرون بردنم هم تکراری است و هم طولانی می‌شود.)

اولین بازجوییم شروع شد. بازجو محترمانه سوال می‌کرد. بیشتر دنبال این بود که بداند واقعا در ستاد موسوی که من هم گاه گاه به آن سر می‌زدم، چه خبر بود. من هم هرچه می‌دانستم، گفتم. آخر خبر خاصی نبود. یک عده جوان می‌آمدند و عکس و پوستر می‌گرفتند و می‌بردند. دنبال این بود که بداند چگونه و از طریق چه کسی می‌فهمیدیم که در برنامه‌ها شرکت کنیم. این را هم گفتم. چیز خاصی نبود. گفت: بعد از انتخابات، راهپیمایی‌ها را چطور می‌فهمیدی؟ گفتم: نبودم. با لحن مهربانی گفت: غلط کردی گفتی. سوال را دوباره تکرار کرد و از همین‌جا اون روی سگش به قول خودش ظاهر شد. چیزهایی سر هم کردم و گفتم. دنبال این بود که اسم کسی را وسط بیاورم. اسم‌هایی را می‌گفت که درباره اونا حرف بزنم: تاج زاده، رمضان زاده، امین زاده، طباطبایی و ... گفتم: من فقط تاجزاده رو می‌شناسم، و گفت: هر چی از این ... (به مادرش فحش داد) می‌دونی بگو . او که تا اون لحظه فحش نداده بود، از اون لحظه زبانش به فحش باز شد و من هرچی می‌دونستم، گفتم. چیز بدی که نبود، اما اون راضی نمی‌شد.

یکی دیگر را صدا زد. یک دفعه بوی بنزین شنیدم و سرتاپایم خیس شد. گفت: ببرید آتشش بزنید. می‌دانستم بلوف است، اما می‌ترسیدم. بردند زیر نور داغ آفتاب. از زمان ورودم به اینجا آفتاب را حس نکرده بودم. گرما کشنده بود. احساس می‌کردم آب جوش روی بدنم می‌ریزند. یکی دو ساعت زیر آفتاب بودم. بنزین ها بخار می‌شد و می‌ترسیدم که زیر نور آفتاب آتش بگیرم از بس که می‌سوختم. از حال رفتم. افتادم. نمی‌دانم چقدر بعد دوباره در اتاق بازجویی بودم. گفت: حالت سر جا آمد؟ دوباره مهربان شده بود. گرسنه و تشنه بودم. حال نداشتم حرف بزنم. صدایش را نمی‌شنیدم. دیگر نفهمیدم چی شده. وقتی به هوش آمدم که دوباره توی همان سلول تنگ بودم و تمام بدنم درد می‌کرد.

دفعه بعد که بازجویی رفتم، باز هم حال نداشتم. گفت: خیلی خوش شانسی که گیر من افتادی. با من کنار بیا که نیفتی دست این ...کلفت‌ها، اینجا تو ...ت بذارند. حرفهایش را بریده بریده می‌شنیدم و دیگر نفهمیدم چی شد. آب را روی صورتم حس کردم و بعد آب دادند و بعد یک چیزی شیرین که نفهمیدم چی بود. بازجو گفت: الان سه روزه اینجایی. یعنی من سه روز بود چیزی نخورده بودم؟ اولین چیزی بود که خوردم و نفهمیدم چی بود، کم کم رمق به تنم برگشت. گفت: حالا می‌خوام یک سوال خصوصی بپرسم، آخرین باری که ترتیب یک دختر رو دادی، کی بود؟ چیزی نگفتم. گفت: خجالت نکش، اینجا تویی و منم. من مثل این آشغالا دنبال تو ... گذاشتن نیستم. جیک نزدم. خندید و گفت: بابا تو دیگه چه مردی هستی! بعد گفت: پس بذار من بگم. من همین چند روز پیش بود. من عاشق فنچ ها هستم، هرچه کم سن و سال‌تر، بهتر. بعد با جزییات ماجرایی رو تعریف کرد که آشکارا می‌دانستم دروغ می‌گوید. از رابطه اش با دختری 10 ساله می‌گفت. بعد یک دفعه پرسید: راستی دختر تو چند سالش بود؟ 11 سال؟ تنم داغ شد. نفرت تمام وجودم را گرفت.

این ماجرا تمام شدنی نبود . در هر جلسه بازجویی اگر این بود، درباره دختر 11 ساله حرف می‌زد و اگر آن یکی، درباره تجاوز به خودم. یک بار زیر فشار بازجویی‌ها گفتم: ای خدا! جوابش مشتی بود توی دهنم که یکی از دندان‌هایم شکست. گفت: تو نجسی، حق نداری نام خدا رو بر زبان بیاوری. دوباره گفتم و دوباره مشتش آمد و آن‌قدر تکرار کردم که از حال رفتم. به هوش که آمدم، یکی دیگر سوال را شروع کرد. این بار سوال‌ها درباره این بود که با خارجی‌ها چه ارتباطی داری؟ چرا از خارج به تو تلفن می‌زنند؟ فلانی که با تو دوست بود و توی رادیو فرداست، الان چه اطلاعاتی بهش می‌دی ؟ من روحم از این ماجرا خبردار نبود. گفتم خاله‌ام خارجه و تماس داریم، اما از دوستم خبر ندارم. گفت: خر خودتی، تو بی‌بی‌سی هم از رفیقات خبر داریم. اسم نمی‌داد. آن‌قدر زدند که قبول کردم که به این دوستهایی که اسمشان را هم بلد نبودم، اطلاعات می‌دهم.

یک جا که خیلی سوال پیچ کرد و گفتم: یا زهرا، بازجو دهانش را باز کرد و هر چه توهین که شایسته خودش بود، به حضرت زهرا کرد. اون جا بود که تسلیم شدم بنویسم و اعتراف کنم و هرچه خواستند، نوشتم . با این همه راضی نمی‌شدند. بردندم توی اتاق، لختم کردند و گفتند: الان برای تجاوز بر می‌گردیم. او می‌گفت: هر کاری برای تنبیه شما عبادته. می‌گفت: تجاوز به شما ثواب داره. من حدیث و آیه خواندم و او گفت: مجوز شرعی‌اش را هم از آقا و هم از دیگر مراجع گرفته‌ایم. ما برای تنبیه شما این کار را می‌کنیم . صدای در می‌آمد .صدای لباس عوض کردن. صدای آخ و اوخ جنسی. داشتم دیوانه می‌شدم که بوی بنزین پیچید و دوباره خیس بنزین شدم و این بار لخت و عور فرستادندم زیر آفتاب.

نمی‌دانم چند روز گذشته بود. فکر کنم پنج روزی می‌شد که سوار ماشینم کردند و بردند جای دیگری که بهشت بود در مقایسه با آنجا. توی سلولم جای نشستن و دراز کشیدن داشت، اما من نه می‌توانستم به راحتی دراز بکشم و نه به راحتی بنشینم. بازجویی ادامه داشت و بازجو گاهی عصبانی می‌شد و مشت و لگد و سر به دیوار کوبیدنی همراه بازجویی بود، اما قابل تحمل بود. غذا مرتب بود، اگرچه غذایش به درد سگ هم نمی‌خورد، اما بالاخره غذا بود.

شب آخر نمی‌دانستم شب آخر است. اول اجازه دادند بروم دوش بگیرم. آورده بودند بیرون از سلول. گفتند لباسهایت را در بیاور. درآوردم. فقط یک شورت پایم بود. نه کفش، نه لباس. بوی بنزین را شنیدم، اما بنزین نریختند رویم. سوار ماشینم کردند و بردند. توی راه یارو گفت: حالا دیگه تو دل برو شدی. الان می‌چسبه تو ...ت بذارم. آوردیمت اینجا که زخمهات خوب بشه. رفقا اشتباه کردن اول زدنت. من دوست ندارم با بچه خوشگلای زخم و زیلی حال کنم. بعضی زخم و زیلی‌اش رو بیشتر دوست دارند. کسی باهات حال نکرد وقتی زخم و زیلی بودی؟

حرف نمی‌زدم. چه حرفی؟ تعجب می‌کردم که چه جوری می‌شود این همه آدم لمپن بد دهن را یک جا جمع کرد. دوباره از روی پل پیروزی احساس کردم گذشتیم. ترس توی دلم ریخت. یعنی داشتیم دوباره بر می‌گشتیم همان‌جا؟ با چشم‌بند و در حالی که فقط یک شورت تنم بود، دستم را باز کردند و پیاده‌ام کردند و رفتند. ماشینی از کنارم رد شد و صدای خنده بلند شد . چشم‌بندم را باز کردم. اول خیابان پیروزی بودم. شب بود. نمی‌دانم چه ساعتی، ولی مطمئنم از دو گذشته بود. لخت بودم و بی‌پول و بی‌کفش و اوراق. چه کسی حاضر می‌شد مرا به خانه‌ام در غرب تهران برساند؟ آیا در خانه کسی منتظرم بود؟ پیکانی جلویم نگه داشت. فکر می‌کرد دیوانه‌ام. شکسته بسته چیزهایی گفتم. سوارم کرد. دمش گرم. لباس داد. پول داد و از حال روزم پرسید و همراهم تا یکی دو ساعت گریه کرد. آن شب مهمان خانه او شدم، در جنوب تهران. حمام کردم، تر و تمیز شدم. او در انتخابات با اعتقاد به احمدی نژاد رای داده بود و آقای خامنه‌ای را می‌پرستید، اما بعد از انتخابات با شنیدن همین جور ماجراها برگشته بود و من اولین کسی بودم که برای او راوی مستقیم بودم. او روایتهای قبلی را با واسطه شنیده بود و روایت ترانه موسوی را او برایم گفت و گفت که ظلم برقرار نمی‌ماند. او حالا یکی از بهترین دوستان من است.