ایران سی و سه سال پس از انقلاب مردمی بهمن حاکمیت رژیم فساد، سرکوب و جنایت، و واپس ماندگی اقتصادی-اجتماعی هدیه استبداد ولایی به مردم ایران با فرا رسیدن بیست و دوم بهمن، مردم ما سی و سومین سالگرد انقلاب بهمن 57، یکی از بزرگترین خیزش های خلقی قرن بیستم، انقلاب توده های محروم و ستمدیده، انقلاب مردم منزجر از استبداد پلیسی و وابسته رژیم شاهنشاهی پهلوی و انقلاب ملی و دمکراتیک برای تحول ایران به سمت کشوری آزادی و آباد را گرامی می دارند. انقلاب بهمن با شرکت گسترده توده های میلیونی مردم از کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری گرفته تا لایه هایی از بورژوازی کوچک و متوسط به پیروزی رسید. طبقه کارگر ایران گرچه توانسته بود به لحاظ عینی درانقلاب نقش تعیین کننده ایفا نماید، ولی به دلیل فقدان تشکل های صنفی و پیوند با حزب سیاسی خود قادر نگردید رهبری جنبش را به دست گرفته یا درآن سهمی بدست آورد. درآستانه انقلاب بهمن 57، خرده بورژوازی و قشرهای بینابینی وتهیدستان حاشیه شهرها اکثریت جامعه شهری را تشکیل می دادند و نقش مهمی را در جنبش انقلابی و سرنگونی رژیم ضد ملی شاه ایفا کردند. سران رژیم از همان فردای پیروزی انقلاب تلاش گسترده یی را آغاز کردند تا اثبات کنند که انقلاب ایران انقلابی ”اسلامی“ و فرا طبقاتی است که بر اساس باورهای مذهبی شرکت کنندگان در آن شکل گرفته است. برخلاف تبلیغات دروغین سران رژیم ولایت فقیه، انقلاب بهمن دارای مضمون اجتماعی و طبقاتی بود که در بطن آن کوتاه ساختن دست انحصارهای امپریالیستی، تامین استقلال اقتصادی و سیاسی ایران، برچیدن بقایای نظام های ماقبل سرمایه داری، دمکراتیزه کردن حیات سیاسی و فرهنگی کشور، تامین عدالت اجتماعی و تحقق آزادی های دمکراتیک فردی و اجتماعی و حق حاکمیت مردم قرار داشت. رهبری این انقلاب ملی و دمکراتیک بنا به دلایل معینی به دست نیروهای مذهبی افتاد. حزب ما ازهمان آغاز جنبش انقلابی مردم به این واقعیت، که رهبری جنبش بطور عمده رنگ و شکل مذهبی دارد توجه کرد و به ارزیابی علل آن پرداخت. طی 25 سال پس از کودتای آمریکایی-انگلیسی28 مرداد تا مقطع انقلاب روحانیون تنها گروهی بودند که با استفاده از امکاناتی مانند مساجد، تکایا، جلسات مذهبی و برخی نهادهای رسمی حکومتی مانند انجمن سلطنتی فلسفه به ترویج و تبلیغ افکار و نظرات خود می پرداختند و این درحالی بود که حزب ما، فداییان خلق، مجاهدین خلق و جبهه ملی درزیر فشار ساواک قرار داشتند و امکان تماس مستقیم و بی واسطه با توده ها برایشان وجود نداشت. این امر درتقویت نقش رهبری خمینی و نیروهای هوادار او بسیار موثر بود. بدینسان از خلاء سیاسی ناشی از سرکوب شدید ساواک و نیز ضعف و پراکندگی احزاب و سازمان های شرکت کننده درانقلاب، روحانیون به رهبری خمینی به نفع تحکیم مواضع خود بهره برداری کردند. با پیروزی انقلاب کلیه جناح های هیات حاکمه سابق برکنار و قدرت سیاسی به طیف گسترده نمایندگان خرده بورژوازی، لایه های بینابینی، سرمایه داری تجاری و کلان زمینداران منتقل شد. خمینی و اطرافیان او از موضع سرنگونی شاه، یعنی شعار محوری جنبش، حرکت کردند و با مانورهایی که هدف آن تحکیم موقعیت نیروهای مذهبی در مقابل نیروهای چپ، مترقی و ملی بود، وعده مبارزه با امپریالیسم، آزادی های دمکراتیک و عدالت اجتماعی، البته در چارچوب دیدگاه های حکومت اسلامی، را می دادند و به این ترتیب توانستند در مقام بلامنازع رهبری انقلاب قرار بگیرند. همین امر در انتها در شکل گیری رژیمی متکی بر عقاید قرون وسطایی و استبدادی و مغایر با اهداف و آرمان های انقلاب نقش اساسی یی داشت. ایران سی و سال پس از انقلاب محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور تقلبی و برگمارده ولی فقیه رژیم، که ریاست جمهوری اش با لگدمال کردن رای میلیون ها ایرانی و سرکوب خشن و خونین معترضان به این کودتای انتخاباتی میسر گردیده است، در سخنانی که در مراسم تدارک دیده شده رژیم ایراد کرد (مراسمی که بخش عمده شرکت کنندگان آن را نیروهای بسیج، سپاه، خانوادهایشان و وابستگان رژیم تشکیل می دادند)، از جمله مدعی شد که دولتهای پیشین، هر سال تمام درآمدهای نفتی را هزینه میکردند و برای تامین منابع مورد نیاز خود در برخی سالها ناگزیر به استقراض میشدند...“ به گفته احمدی نژاد برای اولینبار در طول تاریخ ایران، در دو سال اخیر دولت بیش از ۳۰ میلیارد دلار در صندوق توسعه ملی ذخیره کرده است. وی بدون اشاره ای به نظر مجلس و دیوان محاسبات و کارشناسان کشور پیرامون پول های مفقود شده از خزانه کشور و حساب های ارزی، مدعی شد که ”دولت ایران پاکترین دولت در همه دنیا است.“ احمدی نژاد سپس با اشاره به برخی کشورهای منطقه که حتی یک انتخابات به خود ندیدهاند، اظهار داشت که این کشورها به دور هم جمع میشوند و برای دیگران و با کمک آمریکا نسخه آزادی و انتخابات میپیچیدند و قطعنامه صادر میکنند که این از یک طرف تلخ و از طرف دیگر مضحکترین لطیفه تاریخ است. وی در انتها اعلام کرد: ”به فضل الهی مارکسیستها رفتند و صدای شکستن استخوانهای اندیشه سرمایهداری در جهان طنینانداز شده است... بنده از زبان همه ملتهای آزاده اعلام میکنم که جایگزین نظم ناعادلانه و ضد بشری فعلی جهان چیزی جز جامعه کامل مهدوی نخواهد بود.“ پیش از احمدی نژاد، علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم نیز در سخنان مشابهی ضمن اشاره به اینکه: ”امسال بخصوص دههى فجر ما حال و هواى دیگرى دارد. امسال در فضاى انقلابهاى پیروز این منطقه، چه در تونس، چه در مصر، چه در لیبى، حرکت انقلابى مردم به نتیجه رسید، کارهاى بزرگى انجام گرفت؛ این براى ما ملت ایران مژدهى بزرگى است، حادثهى شیرین و مبارکى است...“ و تأکید بر اینکه تحریم های اقتصادی هیچ تأثیری بر ایران نداشته اند و ضمن انکار هرگونه بحرانی در ایران اضافه کرد: ”مسائل کوچک را نباید بزرگ کرد. نباید القاء بحران کرد. سعى میکنند با هزار وسیله اثبات کنند که در ایران بحران هست. چه بحرانى؟ کدام بحران؟ کشورِ آرام، ملتِ قوى، بانشاط؛ این همه کار از سوى دستگاههاى گوناگون، از سوى آحاد مردم در این کشور دارد انجام میگیرد. به توفیق پروردگار، امنیت کامل برقرار است. دستگاهها با همدیگر همکارى داشته باشند. اگر همکارى بکنند، کارها خیلى بهتر هم خواهد شد. دشمن این را نمیخواهد.آنچه در انتخابات لازم است، رقابت سالم است؛ رقابتِ بدون تهمتزنى و بدگوئى به یکدیگر است. فضاى انتخابات باید سالم باشد. مردم اگر خودشان نامزدهاى انتخاباتى را میشناسند، طبق تشخیص خودشان حتماً عمل کنند؛ اگر نمیشناسند، از افراد بصیر و متدین در گزینشهاى انتخاباتى استفاده کنند. مجریان انتخابات در اجراى درست انتخابات، دقت کامل را به کار ببرند. اینها چیزهائى است که میتواند یک انتخابات خوب را براى کشور به ارمغان بیاورد. این سى و دو سه انتخاباتى که از اول انقلاب تا امروز داشتیم، خوشبختانه همهى اینها سالم بوده. البته در همهى اینها کسانى معترض بودهاند، اعتراضها رسیدگى هم شده، احیاناً تخلفات بوده است، اما هرگز عدم سلامت در انتخابات وجود نداشته است... مسئولان از توطئهى دشمن در کار انتخابات غافل نشوند. آن کسانى هم که در انتخابات رأى نمىآورند، مواظب باشند آن کلاهى که بر سر رأىنیاوردگان سال 88 رفت، بر سر آنها نرود؛ فریب نخورند.“ دروغ گویی های کلان، و تحریف واقعیات از جمله سجایای ”اخلاقی“ است که سران ریز و درشت رژیم می توانند به آن ببالند. سخنان و مدعیات رئیس جمهور و ولی فقیه رژیم که هیچ همخوانی با آمار و داده های رسمی دولتی ندارد نمونه بارزی از کلاشی سیاسی و سقوط کامل اخلاقی سران رژیمی است که تنها هدفشان بقای حاکمیت استبداد به قیمت نابودی کل کشور است. ما بارها در شماره های مختلف ”نامه مردم“ در ماه های اخیر سیمای دهشتناک فقر، محرومیت و سرکوب حقوق و آزادی های اولیه مردم به خشن ترین شکل ممکن را با اتکاء به آمار و داده های رسمی رژیم ترسیم کرده ایم و در اینجا تنها به گوشه ای از آنها برای اثبات دروغگویی سران رژیم اشاره می کنیم. بر اساس آمار رسمی، در آمدِ حاصل از فروش نفت طی سه دهه اخیر، بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار بوده است. درآمدِ سالانه ارزی در دوره دولت ضد ملی احمدی نژاد ۲/۵ برابر میانگین درآمدِ سالانه دولت خاتمی، ۴/۳ برابر دوره رفسنجانی، و ۴/۸ برابر دوره نخست وزیریِ میرحسین موسوی، و ۵ برابرِ دوره ۹ ساله آخر حیات رژیم سلطنتی بوده است. با وجود این درآمدِ هنگفت، میهن ما در اوضاعی ناگوار قرار دارد و مردم با فقر و عقب ماندگی دست و پنجه نرم می کنند. آمار نشان می دهد که نرخ بیکاری در وضعیت کنونی حدود ۲۰ درصد است. همچنین بر اساس گزارشِ اداره آمارِ اقتصادی بانک مرکزی جمهوری اسلامی برایِ شاخص های ماهانه اقتصادی (فروردین ماه ۱۳۹۰)، شاخصِ بهایِ کالاها و خدماتِ مصرفی در شهر تهران (پایتخت) به عدد ۲۴۹/۲ رسید و با فروپاشی صنعت و تولید و رشدِ نرخ تورم، رشدِ شاخصِ مزد و حقوقِ کارگران و کارکنان واحدهای صنعتی بزرگ کشور طی ۵ سال اخیر ۳۳ درصد کمتر از رشدِ شاخصِ هزینه های زندگی بوده است. همچنین بر اساس ادعای رئیس مرکز آمار ایران، عادل آذر، بیش از ده میلیون ایرانی زیر خط فقر مطلق و نزدیک به سی میلیون ایران در زیر خط فقر نسبی به سر می برند (به نقل از ”آفتاب نیوز“، 7 خرداد ماه 1389). در مورد ”پاک بودن“ دولت احمدی نژاد کافی است اشاره کنیم که دولت نامبرده بی شک رکورد دار شمار و گستردگی ابعاد پرونده های دزدی، فساد، رشوه گیری و اختلاس های هزاران میلیاردی در تاریخ معاصر میهن ماست و از این بایت بی شک نمونه است. ناپدید شده میلیارد ها تومان از صندوق دولت، واگذاری هزاران میلیارد تومان پروژه های اقتصادی، از ارتباطات تا راه سازی به سران سپاه پاسداران و وابستگان دولت و همچنین تخریب بی سابقه زیر ساختار تولیدی کشور و جایگزین کردن آن با اقتصادی متکی بر دلالی و سفته بازی از جمله ”دست آوردهایی“ است که در پرونده سیاه و ضدمردمی دولت احمدی نژاد ثبت شده است. سخنان خامنه ای درباره ”انتخابات“ و سالم بودن روند آن در سال های اخیر شوخی تلخی و ناگواری است که با واقعیات سخت میهن ما و کودتای خشن ولی فقیه و نیروهای سرکوبگر وابسته به او، برای لگدمال کردن راِی میلیون ها ایرانی که در خرداد ماه 1388 بی شک و تردید میرحسین موسوی را به ریاست جمهوری برگزیده بودند، همخوانی ندارد. خامنه ای در سخنان خود از ”بهار عربی“ و سرنگونی دیکتاتورها در تونس، مصر و لیبی سخن می راند و فراموش می کند که ماهیت رژیمی که او بر راس آن قرار دارد نیز از نوع همان حکومت های استبدادی است که در این کشورها سرنگون شد و این نیز عاقبتی است که دیر یا زود گرببان او و رژِیمش را خواهد گرفت. امروز در ایران نه تنها اکثریت مردم، بلکه می توان گفت بخش بزرگی از رهبران اولیه حکومت جمهوری اسلامی، از ”مراجع تقلید“، تا نخست وزیر هشت ساله دوران ”دفاع مقدس“ تا رئیس جمهوری های پیش از احمدی نژاد و سخنگویان مجلس و سران نهادهای دیگر باوری به دروغ های علی خامنه ای و نزدیکان او درباره به رسمیت شناختن حقوق مردم ندارند. در کشوری که نخست وزیر هشت ساله ”دفاع مقدس“، و ”یار امامش“ در کنار رئیس مجلس اش، که کیهان شریعتمداری زمانی او را قهرمان دفاع از ولایت می خواند، در حبس به سر می برند دم زدن از آزادی و حق انتخاب کردن مردم را نمی توان باور کرد. به نظر می رسد تنها کسانی که منکر وجود بحران همه جانبه سیاسی-اقتصادی در ایرانند، ولی فقیه و تاریک اندیشان حاکم اند که بی اعتنای به ابعاد دشواری ها، فقر و فلاکتی که برای مردم ما پدید آورده اند به سیاست های خانمان سوز کنونی ادامه می دهند. راه کارهای آینده و مبارزه پیش رو از ویژگی های شرایطی که انقلاب بهمن 57، در بستر آن شکل گرفت و به وقوع پیوست، بحران فزاینده طبقه حاکمه، بی اعتباری بیش از پیش رهبران سیاسی کشور و بحران همه جانبه اقتصادی بود که زندگی برای میلیون ها ایرانی را با دشواری های بسیاری رو به رو کرده بود. امروز نیز ما شاهد شکل گیری چنین شرایطی هستیم که به تدریج ادامه وضعیت کنونی را با چالش های جدی روبه کرده است. اگرچه رژیم ولایت فقیه توانست با سرکوب خشن و خونین اعتراض های گسترده مردمی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 را مهار کند اما مبارزه و مقاومت تحسین برانگیز توده های وسیع مردم شامل طبقات و قشرهای اجتماعی گوناگون دربرابر کودتای انتخاباتی نشان داد که توان عظیم بالقوه ای در میهن ما آماده نبرد با دیکتاتوری است. معضل اساسی سازمان دادن این توان و مسلح کردن آن به برنامه سیاسی مشترک و کارا است. طی سه دهه اخیر، هرگز تا به این پایه اهمیت اعمال اراده توده ها در برابر استبداد ولایت فقیه که مشروعیت خود را ناشی از خواست، نظر و اراده مردم نمی داند، برجسته نبوده است. نزدیک به سه سال پس از قیام دلیرانه مردم بر ضد کودتای انتخاباتی، ولی فقیه، کودتاچیان و بطور کلی طیف ارتجاع حاکم همچنان در وحشت و هراس از جنبش مردمی به سر می برند و از همین روست که با فراخوان برگزاری تظاهرات 25 بهمن ماه نیروهای امنیتی کارزار گسترده یی را برای مختل کردن هرگونه امکان سازمان دهی یک اعتراض سراسری به راه انداخته اند. مانورهای فریبکارانه ولی فقیه و انصارش به قصد شکستن اراده میلیون ها مردم معترض میهن ما راه بجایی نمی برد. مردم میهن ما را پس از دست یابی به مشعل آگاهی دیگر نمی توان به ظلمات تاریک اندیشی قرون وسطایی به زنجیر کشید. بی شک توده های آگاه با درایت از همه امکانات و روزنه های موجود برای ادامه مبارزه کنونی بهره خواهند جست. اهمیت مبارزه امروز مردم با استبداد ولایی که ظرافت، تدبیر، موقع شناسی، پیشروی سنجیده و عقب نشینی و انعطاف حساب شده و مدبرانه لازمه آن است، برای آینده و سرنوشت میهن ما برکسی پوشیده نیست. در این راه دشوار و پرسنگلاخ، بدون تردید آرمان ها، تجربیات و نیز آرزوهای غرق به خون نسل آرمان گرای انقلاب، ره توشه گرانبهای پیکار با ارتجاع و استبداد برای نیل به آزادی، حق حاکمیت مردم و عدالت اجتماعی است. جنبش کنونی ضد دیکتاتوری تبلور خواست ها و آرمان های انقلاب شکست خورده بهمن است که در زیر آوار رژیم استبدادی ولایت فقیه مدفون شده است! به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 با تمام توان بر ضد جنگ و ماجراجویی های نظامی در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه سیر وقایع هفته های اخیر از جمله مجموعه اخبار پیرامون حوادث سوریه و برنامه ”هسته ای“ رژیم جمهوری اسلامی نشان از افزایش بیسابقۀ تشنج در منطقه و خطر شروع جنگی خونین و فاجعه بار دارد که می تواند به یکدیگر گره خورده و ابعادی جهانی پیدا کند. کارزار جهانی بر ضد جنگ فراکسیون چپ در پارلمان اروپا به تحریم ها نه می گوید! بيانيۀ مطبوعاتی ”حزب کمونيست پرتغال“ کمیته دفاع از حقوق مردم ایران سیر وقایع هفته های اخیر از جمله مجموعه اخبار پیرامون حوادث سوریه و برنامه ”هسته ای“ رژیم جمهوری اسلامی نشان از افزایش بیسابقۀ تشنج در منطقه و خطر شروع جنگی خونین و فاجعه بار دارد که می تواند به یکدیگر گره خورده و ابعادی جهانی پیدا کند. تهدیدهای صریح سیاست گذاران ایالات متحده، انگلستان و فرانسه درباره ضرورت تشدید اقدام برضد ایران و سوریه شرایط خطرناکی را در منطقه و به ویژه در رابطه با میهن مان ایجاد کرده است که نمی توان بی تفاوت از کنار آن گذشت. گسترش تحریمها علیه جمهوری اسلامی بی شک به نابسامانی آشکار اقتصادی در داخل ایران دامن زده است. افزایش بی سابقه قیمت ارزهای خارجی در ایران و در واقع بیارزش شدن پول ملی، و به تبع آن گرانی کالاها و ارزاق عمومی در شرایطی که بیکاری بیداد می کند و کارخانهها و مراکز تولیدی یکی پس از دیگری تعطیل میشوند، زندگی بخشهای بزرگی از مردم را فلج کرده و تودههای مردم را به سمت فقر و فلاکت بیش از پیش رانده است، و این تازه آغاز یک جنگ تمامعیار اقتصادی است، که به مردم ما درست همانند مردم عراق قبل از یورش نظامی خونین ناتو به آن کشور، تحمیل میشود. عدم امکان فروش نفت و واردات کالاهای استراتژیک مورد نیاز، آن هم در کشوری که تسلط سرمایههای تجاری از یک طرف و تبعیت از سیاستهای بانک جهانی در طی سالهای گذشته از طرف دیگر، با درهم شکستن توان تولید ملی، اقتصاد آن را عملاً به صادر کردن نفت و واردات همۀ مایحتاج مردم خلاصه کرده و می کند، یک فاجعۀ بزرگ اقتصادی است. سازماندهندگان جهانی این تحریمها، بهویژه آمریکا، انگلیس و فرانسه با علم به این دشواری ها تحریم های کنونی را سازمان داده اند. برنامهریزی ضدانسانی صورت گرفته چندان ناروشن هم نیست: - در تنگنا قرار دادن جمهوری اسلامی برای وادار کردن آن به نشان دادن واکنشهای تهاجمی بهعنوان تنها راه گریز، و در نتیجه زمینهسازی و متقاعد کردن بخش هایبزرگتری از قدرتهای جهانی به ضرورت جنگی همهجانبه. - فرسوده کردن مردم مخالف جنگ برای تن دادن به هر سناریوی پیش رو برای رها شدن از وضعیت بسیار دشوار کنونی. - تهییج و بسیج بخشهای راستگرا و متزلزل جنبش و برخی از نیروهای سابقاً چپ و از مبارزه بریده و تشویق آن به حمایت از کاروان تجاوز بهاصطلاح «بشردوستانه» بهعنوان تنها راه باقی مانده برای تحولات سیاسی در کشور. اهداف درازمدت این ماجراجویی نظامی و جنگ احتمالی منطقه ای روشن است: سرریز کردن بحران اقتصادی جهانی، تجدید ساختار سیاسی اقتصادی جهان بر اساس تمرکز باز هم فزونتر سرمایههای نجومی، تشکیل خاورمیانۀ بزرگ برای گسترش دایرۀ نفوذ و تسلط سیاسی و اقتصادی بر یک منطقۀ راهبردی (استراتژیک) انرژی، منحرف کردن نیرو و توان عظیم اعتراضی مردم از تونس و مصر در شمال آفریقا گرفته تا سوریه و ایران و کشورهای عربی و خلیج فارس و متوقف ساختن جنبشهای ترقیخواهانه در منطقه و ایجاد ”جزایر ثبات سیاسی“ که بتواند منافع کوتاه و دراز مدت امپریالیسم در منطقه را تأمین کند. متأسفانه سیر وقایع نشان از پیشبرد سناریوی از پیش طراحی شدۀ مجتمعهای نظامی جهانی دارد. گردانندگان رژیم قرون وسطایی و سرکوبگر جمهوری اسلامی با باور به بسته بودن راه برای هرگونه عقبنشینی، بهجای اتخاذ تدابیری برای فرو نشاندن بحران، پاسخ جنگ اقتصادی را در پافشاری بر سیاستهای هستهیی و افزایش تهدیدهای نظامیگرانهشان یافتهاند. علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در خطبههای نماز جمعه ۱۴ بهمنماه، ضمن تأکید بر عدم عقبنشینی، به صراحت آمادهباش کشور را برای جنگ اعلام کرد و سابقه این رویارویی را با اعتراف به دخالت مستقیم در ”جنگ ۳۳ روزه لبنان“ به رخ کشید. او در پاسخ به تهدیدهای اسرائیل، از تهدیدهایی نام برد ”که به وقت خود اعمال خواهد شد.“ سفیر ایران در روسیه نیز صحبت از هدف قرار دادن منافع آمریکا و غرب در سراسر جهان کرد. و پس از اینها نیز محمود احمدی نژاد در پايان راهپيمايی سالگرد ۲۲ بهمن در تهران وعده داد که ”طی روزهای آينده دنيا شاهد رونمايی از چند دستاورد بزرگ هستهیی ايران خواهد بود.“ این موضع گیری ها در حالی صورت می گیرد که مانور نظامی برای بستن تنگه هرمز و تهدید رسمی و صریح ناوگان آمریکا و انگلیس برای خروج از خلیج فارس آثار نگران کننده خود را عیان ساخته و صفوف نیروهای آماده برای پیوستن به تهاجم نظامی ناتو به جهموری اسلامی را گستردهتر کرده است. این تهدید ها آشکارا توجیهگر تمرکز ناوگان عظیم تحت فرمان ناتو در خلیج فارس و دریای عمان و فروش و گسیل انبوه تسلیحات در ابعادی بیسابقه به کشورهای منطقه- و از جمله سلطاننشینها- شد و همچنین دامن زدن به ”هیستریک“ جهانی نسبت به خطری به نام ”جمهوری اسلامی“ است. وجود خبرهایی مبنی بر سفارش نسل تازه بمبهای عظیم سنگرشکن دهها تُنی رخنهگر توسط پنتاگون به صنایع نظامی آمریکا، گزارش روزنامه ”العربیه“ به نقل از روزنامه ”واشنگتن پست“ مبنی بر اینکه این روزها بحث در محافل حاکمه آمریکا و دیگر کشورهای ناتو بر سر وارد کردن یا نکردن ”ضربۀ پیشگیرانه نظامی به ایران نیست“، بلکه ”بحث بر سر زمان و چگونگی وارد آوردن چنین ضربهیی است.“ در کنار کارزار گسترده تبلیغاتی بر ضد ایران و سوریه و خبر دادن از پخش اخباری از نقش نیروهای سپاه پاسداران در سرکوب مردم حومس، از جمله گزارش خبرگزاری ”راشیا تودِی“ (روسیه امروز) از آماده شدن احتمالی ۱۵۰۰۰ نیروی نظامی سپاه پاسداران برای اعزام به جبهههای جنگ در سوریه، و همچنین خبر رادیو اسرائیل مبنی بر حضور ده هزار نیروی نظامی آمریکایی برای سر و سامان دادن هرچه سریعتر به سیستم دفاع ضد موشکی در آن کشور، حکایت از زمینهسازی های خطرناک برای فاجعهیی دارد که قدم به قدم به آن نزدیکتر میشویم. در چنین شرایطی، برای نخستین بار و به دعوت سازمانهای مدافع صلح، نخستین موج اعتراض به جنگ در خیابانهای شهرهای مختلف آمریکا و کانادا و انگلستان به راه افتاده است. این تظاهرات با وجود محدودیتهایی که در سازماندهیشان وجود داشته، در رسانهها بازتاب های مناسبی یافته و مورد پشتیبانی بسیاری از مردم قرار گرفته است. اما جمهوری اسلامی که سازمانهای مدافع صلح داخلی را به شکلی سازمانیافته سرکوب کرده و اجازۀ هیچ راهپیمایی اعتراضی در مخالفت با جنگ را نداده است، تلاش مشخصی داشته تا با تحریف اهداف و بهرهبرداری مزورانه از اعتراضهای صورت گرفته، آنها را به عنوان حرکتهایی در پشتیبانی از خود جلوه دهد. سازمانهای اصیل و ترقیخواه مدافع صلح با دخالت در امور داخلی کشورها توسط امپریالیستها حتی به بهانۀ ”بشردوستانه“ مخالفند، و آن را آشکارا و قاطعانه اعلام میکنند و و مثل برخی از کنفرانسهای دربسته آن را مسکوت نمیگذارند. تکلیف جمهوری اسلامی اما روشن است. تفسیر کردن و نشان دادن این مخالفت صریح با دخالت خارجی در رسانههای حکومتی به عنوان دفاع نیروهای صلحدوست جهان از ظلم و جنایت و سرکوب مردم توسط رژیمهایی همچون رژیم ولایی جمهوری اسلامی، وقاحتی میخواهد که فقط در امثال سران جمهوری اسلامی میتوان یافت. واقعیت این است که سازمان دهندگان عمده این حرکت های اعتراضی در عین حال مخالفان پیگیر سیاست ها و عملکرد رژیم تئوکراتیک در میهن ما هستند و مخالفتشان با ماجراجویی های نظامی امپریالیسم در منطقه در همبستگی با منافع مردم زحمتکش میهن ماست. گزارش های منتشر شده از آکسیون های ضد جنگ در همین شماره نامه مردم نمایش دهنده موضعگیری سازمان دهندگان آن است. شورای جهانی صلح در تاریخ ۷ فوریه بیانیهیی صادر کرد که در آن ضمن تحلیل سیاستهای امپریالیستی برای تشکیل خاورمیانۀ بزرگ و سیر رویدادهای جاری در مورد سوریه و ایران، از جمله گسیل گسترده نیروهای نظامی آمریکایی به خلیج فارس، همدستیهای سلطاننشینهای خلیج فارس با ”غرب“، و تحریکهای اسرائیل علیه ایران، موضع این سازمان ترقیخواه را درباره حقوق دموکراتیک مردم و دخالتهای خارجی به این صورت بیان کرده است: ”ما حمایت خود از مبارزۀ بغرنج مردم ایران برای صلح، دموکراسی و عدالت اجتماعی را اعلام میکنیم، هرگونه دخالت در امور داخلی ایران تحت هر بهانهیی را محکوم میکنیم، و بار دیگر بر حق انکار ناپذیر هر ملتی برای دستیابی به انرژی هستهیی برای مقاصد صلحآمیز تأکید میکنیم... ما از خواستهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی واقعی و مسالمتآمیز مردم سوریه پشتیبانی میکنیم، و بار دیگر اعلام میکنیم که هیچ قدرتی حق تصمیمگیری دربارۀ کشور یا ملت دیگری را ندارد. بشریت نمیتواند مداخلۀ خارجی در اختلافهای داخلی مردم یک کشور را تحمل کند. امر خودمختاری هر کشور، مسئولیتی است که فقط در انحصار مردم همان کشور است.“ در ادامه این بیانیه آمده است: ”نیروهای دموکراتیک، ضدامپریالیست و صلحدوست جهان باید سکوت خود را بشکنند و کارزارهای فریبکارانه و خطرناک امپریالیسم را، که راه را برای تجاوزی تازه هموار میکند، محکوم کنند... ما خود را متعهد به ادامۀ پیکار میدانیم، و به بسیج نیروها در سراسر جهان به منظور ایجاد پایگاههای مردمی برای مرحله تازهیی از مبارزۀ ضدامپریالیستی، در دفاع از صلح، همبستگی و خود مختاری مردم در تعیین سرنوشت خود ادامه میدهیم. ما اطمینان داریم که با مبارزۀ مردم، صلح پابرجا خواهد بود.“ تجربه این رشته از تظاهرات اعتراضی نشان میدهد که تلفیق شعارهای صلح و پیوند مبارزات ضدجنگ با مبارزات ترقیخواهانه و دموکراسیخواهی مردم کشورمان یک ضرورت است و باید از طرف سازمانهای مدافع صلح کشورمان بر آن تأکید شود. روزها و هفتههای تعیین کنندهیی در مقابل ماست. منطقه خلیج فارس و خاورمیانه در لبۀ پرتگاه خطرناک جنگی خانمانبرانداز قرار دارد که میتواند گسترش بیابد و ابعادی جهانی به خود بگیرد. واکنش به این ماجراجویی های خطرناک را نباید به پس از وقوع آن موکول کرد. امروز نباید هیچ لحظهیی را برای مقابله با جنگ و جنگافروزان و پیشگیری از وقوع فاجعه از دست داد. کارزار جهانی بر ضد جنگ فراکسیون چپ در پارلمان اروپا به تحریم ها نه می گوید! ”کُرنلیا ارنست“، نمایندۀ ”حزب چپ آلمان“[لینکه]، که عضو گروهِ نمایندههای نیروهای کمونیست و چپ سوسیالیست در پارلمان اروپا است، پیش از شروع جلسه به منظور رأیگیری برای قطعنامه دربارۀ ”برنامه هستهای ایران“ در پارلمان اروپا، در سخنانی اظهار داشت که، از نظر سیاسی تحریمهای اتحادیه اروپا برضد ایران بسیار نسنجیده، و چنگ و دندان نشان دادنی اهمالگرانه است. او در ادامه سخنانش گفت: ”ما رژیم (جمهوری اسلامی ایران) را به سبب نقض مصیبتبار حقوق بشر، سرکوب اقلیتهای مذهبی، و ستمگری نسبت به کنشگران حقوق بشر به شدت محکوم میکنیم، ولی مسدود کردن راه صادرات نفت ایران از طریق ممنوع کردن مبادله با ”بانک مرکزی ایران“ در نهایت تنها به زیان مردم است... همچنین این اقدام در زمانی که جز گمانهزنیها و ادعاهای سازمانهای امنیتی در باره برنامه تهیه جنگافزارهای هستهای از سوی ایران هنوز سندی در دست نیست، در راستایِ تقویت موضعِ رژیم به منظور بهرهگیری از انتخاباتِ پیشرو در ماه مارس[اسفندماه] عمل میکند. ما افزایش گفتگوهای جدی در زمینه حقوق بشر، و دستیابی به خاورمیانهیی بدون جنگافزارهای هستهای را خواهانیم. این است وظیفه اتحادیه اروپا نه شدت بخشیدن به وضعیت بحرانی کنونی.» ”سابینا لوزینگ“، عضو دیگر گروهِ کمونیست”چپ“[لینکه] در پارلمان اروپا، در سخنرانی خود، پیش از رأی گیری در رابطه با به کارگیریِ تحریم های گسترده بر ضد ایران، دست کشیدنِ تدریجی از به کارگرفتنِ انرژی اتمی و سلاحزدایی بینالمللی جنگافزارهای «هولناک» اتمی را خواستار شد. او گفت:”این جنگِ اقتصادیِ زیانبار، وضع ایران را ناپایدار میکند، و امکان و توانمندیِ نیروهای مترقی درونِ کشور را محدود خواهد ساخت. به احتمال بسیار زیاد، و مثل همیشه، صلح جهانی و حقوق بشر در پای منافعِ ایالات متحده و اروپا قربانی خواهند شد.“ بيانيۀ مطبوعاتی ”حزب کمونيست پرتغال“ در رابطه با: تحريمهای اتحاديۀ اروپا بر ضدِ ايران، و شدت بخشیدنِ مخاطرهآمیزِ تجاوزگری در خاورميانه حزب کمونيست پرتغال، از بالاگرفتن کشمکشی که ايالات متحدۀ آمريکا، اتحاديۀ اروپا، و چندين کشور قدرتمند ناتو به ضد ايران برپا داشتهاند، نگرانی شديد خود را ابراز میدارد. نشانههای بسیارجدی اين وضعیت استقرار چشمگیر نيروهای نظامی در خليج فارس و تنگه هرمز، تجاوز مکرر به حريم هوايی ايران، و ديگر اقدامهای تحريکآميزی است که مقامهای ايرانی آن ها را به کشورهايی مانند اسرائيل و ايالات متحده آمريکا نسبت داده اند. حزب کمونيست پرتغال، توجه را به پیآمدهای دهشتناکی که هر گونه تحريک نظامی برضد ايران برای منطقۀ خاورميانه و آسيای مرکزی به دنبال خواهد داشت، هشدار میدهد، به خصوص در هنگامهیی که بحران جهانی و ژرفش يابندۀ ”سیستم سرمايهداری“ بیثباتی و بیامنیتییی را به وجود آورده است که به طور فزايندهای به ويژگیهای اصلی وضعیت بينالمللی دارند مبدل می شوند؛ حزب کمونيست پرتغال، تصميم اخير اتحاديه اروپا را- که در اجلاس وزيران امور خارجه آن تصویب شد- و به منظور به کارگیری تحريمهای جدیدِ يکجانبه به ضد ايران است، محکوم میکند. اين تصميم، موضعِ اتحاديه اروپا در مقام دنباله روِ برنامه نظامیگری ايالات متحده آمريکا در خاورميانه و آسيای مرکزی را برجسته میکند. اين تصميم نشان میدهد که اتحادیه اروپا ديگر قادر نيست ماهيت امپرياليستی خود را پنهان نگه دارد، و این امر برای تعدادی از کشورهای اروپايی- از جمله پرتغال- که هماکنون در بحران اقتصادییی ژرف گرفتارند، پیآمدهایی بسيار منفی دربرخواهد داشت. برخلاف آنچه که مقامهای اروپايی و وزير امور خارجه پرتغال در سخنرانیهای خود میگويند، اين تصميم در جستجوی گشودن چشماندازها به منظور یافتنِ راهحلی سياسی برای درگيریها نيست، بلکه برعکس، نمایش دهنده این امر است که آنان خواهان به وجود آوردنِ امکانی برای مذاکره ديپلماتيک و گفتوگو نیستند. پيش از اين، در ماه مه ۲۰۱۰، با بايکوت کردنِ موافقتنامه بين ايران، ترکيه و برزيل در بارۀ مبادلۀ سوخت اتمی از سوی ايالات متحده آمريکا و اتحاديه اروپا، اين امر به نمايش گذاشته شده بود؛ حزب کمونيست پرتغال، ریاکاری عظیم اتحاديه اروپا برای توجیه تصمیم خود در به کارگیریِ تحریم برضد ايران بر پایۀ خطر ادعاییِ گسترش تولید جنگافزار اتمی از سوی ایران را محکوم میکند. این رياکارییی بسیار نمایان است: از سوی برخی از بزرگترين قدرتهای اتمی جهان (از جمله ايالات متحده آمريکا، بزرگترين قدرت اتمی جهان، و همچنين فرانسه و بريتانيا، که زرادخانه اتمی شان دارای ۵۰۰ کلاهک اتمی است) برضد ایران این تحريمهای يکجانبه تحميل میشوند. رياکاری و دورویی اتحادیه اروپا همچنين با اين واقعيت آشکار میشود که، اتحاديه اروپا رابطه و همکاریهای اقتصادی و نظامی نزدیکی با اسرائيل دارد، یعنی با کشوری که قرارداد منع گسترش جنگافزارهای هسته ای را امضاء نکرده است اما تنها قدرت اتمی منطقه است، و به طور غيرقانونی اراضی فلسطين، لبنان، و سوريه را اشغال کرده است، و به طور مکرر برخلاف پایه ایترين اصول حقوق بينالمللی عمل میکند؛ حزب کمونيست پرتغال، دیگربار بر موضع اصولی خود در حمايت از حق خلقها برای تعيين سرنوشت و حاکميت خود، و به ويژه حق حاکميت بر تعیین منابع انرژی خود، تأکيد میکند. در عين حال، حزب کمونيست پرتغال اين حقیقت را به صراحت بیان میدارد که، همواره خواهان خاورمیانهیی بدون جنگافزارهای اتمی بوده است. اجرای چنين خواستی، به طور ضروری، و در حکم نخستین گام، خلع سلاح زرادخانه هسته ای غيرقانونیِ اسرائيل را میطلبد. دفتر مطبوعاتی حزب کمونيست پرتغال کمیته دفاع از حقوق مردم ایران روز شنبه ۱۵ بهمن (۴ فوریه) به دعوت شعبه کانادای”کودیر“ (کمیتۀ دفاع از حقوق مردم ایران) و ”انجمن صلح و همبستگی تورنتو“، تظاهراتی در مرکز شهر تورنتو، در اعتراض به جنگافروزیهای اخیر نیروهای امپریالیستی جهانی و ارتجاع داخلی، و شدت یافتن خطر برخوردهای نظامی در منطقه و جنگ با ایران، برگزار شد. “کودیر”، در ماهها و هفتههای اخیر، بارها در باره بالا گرفتن تنش میان آمریکا و اتحادیه اروپا و متحدان آن از یک سو و رژیم ایران از سوی دیگر، و افزایش خطر یک برخورد نظامی فاجعهبار ابراز نگرانی کرده است، و خواستار حل و فصل مسائل از طریق گفتگو شده است. ”انجمن صلح و همبستگی تورنتو“ نیز که شعبه تورنتوی ”کنگره صلح کاناد“ است، و رئیس آن در حال حاضر ریاست ”کنگره صلح“ را نیز به عهده دارد، در اطلاعیه دعوت به تظاهرات، با یادآوریِ جنگهای آمریکا- ناتو افروخته در دهههای اخیر در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، و لیبی، نسبت به احتمال یک ماجراجویی نظامی و جنگی دیگر در خاورمیانه، برضد ایران یا سوریه، هشدار داد و خواستار تلاش مردمی برای پیشگیری از رخدادنِ چنین فاجعهیی شد، فاجعهیی که زیان آن به طور عمده متوجه مردم عادی کشورها خواهد شد. روی پلاکاردهای تظاهرات روز شنبه در تورنتو، این شعارها دیده میشدند: ”نه به جنگ، نه به تحریم، نه به سرکوب“؛ ”فقط مردم ایران حق تصمیمگیری درباره آیندهشان دارند“؛ ”همبستگی با مردم ایران به ضد سرکوب و جنگ“؛ ”تحریم اقتصادی، سلاح کشتار جمعی است“؛ ”دخالت نظامی قاتل دموکراسی است“؛ ”به جنگ و تجاوز امپریالیستی پایان دهید“؛ ”اتحاد و مبارزه برای صلح“. در همین روز و به دعوت سازمانهای صلح و ضدجنگ، تظاهرات مشابهی نیز در چندین شهر آمریکا و اروپا برگزار شد. به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 اوج گیریِ ”توده ای ستیزی“، وتشتتِ نظری هوادارانِ نولیبرالیسم درهنگامۀ بحرانِ سرمایه داری ارزیابی منطقی و انتقاد سازنده از خط مشی، تحلیل ها، و برنامه های هر جریان سیاسی و از جمله حزب توده ایران، برای مبارزه جنبش مردمی در رویارویی با رژیم استبدادی کشورمان امری مهم است و ما از آن استقبال می کنیم. ولی آنچه که در چند ماه گذشته به بهانه هفتادمین سالگرد تاسیس حزب ما به صورت سازمان یافته بر اساس تاریخ نویسی، مقاله های شخصی، و مصاحبه ها به طور وسیع منتشر می گردد را نمی توان در حکم کار سیاسی بر ضد دیکتاتوری ولایی ارزیابی کرد. در ۷ دهۀ گذشته، کارنامۀ برنامه های اجتماعی – اقتصادی، نظرها، و مبارزۀ حزب توده ایران به وسیله هزارها کتاب، جزوه، سخنرانی، و بیوگرافیها، گاه به صورتی منصفانه و گاه مغرضانه مورد قضاوت قرار گرفته اند. بررسی و جوابگویی به صد ها هزار خط و گفته های یک جانبه و نتیجه گیریهای ذهنگرایانه و غضب آلود در مورد حزب ما- که بخش بزرگی از آنها تولید شده از سوی و یا اثر پذیرفته از ساواک و ضد اطلاعات رژیم ولایی است- کاری است غیر ممکن و عبث. ولی آنچه که قابل توجه است زمینه های عینی و ذهنی بازتولید آنها از طریق نوشتارها و سخنوریهای ”کارشناسانه“ از جانب کسانی است که خود را ”مخالف رژیم ولایی“، علامه ”دموکراسی و آزادی“ و ”کثرت گرایی“ می دانند. در حالی که این نوع نظرها و کتاب های خاطرات ”ضد چپ“ آنان، از سوی رسانه های مجاز در ایران و به برکت دستگاه امنیتی رژیم و یا ”بی بی سی فارسی“، و جز اینها، به طور گسترده و بدون امکان پاسخگویی عملی توزیع می گردند. البته در حال حاضر این گونه مقاله نویسی و اظهار نظر های ”کارشناسانه“ بر ضد حزب توده ایران، با پاردوکس شدیدی روبهرو اند. زیرا طیف عمدهیی از آنها با محدود کردن خط زمانی تاریخ نویسی به سرکوب حزب در دهه ۶۰ خورشیدی، به طورعملی و هم صدا با موضع و حکم رسمی رژیم ولایی، در نوشتار خود چنین القاء می کنند که حزب توده ایران ”منحله“ است و وجود ندارد. از سوی دیگر، عمده نتیجه گیری های آنها بر شگردی تکیه دارد که تاریخ مصرف آن در پی دو دهه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسیده است، ولی هنوز اصرار میورزند تا نداشتنِ استقلال حزب ما را به خوانندگان و شنوندگان خود تلقین کنند. واقعیتِ غیر قابل انکار این است که، حزب ما با تحمل ضربه های سهمناک یورش وحشیانه رژیم و دو دهه تاخت و تاز بدون رقیب امپریالیسم در نبودِ ”اردوگاه سوسیالیسم“، صفوف خود را باز سازی کرده است. این باز تولیدِ تبلیغات ”ضد توده ای“ آن هم از جانب هوادارانِ خود گماشته و دوآتشۀ ”دموکراسی“ و آزادی بیان، این بار با شکل بسیار مبتذل و مسخره ای تکرار می گردد. بسیاری از این نوشتارها و خاطره نویسی های طولانی و ملال آور، هنوزسعی بر این دارند که به صورتی ناشیانه شبحی ترسناک و خبیث از اتحاد جماهیر شوروی ترسیم کنند، و با بهرهگیری از به اصطلاح مدارک و اسناد و شیوه های رنگ باختۀ ساواک شاه و ساوامای رژیم ولایی، ستون فقراتی برای استدلال های خود برضد جنبشِ چپ ایران بتراشند. این سَبک ”لولو سازی“ به منظور تحمیقِ افکار عمومی گاهی حتی ابعاد مضحکی به خود می گیرد وقتی که به طور عمدی کشور ”روسیه“ کنونی هنوز ”شوروی“ نامیده می شود تا از حساسیت افکار عمومی نسبت به رابطه سیاسی روسیه و رژیم ولایی سوء استفاده کنند. تو خالی بودنِ بسیاری از این اتهامهای ناروا و پر از ضد و نقیض و همچنین تاریخ نگاریهای شاخ دار با گذرِ زمان به طور کامل مشهود شده اند و خواهند شد. ولی دلیلهای این دورِ جدید از اتهامها و تاریخ نویسی های یکجانبه برضد حزب ما که ”بی بی سی فارسی“ و برخی سایت های خبری دیگر به شکلهای گوناگون عهده دار سازمان دهی و تکثیرِ آنها شدهاند از جهتهای مختلف پاسخ مناسب لازم دارند. زیرا بنا بر شگرد قدیمی تکرار ”دروغ گوبلزی ” در مقیاسی وسیع و به برکت سرعت و وسعت پخش فضای مجازی و امکانهای ماهواره ای می توان جو ”ضد توده ای“ را تا حدی گسترش داد. قابل توجه است که در داخل ایران نیز فعالان سیاسی آموزه یی از ”لیبرالیسم“، مانند محمد قوچانی در نشریه یی با اسمی کاملا بی مسما به نام ”مهرنامه“ آزادانه با تحریف تاریخ و دستبرد به نقل قول های کنونی فعالان چپ، یکه تاز و بدون رقیب و با استفاده از اسناد بی اعتبارِ منبعهای امنیتی سرگرم و مشغول به تاریخ نویسی و ایجاد ذهنیت ضد کمونیستی است. ما در “نامه مردم“ شماره۸۷۶، نیز به صادق زیبا کلام و هوشنگ ماهرویان اشاره یی داشتیم که: نمی توان هم زمان هم در مقام یک لیبرال به اصل آزادی بیان ”ولتر“ ایمان داشت ولی در عین در حال با بهرهگیری از وضعیتِ اختناقِ دیکتاتوری و نبودِ آزادی بیان و نبودِ امکانِ پاسخگویی از سوی حزب های چپ، یک جانبه دربارۀ آنها حکم صادر کرد و نتیجه گیریهای تاریخی و منطقی ارائه داد. بررسی دلیلهای عمدۀ فرایند کنونیِ شدت بخشیدن به جَو هیستریکِ ”ضد چپ“ در کلیت خود قابل توجه است، و سؤالهای مشخصی را می توان مطرح کرد که بررسی و جوابگویی بدانها از سوی طیف مختلف نیروها و فعالان درونِ جنبش مردمی سودمند است، از جمله این سؤالها: چرا در وضعیت کنونیِ کشورما و جهان این چنین تنورِ کارزارِ ”ضد چپ“ گرم شده است؟ چرا و چه زمینه های عینییی برخی از نحلهها(آموزهها) و فعالان سیاسی که در خط اپوزیسیونِ رژیم ولایی عمل می کنند، آنان را درمبارزهشان با نیروهای چپ کشورمان، با دیکتاتوری ولایی هماهنگ ساخته است؟ این سیل تاریخ نویسی های یکجانبه و دامن زدن به جَوِ ”ضد چپ، آنهم با سوءِ استفاده از شرایط اختناقِ داخلِ کشور وکمکِ امکانهای نهادهای قسم خوردۀ ”ضد توده ای“ یی مانند ”بی بی سی“ آیا می تواند به جنبش مردمی و رشد دموکراسی کمک کند؟ چرا در شرایط خطرناک و امکانِ حمله نظامی بر ضد کشورمان، حزب توده ایران در مقام پر سابقه ترین ستون نیروی مبارز در راهِ صلح، که دارای امکانها و روابط بین المللی با نیروهای مترقی ضد جنگ است، این چنین به صورت گسترده مورد هجوم تبلیغاتی قرار می گیرد؟ این کارزارِ سازمان یافتۀ ”ضد توده ای“ متأسفانه خواسته یا نخواسته بخشی از نیروی فعالان سیاسی، انرژی و فرصت های جنبش مردمی به منظور ایجاد اتحادها را به شکل های مختلف هدر می دهد، و دقیقاً بر خلاف روندِ انسجامگیریِ مبارزه جنبش عمل می کند. بدینسان صرفِ نیرو برای افشا و جوابگویی به این کارناوال ”ضد چپ“، تنها در راستای ارتقاءِ جنبشِ مردمی در مبارزه با دیکتاتوری حاکم قابل توجیه خواهد بود. در این راستا و از این طریق سوالهای طرح شده در بالا را همراه با شرحی مختصر از هسته اصلی تحلیل و برنامه حزب ما در بارۀ شرایط مشخص کنونی، می توان جواب داد: در مرحله مشخص کنونی، ما عامل سد کنندۀ تغییرهای بنیادی جامعه را رژیم ولایی می دانیم، و هر نوع حرکت مترقی به جلو را بدونِ طردِ رژیم ولایت فقیه امکان ناپذیر ارزیابی می کنیم. از این روی، هدف حزب ما در برهه کنونی همکاری با نیروهای مترقی، دموکراتیک، و میهن دوست در برپاییِ امکانهای لازم نظری و عملی به منظور سازمان دهیِ جبهه متحدی از نیروهای اجتماعی درداخل کشور است. این جبهه وسیع تنها ازطریقِ تلفیقِ مبارزه با دیکتاتوری ولایی برای آزادی با خواسته های مبرم قشرهای زحمتکش و خرده بورژوازی امکان پذیر است. چهارچوب لازم این مبارزه، نفیِ کاملِ برنامه های نولیبرالیستیِ دولتِ کودتایی احمدی نژاد، دفاع از حاکمیتِ ملی و مبارزه برای صلح در جلوگیری از امکان جنگ افروزیِ محفلهای امپریالیستی و ماجراجوییهای رژیم ولایی است. ما معتقدیم رژیم ولایی و جَرگهسالاریِ(الیگارشیِ) صاحبان سرمایه های کلان برای ادامۀ حاکمیت و سلطۀ خود، و همین طور محفلهای امپریالیستی برای گسترش منافع سرمایه های کلان فراملی خود، برای توده های زحمتکش، یعنی اکثریت مردم کشور ما، هیچ اهمیت و ارزشی قائل نیستند. از این روی، ما توده ای ها با باز سازی صفهای خود، به منظور برپاییِ اتحاد های وسیع نیروهای اجتماعی و قشرهای زحمتکش و طبقه کارگر برضد دیکتاتوری حاکم و مبارزه با جنگ افروزی امپریالیسم، تلاشمان را شدت بخشیدهایم. اینها دقیقاً همان مهمترین عرصه بحثها و تبادل ایدهها و موشکافیِ نظرها برای یکپارچگیِ جنبش مردمی است که این مخالفانِ حرفه ای مارکسیسم و کارشناسانِ خودگماشتۀ تحریفِ تاریخ حزب ما، از آنها به طور عمدی میگریزند. بدین جهت است که آنان از هر گونه بحث و مقایسه در مورد ”موضعهای کنونی“ و ”برنامۀ راهبردی“ اقتصاد – سیاسی نیروهای سیاسی کشورمان و رابطه آنها با توازن قدرت در جهان طفره می روند. می توان به درستی نشان داد که حملههای سازمان یافتۀ اخیر به حزب ما، برآمده از تشتتِ نظریِ فعالان ”لیبرال“ و از جمله ”چپ های سابق“ است که با تاریخ نویسی و برپاییِ جَوِ ”ضد توده ای“ جایگزین شده است و زیر چتر آن پناه گرفته اند. البته در اینجا باید به عامل ذهنی و فردی در مورد تزلزل فکری و حتی روحی برخی از ”چپ های سابق“ نیز اشاره کرد، که هرچند مسئلهیی فرعیست، اما در حد خود مهم است. دگردیسی و به گونۀ نولیبرالیست های دو آتشه درآمدنِ بسیاری از فعالان و نیروهای ”چپ سابق“ طی دو دهه گذشته، آنان را به کوچهیی بن بست و بحث های قهقرایی کشانده است. باید توجه داشت که برخی از این افراد و نیروها زمانی در مقام مارکسیست های ناب و دوآتشه، از موضعِ چپ رویِ ذهنی و یا لزوم مبارزه مسلحانه از حزب ما در حکم نیرویی ”راستگرا“ انتقاد می کردند. حالا همین دسته از موضعِ راستِ ” نولیبرالیستی“ با گردشی ۱۸۰ درجه ای، این بار در مقام علامه های دو آتشۀ ”دموکراسی و پلورالیسم“، باز هم حزب ما و جنبش چپ ایران را ”کارشناسی“ می کنند. عدم تاثیر گذاری عملی در مبارزه سیاسی واقعی، ارائۀ تحلیل های غیرمستندِ جنجال برانگیز و پر سرو صدا، در برهه قبل و هم اکنون نیز، از مشخصههای عام این نوع فعالان سیاسی کشور مان بوده است و خواهد بود. تاریخ نگاریِ انباشته از ضد و نقیض، برخوردِ شخصی با یکدیگر در چارچوب لجن پرانی به حزب ما و جنبش چپ، به منظور تطهیرِ خویشتن از ترشحات مارکسیسم و اعلام برائت از آن، متاسفانه مدت مدیدی است که به صورت عارضهیی مزمن، بخش عمدهیی از ”چپ سابق“ را پراکنده و زمین گیر کرده است. مسئله اصلی و مهم تر که برای جنبش مردمی قابل بررسی است، زمینه های مادی و عینی اوج گیری حرکت های ”تودهای ستیزی“ و حمله به جنبش چپ است. بحران عمیق اقتصادی - سیاسی سرمایه داری جهانی و ورشکستگیِ تئوریک و عملی ”بازار آزاد“ و ”دموکراسی بازاری“، و در کنار آن، افتضاح سیاست های دوگانه امپریالیسم در مورد ”دخالت های بشر دوستانه“، از عامل های شدت یافتنِ برخوردِ هیستریک به حزب ما، و به طور اصولی، جنبش چپ در جهان است. زیرا این هواداران لیبرال و ”چپ های سابق“ در دو سال اخیر با بهت زدگی شاهدِ تو خالی شدنِ الگوی اقتصادی – اجتماعییی هستند که در قلب خود کشور های سرمایه داری غرب بی اعتبار گشته است. این همان الگو و نسخۀ سیاسی و اقتصادییی است که آنان در تحلیل های خود برای ایران تجویز می کردند. این دسته از فعالان سیاسی که امروز دغدغۀ اصلیشان مبارزه با جنبش چپ کشور ما شده است، می بینند که از آمریکا و اروپا تا مصر و تونس، شرایط به یکباره تغییر کرده و تمام بنیان های نظری آنان به شدت متزلزل گشته است. این نحلۀ (آموزۀ) از ”لیبرالیسم“ کشورمان، و از جمله ”چپ های سابق“، می بینند که نظریههای مبتنی بر به پایان رسیدنِ دوران خیزشهای جنبشهای مردمی و انقلاب ها، پوچ از آب در آمده اند و نیروی مادی تغییرهای مترقی از پایین به بالا بوده و خواهد بود. هواداران نولیبرالیسم کشورمان بخوبی واقفند که اگر در طی دودهه گذشته با عقب نشینی موقتی نیروهای چپ، و وجود شرایط کاملا مناسب جهانی برای نولیبرالیسم، آنان هنوز نتوانسته اند خود را در چارچوب حزب و یا سازمانی متشکل کنند، حالا با چرخش شرایط عینی و ذهنی بر ضد عقاید آنان بر اثر رشد جنبش های مردمی، عملی شدن این امر دیگر بسیار مشکل تر خواهد بود. باید توجه داشت که مردم کشور ما با پوست و گوشت خود پیامدهای همین شکل مخدوش از این الگوی ”اقتصاد بازار“ را تجربه کردهاند و می دانند که ”شوک اقتصادی“ دولت احمدی نژاد چیست. از دست دادنِ زیر بنای تئوریک باعث شده است که اکثر تحلیل ها و راهبردهای فعالان این نحله از لیبرالیسم و ”چپ های سابق“ در بارۀ آینده کشورمان، به مقالههای پراکنده ذهن گرایانه و تکیه به روانکاوی شخصیت های سیاسی رژیم محدود گردد. این کارشناسان حرفه ای تاریخِ حزب ما، هوادارِ نقشِ محوری سرمایه های خصوصی و سوداگریاند. آنان حالا با تغییر شرایط بر خلاف تصورشان، به اجبار سر در برف فرو می برند و بر تحولهای عینی و ریشههای مادی واقعیت های موجود جهان و کشورمان دیده میبندند. به عبارت ساده تر، این نحله از نولیبرالیسم و چپ های سابقِ درونِ آن که هیچگاه نتوانستند ابتکار و نوآورییی در جنبش مردمی ضد دیکتاتوری به وجود آورند، حالا دیگر حرف و نظر جدیدی ندارند و به آخر خط رسیده اند. از این روی، قابل درک است که چرا عرصه مبارزه سیاسی و بحث این طرفدارانِ دو آتشۀ ”اقتصاد بازار“ و ”دموکراسی بازاری“ به بررسیِ گزینشیِ تاریخ، خاطرهها، و استفاده از مدارک بی اعتبار در بارۀ فراز و نشیب های حزب ما محدود شده است. در این عرصۀ تدافعی، دغدغۀ اصلی آنان جلوگیری از رشد دوبارۀ نیروها ی چپ و نفوذ آنها است، به همین سبب کارزارِ هیستریکِ ”ضد توده ای“ به مهمترین فعالیت سیاسی آنان مبدل شده است. حزب ما از واقعیت ها و نقصان ها و اشتباهها در نمی گذرد، بلکه آنها را بخشی از دیالکتیک تغییر و حرکت کمال یابندۀ خود می داند. هر حزب فعالی، در حکم یک اندامگانِ(اورگانیسمِ) زندۀ شکل گرفته از انسان ها و اثر پذیرفته از فرهنگ و درجه رشد جامعه به همراه نکتههای مثبت، طبیعتا نیز دستخوش اشتباهها و نقصانهایی شده و خواهد شد. اشتباه در روند فعالیت عملی انسان ها عاملی گریز ناپذیر است، و به خصوص کارِ گروهی انسان ها دارای تضاد های دیالکتیکی پیچیده، پویا، و پر چم و خم است. عامل های تعیین کننده در تداوم یک نیروی سیاسی همانا توانایی ارزیابی دائمی تغییرها، تطبیق با اوضاع، و تکامل پذیری نظریهها و برنامه آن در جهت مترقی و بر اساس تجربه دستاوردها و خطاهای گذشته است. طی ۷۰ سال پر فراز و نشیب حزب ما از این آزمون موفق بیرون آمده است، زیرا وجود و تداوم آن همراه با پیوندی اورگانیگ و ریشه ای با نیروی کار و زحمت و خواستههای مبرم توده ها برای ترقی اجتماعی و استقلال ملی گره خورده است. بار دیگر تاریخ تکرار می شود، جهان و کشورمان به صورت همزمان آبستن تحولهای تاریخ سازی شده اند، و دیگر بار لزوم مبارزه متحدانه و امکان گذر به جهانی دیگر، قلب و مغز همه زنده اندیشان را در سرتا سر گیتی به تپش و تحرک درآورده است. با وجود پیامدها و زخم های عمیق گوناگونی که ضربههای سنگین رژیم تاریک اندیش بر ما وارد کرد، بار دیگرتوده ایها دست در دست یکدیگر حزب خود را باز سازی کرده اند. این قفنوسِ مدافع آزادی و منافع زحمتکشان کشورمان، این مبارزِ سر سختِ دفاع از حاکمیتِ ملی میهن، دیگر بار از میان خاکستر به پا خاسته است. در شرایط بسیار بحرانی کشورمان حزب توده ایران با هدف بالا بردنِ کیفیتِ مبارزۀ جنبش مردمی برضد دیکتاتوری ولایی، به همراهِ دیگر نیروهای مترقی و میهن دوست به مبارزه ادامه می دهد. به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 آفرینشگری سترگ از میان ما رخت بربست رفیق ابراهیم یونسی، مترجم و نویسنده، درگذشت تولد: خردادماه ۱۳۰۵، بانه – درگذشت: ۱۹ بهمنماه ۱۳۹۰ ، تهران بی شک ادبیات داستانی امروز ایران ، از کار طاقت سوزِ مترجم های هنرمندی از نوع زنده یاد ابراهیم یونسی تأثیر گرفته و بهرۀ بسیاربرده است. با نگاهی گذرا به راه ناهموار بالندگیِ این هنرِ هنوز جوان در میهنمان، و نظرداشتِ سنگلاخ های سانسورِ رهزنِ آفرینشگری، درمییابیم که آنچه این راهِ دشوار گذر را- در پیش رویِ همۀ گونههای هنر و آفرینندگی در این سرزمین استبداد زده- هموارتر از پیش ساخته است کوششِ بی امان و شبانروزیِ هنرمندان و چهره های هنرمندِ کار و آفرینندگی(از داستان و شعر گرفته تا تئاتر و سینما) همچون یونسی ها بوده است. تأثیر بی چون و چرای ترجمه ها و نوشته های ابراهیم یونسی بر رشدِ هنر داستان نویسیِ میهن ما بی تردید است. زنده یاد یونسی عضو سازمان افسری حزب تودۀ ایران در پیش از کودتای ۲۸ مرداد بود. او در مأموریتی از سوی ارتش یک پای خود را از دست داد. رفیق در پاسخ به رئیس و دادستان دادگاه نظامی کودتاگران که از مراحم مقام های ارتش شاهنشاهی در تهیۀ پای مصنوعی برای او داد سخن درداده بودند، بیدرنگ گیرههای پای مصنوعیاش را گشود و آن را به پیش رویِ رئیس و دادستان پرتاب کرد و گفت: پایتان مال خودتان![نقل به مضمون]. او به اعدام محکوم شد. زنده یاد یونسی با بیان دلپذیر خود نقل می کرد که چگونه در اتاقک انتظار برای بردنشان به میدانِ تیرباران، همراه با دیگر رفقای سازمان افسری چگونه اناری را که با خود داشتند بین خود تقسیم کردند: دانه به دانه، شفاف و یاقوتفام، بی آنکه بگذارند دانهیی از این واپسین جلوۀ حیات بر زمین افتد. او این را با ظرافت خاص یک نویسنده بیان میکرد. در آستانۀ اعدام، او را از جمع رفقا جدا کردند، و به دلیل نقص عضو به او زندان ابد دادند. زندهیاد یونسی حجم عظیمی از رمان، تحقیق، و نقد ادبی ترجمه کرد و بیش از ده رمان و پژوهشی در بارۀ داستان نویسی نوشت. ترجمههای او طیف گستردهیی از کارهای نویسندگان انگلیسی، روسی، آمریکایی، و جز اینها، را دربر میگرفت که بیشترشان از کلاسیکهای ماندگار ادبیات جهاناند، از جملۀ آنها آثاری است از شکسپیر،چارلز دیکنز، تامس هاردی، لارنس استرن، داستایِفسکی، گورکی، هوارد فاست، تئودور درایزر، و همچنین کار مهم آرنولد هاوزر در زمینۀ پژوهش ادبی به نام تاریخ اجتماعی هنر. یکی از ترجمههای ارزشمند او به لحاظِ نثرِ هنرمندانه و کاربرد زبان فارسی- جدا از غنای هنری خودِ اثر- کتاب زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی نوشتۀ لارنس استرن، نویسندۀ قرن هجدهم انگلیس، است. بنا به گفتۀ زندهیاد احمد محمود (حکایت حال، مصاحبۀ لیلی گلستان با احمد محمود، تهران، ۱۳۸۰ ) کار معروف دایی جان ناپلئون اقتباس از این اثرِ استرن است. زندهیاد ابراهیم یونسی سهمِ چشمگیری در رشد زبان و ادبیات فارسی داشته است، تأثیر کارهای او بر ادبیات ما ماندگار خواهد بود. یادش گرامی و یادگارهایش برقرار باد. به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 به انگیزه ی زاد روز رفیق اسماعیل شاهرودی از تمام وسعت رنج* هر جا نشانه ای ز دری بود کوفتم لیکن ز پشت در هرگز کسی به درد دل ام پاسخی نداد ... از شعر تخم شراب اسماعیل شاهرودی در دهمین روز بهمن ۱۳۰۶(شب چله ی کوچک ) در دامغان زاده شد. آموزش های دبستانی اش را در دامغان و دوره ی میانی آن را در شاهرود گذراند و در جست و جوی کار و درس و دانشگاه راهی تهران شد. نخست به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش کنونی ) پیوست و با آموزگاری و کارهای اداری روزگار گذراند آن گاه دبیر دبیرستان ها شد. هم زمان، در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به فراگیری نگارگری و در دیگر دانشکده ها به آموختن تاتر و روزنامه نگاری پرداخت و لیسانس گرفت. هم در این روزگار به فراخوان دکتر محمد معین به سازمان لغت نامه ی دهخدا پیوست و به نگارش واژه های هنری برای فرهنگ معین پرداخت. در پی فرجام گیری این کار، فراخوانی دیگر و این بار از هندوستان به دست اش رسید که او را به سرزمین اوپانیشادها (۱) فرا می خواند. به جایی که همیشه شور دیدن آن را در سر پرورانده بود: به هند رفت و در دانشگاه علیگر این کشور به تدریس شیوانگاری (ادبیات) نوین ایران پرداخت. اما شور شگفت بازگشت به میهن، برآن اش داشت که پیش از پایان قراردادش(۱۳۵۱) کرسی استادی این دانشگاه را رها کند و به تهران باز گردد. این بار نیز کاری خورند شخصیت فرهنگی وی در کمیسیون ملی یونسکو چشم به راه اش بود. بدین گونه، کارشناس فرهنگی یونسکو شد و تا سال ۱۳۵۳ که در این سازمان بود کوشید و پژوهید و یافته های فرهنگی – هنری اش را در رسانه ی یونسکو به چاپ سپرد. هم زمان، به تدریس رابطه ی ادبیات و هنرهای تصویری در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران پرداخت و زندگی پر فراز و نشیب اش را در دیگر گستره های فرهنگی کشور پی گرفت. شاهرودی در نیمه ی دوم دهه ی ۱۳۲۰ به حزب توده ی ایران پیوست و در راه کاربست آرمان های مردمی و اجتماعی آن از جان ودل مایه گذاشت. هم در این روزگار چنان در سرودن شعرهای سیاسی و اجتماعی شور آفرید و خروشید و درخشید که به دریافت نشان های فرزند حزب و شاعر خلق ایران سرفراز شد. کودتای ۳۲ اما قلم و زبان و سخن وی را نیز چنان به زنجیر کشید که روان رنجور و شاعرانه اش یک سره در هم نوشته شد و در همان آغازه های جوانی دچار فشارهای خرد کننده روحی و افسردگی ی جان کاه شد. رویکردی که پس از بازداشت وی در سال ۱۳۴۴ اوج و فرازی تازه به خود گرفت و تا به پایان زندگی اش نیز هرگز او را تنها نگذاشت. در آن سال ها با آن که هنوز خیش کهولت و پیری بر چهره اش شیار نکشیده بود اما بارها به خانه ی سالمندان و بیمارستان های شهر برده شد و گاه حتا یادنگار(حافظه)اش را چنان از دست داد که نزدیک ترین دوستان اش را هم نمی شناخت. چنان دل تنگ پسرش آینده می شد که انگار دماوندی از اندوه را بر شانه اش نشانده اند و او در زیر کولباری از این گونه سهمگین و خردکننده زار زار به گریه می زد. پسرش آینده سال ها بود که برای تحصیل به آمریکا رفته بود. با این همه، در کالبد زخم خورده و کم توان او اکسیر شهد آگین یک قهرمان بزرگ و انسانی دلیر و پیکارجو بود که می خروشید. این را از بن مایه یکی از نامه هایش که در آن به دلیری های ناخدا آهاب اشاره شده می شود دریافت: در پهن دشت شیوانگاشتی جهان، گاه شخصیت هایی چنان شگرف رخ می گشایند که آدمی را از کنه و از سرشت وی برمی آشوبند و دگرگون می سازند. هم چون پیرمرد و دریای ارنست همینگوی که در آن ماهی گیری کهنه کار و بی پروا یک تنه سینه ی ستبر خیزاب ها را می شکافد و با قایق کوچک اش به ستیز با دشواری ها می رود. اما گاه، سخت کوشانی هم هستند که از پیرمرد تنها و اندیویدوال داستان همینگوی هم سرسخت ترند و با نهنگ های کوه پیکر درمی افتند. سخن از ناخدا آهاب در رمان پر آوازه ی هرمان ملویل موبی دیک است. قهرمانی با یک پای چوبین که شگفتی می آفریند و آدمی را از کنه و از سرشت وی با خود به هم سرشت پنداری می رساند. شاهرودی در این نامه چنان شیفته ی کاپیتان آهاب می نماید که از تکیده مردی در هم شکسته چون او شگفت می نماید. هم سویی و هم سرشت پنداری شاهرودی با قهرمان موبی دیک نشانگر سرشت پیکارگر و قهرمانانه ی مردی است که فرزند حزب توده ی ایران و شاعر خلق نامیده شد. او در نامه ای به پرویز تناولی اشاره کرده و به وی گفته بود: “هنرمند، اشتباه نمی کند.“: ”...حرف او(هنرمند) با سنگ دیگران برابر نمی نشیند، که برابر هم ننشست! چه کسی می توانست درآن زمان هایی که ما از هم پر بودیم و زندگی هایمان را به هم سپرده بودیم فکر“گرداب ها...“را بکند؟...“گرداب ها...“یادی از نهنگ سفید به فکرم می رسد. این یاد را برای تو می گذارم تا کاپیتان آهاب را دیده باشی... آخر او هم سماجت غلبه بر گرداب کاراکتر ماجرای پای نهنگ زده اش را داشت، تا در آخر“...دریاها(رنگین رنگین) رفتند، موج ها (سنگین سنگین) خفتند“! ...“ولی گرداب های من در پای شعری بدین نام پیامی شد که چه زود به نما نشست!... چیزی به من بگو، دستی به من بده، راهی به من ببخش، و آفتاب کن، که می خواهم... شب را زبون تر از همیشه ببینم...“ (۲) باری، جلال سرفراز که در سال ۱۳۵۶ برای یک گفت و شنود رسانه ای از سوی هنر و اندیشه ی کیهان به دیدارش رفته بود، سرانجام او را زار و نزار در خانه ی برادرش ابراهیم شاهرودی در جنوب شهر تهران می یابد: “سه ماهی پیش از این یک بار تلفنی با او تماس گرفتم که حال اش را بپرسم. ابتدا به آرامی با من سخن گفت، اما هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که هق هق گریه امان اش نداد و چنان کودکی مادر گم کرده بی قراری کرد. که او هم گم شده ای داشت...“(۳) نویسنده ی کیهان اما او را افتاده بر بستر بیماری و منگ سقف اتاق می یابد: ” لب خندی می زند. لب خند رهگذری گیج که پای دیوار زمان از پای اوفتاده است“.(۴) و برادر شاهرودی گفته بود که او ده سالی است دچار ناآرامی های عاطفی است. از سال گذشته که بیمارستان مهرگان بیماران بیمه ای را نمی پذیرد باید برای هر بار بستری شدن اش پانزده هزار تومانی بپردازیم. رقمی سنگین و کمر شکن. بار گذشته در همین بیمارستان“ نیمه ی چپ بدن اش فلج شد“. برای عکس برداری رنگی بردیم اش به بیمارستان داریوش بزرگ. در این جا نیز دچار خون ریزی اثناعشر شد و از هوش رفت. دوازده روز بعد در همین خانه، چنان از تک و تا افتاده بود که نمی توانست راه برود. بار دیگر او را به بیمارستان داریوش بزرگ بردیم، با آن که دچار سکته ی مغزی شده بود او را نپذیرفتند. حتا داروخانه ها از پیچیدن نسخه اش پرهیز می کردند. گویی همه ی درها به روی بیماری که در سال های تندرستی اش یک روند بیمه می پرداخت بسته بودند. برادر شاهرودی این را هم به خبرنگار کیهان گفته بود که بازنشستگی از وزارت علوم، ”بزرگ ترین ضربه ای است که به روحیه شاهرودی خورده است. چه را که وی به کارش عشق می ورزید... شاهرودی نیاز به کار دارد.“(۵) در سال های بازنشستگی اش چند تابلوی کوچک آبرنگ کشیده بود که چشم برخی از دست اندرکاران هنری و به ویژه استاد پرویزتناولی را گرفته بود. نیز شعرهایی سروده بود که هیچ یک شان را به یاد نمی آورد. وقتی گزارشگر کیهان به گفت و شنود وی با یک رسانه ی نوشتاری اشاره کرده بود شاهرودی تنها این را گفته بود که“ آن مصاحبه ساختگی بود.“ و همین. فرستاده ی کیهان هم چنین از دست های لرزان شاعر گفته بود و برادرش در آمده بود که: ” همین لرزش دست ها باعث شد که چک امضا شده ی شاهرودی را به بانک ببریم و نپذیرند.“ پی نگاشت(امضای) چک با اصل آن نمی خوانده است. بعدها اما از بیمارستان، نامه ای گرفته بودند که در آن به لرزش دست های شاعر و در نتیجه به ناهم خوانی امضاهای پیش و پس از سکته ی مغزی او اشاره شده بود. گفت و شنود ساختگی آن رسانه گویی شاهرودی را از هرچه خبرنگار و رسانه ی نوشتاری چنان دل سرد کرده بود که به فرستاده ی کیهان رک و راست گفته بود:“ من با هیچ کس کاری ندارم“. و چه چیزی می توانست بگوید وقتی واگویه اش را نمی نوشتند یا وارونه می کردند و حتا گفت و شنود های ساختگی با او سر هم می کردند و برای شندرغاز دستمزد نگارشی به چاپ می سپردند؟! شاهرودی را به سخن درست کشتند. یعنی دق مرگ اش کردند. مردی را که گویی تک تک یاخته ها و کروموزوم هایش با شعر پی گرفته بود و از این رو بسیار حساس و زود رنج بود تا توانستند آزردند. از یک سو رژیم برخاسته ازکودتا با کنار گذاشتن اش از وزارت علوم (بازنشستگی زودرس) بر افسردگی اش که هم ریشه در سرکوب حزب توده ی ایران داشت و هم به دوری از پسرش آینده برمی گشت افزود. و او که شاعری بود با ذوق که در نسل واپسین شاعران کشور تاثیری گزاف داشت، پیوسته در لاک خود فرو می رفت و از گفت و شنودهای رسانه ای می پرهیخت و بدین گونه جایگاه اش در میان شاعران تراز نخست نیمایی و پسا نیمایی چنان که باید و شاید شناخته نشد. انقلاب بهمن ۵۷ و از سرگیری کار و پیکار آشکار حزب توده ی ایران که او با جان و دل شیفته اش بود گویی جوانی اش را به او بازگردانده بود. آینده اما با چه نیرویی خود را از بسترش کنده بود و لنگ لنگان خود را به دفترحزب در خیابان ۱۶ آذر تهران رسانده و در خم پله ها از تا و توان افتاده بود. زیر بغل اش را گرفته بودند که با این حال و روزآمده ای این جا که چه؟ نفس زنان گفته بود که آمده ام رفیق دوره ی جوانی ام احسان طبری را ببینم. خبر که به دکتر طبری رسیده بود پله ها را یکی چند تا کرده بود و سرانجام دو رفیق دیرینه برای دقایقی هم دیگر را در آغوش فشرده بودند و اشک ریخته بودند. طبری که نگران تندرستی شاعر بود گفته بود که به زودی به دیدن اش خواهد آمد و بدین گونه توانسته بود او را روانه ی خانه کند. از یک نامه ی طبری به ” خانه واده و دوستان هنرمند و یاران شاهرودی“ چنین برمی آید که او هرگز فرصتی برای دیدار شاعر نیافته بود: ” متاسفانه اوضاع برای من ممکن نساخت در ماه های بیماری با عیادت آن دوست از دست رفته و پس از مرگ نابهنگام(اش) با شرکت در مراسم سوک او، علاقه و احترام عمیق خود را به وی ابراز دارم. من از آن جهت به ویژه مدیون شاهرودی هستم که وی در دوران تاخت و تاز رژیم گذشته، هنگامی که نام بردن از من خطری بود، در یک دفتر شعر از من با محبت شاعرانه یاد کرد. این اوج محبت که نمودار وفاداری شاهرودی به اندیشه اش بود، مرا در ایام دوری از میهن، سخت تحت تاثیر گرفت. با از دست دادن شاهرودی، ما یکی از بند شکنان جسور شعر معاصر را از دست دادیم و امید است همه ی شما یاران او مرا مانند خود در اندوه درگذشت این نام فراموش نشدنی شریک شمرید.“(۶) در این میانه اما دکتر پرویز شهریاری ریاضی دان و دانشمند پر آوازه و سردبیر ماهنامه ی چیستا که شاهرودی را دمی از یاد نمی برد در یادداشتی با اشاره به این که شاهرودی را در واپسین سال زندگی اش پیوسته می دیده است می نویسد: ” بسیار آشفته است و نسبت به نظر دیگران در تردید بود. بیماری دو باره به سراغ اش آمده بود و فاصله به فاصله او را به بیمارستان می فرستاد. آخرین کتاب اش را با عنوان ” م و ِمی درسا ” که تازه منتشر کرده بود برای من آورد. دایم از پسرش آینده و سرنوشت خودش صحبت می کرد و همان گونه که گفتم در مجموع بسیار پریشان بود. تا سکته ی مغزی او را به بیمارستان فرستاد و بعد از یک ماه، در چهار آذر ۱۳۶۰ او را از ما جدا کرد. شاهرودی به واقع شاعر بود. شاعری که هرچه می سرود از جان اش برمی خاست و تا آخرین لحظه ی زندگی هرگز اندیشه ی خود را رها نکرد. متاسفم که جوانان ما، شاهرودی را کم می شناسند یا نمی شناسند. باید دست به کار شد و مجموعه ی شعرهای او را چاپ کردکه در شرایط مختلف، چه گونه با مساله های اجتماعی روبه رو می شده است. جوانان ما، باید شاهرودی را بشناسند.“(۷) شاهرودی اما سرانجام در ساعت ۱۲ روز چهارم آذر ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی در بیمارستان شریعتی تهران برای همیشه چشم بر زشتی ها و زمختی های زندگی در زیر سرنیزه ی سرمایه بست. مرگ اش نیز هم چون زندگی رنج آگین اش در سکوت و در خاموشی گذشت. یادمانی اندک و خبری کوتاه در یک – دو روزنامه و دیگر هیچ! او خود سرگذشتی از این گونه را گویی پیش ترها خوانده بود که در شعری به اندوه خواری آینده ی خود نشسته بود: دیری است مرده ام من و دستی نیست تا پلک های باز مرا بندد بگذاردم به سینه کش تابوت بر های و هوی بیشترم خندد هر کس که او کلون دهان ام بود حرف مرا برای رقیبان برد ... اینک این پیکری است که بی جان است دیری است مرده ام من و دستی نیست این نغمه نیز، تق تق دندان است داستان های آینده در پهنه ی شگرف و شورآفرین داستان نویسی نیز شاهرودیِ شاعر، منش شیوانگاشتی(ادبی) خود را به آزمون و داوری آورده است. شیوه ی داستان نگاری آینده اما بیش و کم ریشه در ساز وکارهای نمایش نامه نویسی دارد: و مگر نه این که او درس خوانده ی رشته ی تاتر نیز بوده است؟ داستان ها و طرح های نمایشی شاهرودی اما سیناپس وار(پیش طرح فیم نامه و نمایش نامه) از پی هم می آیند و چندان بهره ای از دیالوگ (گفت و گو) و پیرنگ (پلوت یا شبکه ی انگیزشی و چون و چه رایی رخ داد های داستانی) ندارند. در چنین چشم اندازی اما فرایند کشمکش (کنفلیکت) داستان ها تا به اندازه ای در سایه می ماند و دست خوش کند پویی می شود. اما چه باک که شاهرودی شاعر در بند چه گونه نوشتن نیست و به این می اندیشد که چه بنویسد؟ از اسماعیل شاهرودی گردآورند(مجموعه ی) طرح ها و داستان های کوتاه چند کیلومتر و نیمی از واقعیت (چاپ اول ۱۳۴۹، انتشارات بوف ) و چند داستان دیگر به یادگار مانده که بیش ترشان در سال های ۱۳۴۵ و ۱۳۴۹ از دم قلم گذشته اند. داستان کوتاه چند کیلومتر و نیمی از واقعیت و نه همه ی واقعیت(طنزی درگزینش نام) با روان مایه ای سوررئال گونه (فراواقعی) و طنزی تلخ و نیش دار اما بر بستری رئالیستی فرا می روید و با سویه های بیش و کم سیاه و تلخ وش خود، فرایند شیوانگاری نی هی لیستی (هیچ انگارانه) سال های تک سدایی (صدایی) را به ریشخند می گیرد. فضا سازی ها و میزانسن های نمایشی داستان که با طنزی اجتماعی شیرازه بندی شده در شایورد(هاله ی) بکت وار خود، فرمالیسمی را به هماورد می کشد که با بر کشیدن شیوانگاری پوچ و سیاه نویسندگانی از گونه ی ساموال بکت، فرانس کافکا، آلبرکامو، اوژن یونسکو و دیگران می کوشد هنر پیشرو و هستی انگار(رألیستی) روز را از میدان به در کند. داستان اما در بن مایه خود سامانه ی تک سدایی جامعه را که نهاد های رسمی فرهنگی کشور رهبری اش می کردند با زبانی پیچیده وار و گاه نمادین و شکسته بسته به پرسش کشیده است. شاهرودی در داستان دوست داشتن از ویزور یک رسانه ی کوچک نوشتاری و با همان طنز همیشگی اش به کالبد شکافتی جامعه ی جرم آفرین و خود کامه ای می نشیند که فرایند کار فرهنگی در آن از اندازه های یک سوداگری و بازارزدگی تنگ نظرانه فرا تر نمی رود: ” نویسنده ها اطراف میز را گرفته بودند و داشتند از جیب قلم شان پول در می آوردند. حسن هم می خواست همین کار را بکند...“ (ص۳۳) و بدین گونه طنز بی رحم شاهرودی در همان نخستین بند داستان سر بر می آورد و گریبان جامعه سودازده ی“ فرهنگی“ را می گیرد. شاهرودی در فرانمایی این گستره به سراغ سردبیر رسانه می رود و گویش کوچه- بازاری وی را به داوری می گیرد: ” داستان هایی که ما می خوایم باهاس ساده و شیرین و در حدود یه صفحه ی مجله باشه که با ذوق و سلیقه ی مردم جور در بیاد. وختی م که صدا کرد نفع اش تو جیب نویسنده اش می ره.“ (ص ۳۴) در پی این تک گویی اما شاهرودی از ویزورآنالوژیک (تمثیل منطقی) خود به کالبدشکافتی (آنالیز) لایه های پنهان تر شخصیت سردبیر رسانه می پردازد و کاراکتر وی را که نماد گردانندگان نهاد های فرهنگی دولتی است باز نمایی می کند. نگاه نگران شاهرودی در این داستان کوتاه اما پژواک تب و تاب ها و خط خورند سنت و مدرنیته در جامعه ای است که از مدرنیته تنها ماشینیسم آن را شناخته است : ” توی این دنیایی که روی صورت آدم هایش هم ماشین کار می کند، کی حوصله دارد...“ (ص ۳۶) نویسنده ی تازه کار رسانه ی یاد شده سرانجام در گیرودارسانسور و خودسانسوری راه سومی را که گونه ای شورش و ناهمخوانی اجتماعی است بر می گزیند و بدین گونه از کشمکش داستانی(کانفلیکت) یک سره به سوی بحران (کریسیس) و از آن جا به اوج و فراز و بزنگاه (کلیماکس) داستانی می رسد: ” حسن... وقتی نوشته اش را خواند دید دور از سلیقه ی اوست، پیش خودش گفت: بالاخره من هم آدم ام ، آدمی که زبان اش بار کش حرف های دیگران نیست! این را چه طور نمی شود فهمید؟ ”(ص ۳۷) و گویی انتقاد شاهرودی از سپهر رسانه ای کشور بازگشتی است به سخن کارل مارکس که پس از بسته شدن روزنامه ی راین که او سردبیرش بود (۱۸۴۳) در نامه ای به آرنولد روگه نوشت که از ریاکاری، نادانی، ”کرنش، دوز و کلک و مته به خشخاش گذاشتن در باره ی واژه ها خسته شده ام. بنابراین حکومت (با بستن روزنامه) آزادی ام را به من پس داده است.“ (۸) شاهرودی در شعر ها و داستان های کوتاه خود هنر ایجاز را به اوجی نمونه وار می رساند و آن گاه مانش ها (مفاهیم) نمادین طرح های خود را در لا به لای واژگان دست چین شده اش پنهان می کند: ” من نه می گم، نه می نویسم. من کوک ام و دارم اونو واز می کنم. مث فنر اسباب بازی وازش می کنم. اسباب بازی دست کی؟ دست خواب...“ (داستان کوک، ص ۵۱) رفیق شاهرودی اگر خواب و بیداری (حقیقت و ضد حقیقت) را در هم می آمیزد از آن روست که گرته برداری بی پشتوانه از ” جامعه ی مدنی“ را به پرسش کشیده باشد. و مگر نه این که در جامعه ی مدنی (تمدن بزرگ آن روزها) انسان به یک ابزار کوچک، به یک من بزرگ و به یک جزیره ی تک و تنها کاهش می یابد؟ مارکس در نقد جامعه ی مدنی به گذاره هایی هم چون بیرونی شدن همه ی پیوندهای ” ملی، طبیعی، اخلاقی و نظری ” اشاره می کرد و می گفت: ” جامعه ی مدنی می تواند... تمام پیوند های نوعی انسان را از هم بگسلد. نیازهای خودپرستانه و خودخواهانه را به جای این پیوندهای نوعی بنشاند و جهان انسانی را به جهان افراد جدا از هم که دشمنانه در برابر یک دیگر قرار دارند، تجزیه کند.“ ( در باره ی مساله ی یهود، ص ۵۰) وی اما جامعه آزاد و انسانی را در برابر جامعه ی مدنی می گذاشت. آینده اما در داستان کوتاه کوک از شی وارگی و کاهش انسان در اندازه های یک کالای مصرفی پرده بر می دارد و آن را رسوا می سازد. وی در گسترش نگاه خود به فرایند کالا زدگی انسان در جامعه ی مدنی به نگاه تیز بین کارل مارکس می رسد که شهروند جامعه ی مدنی را شخصیتی حقوقی و نه حقیقی ارزیابی می کرد: ” نه پکرم، نه خجالت می کشم. کوک ام ! اسباب بازی باهاس کوک باشه که فنرش واز شه، ولی من هنوز کوک ام !“ (همان جا ) وی در داستان واره ی توی راه شناسایی بیشتر نیز با انتقادی جسورانه از سانسور و خود سانسوری چشم اسفندیار رژیمی را نشانه می رود که همه ی راه ها را بر دگراندیشان بست مگر راه دین مداری را. راهی که سرانجام همه چیز را به کام کشید. توی راه شناسایی بیشتر اما نه داستان کوتاه است و نه قصه که در ژانر طرح (سکچ) به طرح می نشیند. طرح، داستان واره ای است بی بهره از پیرنگ( پلات ) که تنها به هستار (وضعیتی) ویژه می پردازد و بر چه گونگی چیزی، جایی یا کسی و کسانی اشاره می کند. طرح می تواند با زبان توصیفی خود از آونگ ( تعلیق) ، کشمکش و بحران تهی باشد. از این دیدرس، برخی از داستان های کوتاه شاهرودی یا در گونه ی (ژانر) طرح می گنجند یا در میان طرح و داستان کوتاه سرگردانند. چنان که ششمین داستان کوتاه از دفتر یک کیلو متر و نیمی از واقعیت وی نیز طرحی است بی بهره از یکایک این نهاده ها که اما در ساختاری نمایشی پی ریخته شده است. از شاهرودی به جز دفتر یاد شده، برخی نوشته ها، طرح ها و داستانک ها و انبوهی نامه نیز بر جای مانده که بخشی از آن ها در ماه نامه ی چیستا(اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۰) آمده و انبوهی دیگر به کوشش علی بابا چاهی در کتاب زیباتری از جنون ( نشر ثالث، چاپ یکم ۱۳۸۷، ۳۲۷ صفحه ) گرد آمده اند. طرح های نمایشی – داستانی آینده اما در سبک و ترازی آوانگارد و تجربی رقم خورده اند و به پختگی شعر های وی نمی رسند. با این همه اما داستان واره های شاهرودی تاثیری انکار نا پذیر بر ژانر داستانی می نی مالیسم (داستانک) داشته اند. رویکردی شیوانگاشتیک (ادبی) که بیش و کم از یک دهه ی پیش در کشور ما پا گرفته و بازتاب شتاب زدگی ها و کم شکیبی های انسان گرفتار در چرخه ی بردگی نوین سرمایه است. با رنگین کمان شعر شاهرودی هر طول ، وقتی طول است که یک روز، با تو عبور کند، آن روز: من و تو روزمان غروب را نخواهد دید... ( از دفتر آینده ) ” شعر من پا به پای وجود من پیشامد می کند! ” این را شاهرودی در یکی از نامه هایش نوشته بود. که یعنی شاعر و شعرش – چه بخواهی چه نه – از تار و پود یک پرند و ترمه اند. که یعنی شعر از درون شاعر می جوشد و می خروشد. که یعنی شاهرودی خود شعر و غزلی است که شاملو ی شاعر در باره اش می گوید: ” شعر، برداشت هایی از زندگی نیست... خود زندگی است. ”(۹) شاهرودی اما در گستره ی شعر نو ایران، از دو چکاد بلند و برف پوش گذشته بود: نخستین اوج و ستاک شاعرنگی اش ریشه در شیوه و اسلوب شعر نیمایی داشت. اما وی که به فراخناهای دورتر و گیج کننده تری می نگریست به زودی راه خود را از نیما جدا کرد و از گریوه های سخت گذر شعر فرانیمایی هم دورتر رفت. چندان که می شود او را پدر شعر فرامدرن امروز ایران شناخت. هر چند شعر های پسا مدرن ایران و جهان به پاس برامدگاه های نولیبرالی آن دیگر چنگی به دل هیچ کس نمی زنند و او این را پیش بینی نکرده بود. شاهرودی گویا تنها شاعری است که نیما یوشیج در سال ۱۳۲۹ بر دست نوشته ی نخستین دفتر شعرش آخرین نبرد ( چاپ ۱۳۳۰) دیباچه ای بلند نوشت و او را ستود. دیباچه ای که نشان می داد پدر شعر نو ایران تا به چه اندازه آرمان ها و آرزوهای دور و دراز خود را در هستامد (وجود ) این شاعر جوان دیده بود: ” دیوان گفته های شما مرا به یاد مردم می اندازد. و اگر شاعری برای ضعف باصره یا درد و ثقل سامعه یا زندانی شدن شخص خود اشعاری صادر کرده است، مانعی ندارد. اما این غم و رنج که فقط خود او در آن جا گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به دیگران نیست. به قول چخوف : ” از کار ما فایده ای به هیچ کس نرسیده است. در این صورت ما فقط برای شخص خودمان زندگی کرده ایم.“ تفاوت اشعار شما با اشعار دیگران، اول در همین نظر است...“ زبان شاهرودی در دوره ی نخست شاعرانگی اش رنگ گرفته از زبان شیوای پیشگام شعر نو است. او در این دوره، شهد و شرنگ زمانه را در هم می آمیزد و در پیمانه ی شعر خود می ریزد. بدین گونه اما شاعری است سرشار از شور و شعور اجتماعی که برخی پیچیدگی های زبانی و نماد پردازی های کار های پسا نیمایی اش در شعر های آغازین وی کم تر دیده می شوند. نگاه کنید به شعر جامعه انگار و بی پروای روی دیوار( سروده ی ۱۳۳۱) که نشان دهنده ی تاثیر شگرف زبان نیما بر شعر او است: دیرگاهی است که در کوچه ی ما دم دروازه ی مخروبه ی غار کلبه ی غم زده ای مانده خموش زندگی مرده در آن جا گویی مثل آن زن که در آن جا است رفته هر چیز از هوش... توده باوری و جامعه انگاری در کالبد و ساختاری زیبا و شورانگیز، تاثیرگذاری شگفت و رخنه ی ژرفاهنگ هنری در اندیشه ها و باور ها و در یک سخن شهرآشوبی، شیوه ی شگرف شعر شاهرودی در هر دو دوره ی شاعرانگی اوست. در آن سال های آغازین که شعر نو نیمایی، شورش و شیون کهنه ستایان را به سختی برانگیخته بود، شاهرودی در کنار سایه و کسرایی و اخوان و شاملو و دیگران ایستاد و به پدافند شعر و فرم نیمایی پرداخت. شاهرودی اما از پیشگامان شعر نو حماسی است که این شیوه از سرایش را در کنار شاعرانی هم چون شاملو، اخوان ثالث، کسرایی، سایه، شفیعی کدکنی، شیبانی، فروغ و دیگران به اوج خود رساند. وی نیز با نیما و به همراه نیماییان و سپس با نو نیماییان از این هر دو فرازگاه شیوانگاشتی که نیما نیز آن ها را از پس هم پیموده بود آمد و آمد و سپس راه خود را از این هر دو شیوه نیز جدا کرد. اما شماری از پیروان نیما در فراز نخستین شعر نیمایی یعنی در ساخت و بافت افسانه ی نیما ماندند و نو جویی را در همین مرز و اندازه پی گرفتند و شدند پیشگام شعرنو تغزلی به پیشوایی فریدون تولی. شاعران گروه دوم اما راه استاد را در چرخه ی واپسین شعرشناختی وی پی گرفتند وگونه ای از دریافت ویژه ی“ اجتماعی را با زبانی پر تحرک در قالب های جدید ارایه“ دادند و به شعرنوحماسی در برابر شعر نو تغزلی، رسیدند.(۱۰) بدین گونه شاهرودی از شعرنوحماسی و اپیک با درون مایه اجتماعی آغازید و به اوج های تازه رسید. او به همراه شاعرانی دیگر، دگرگونی هایی در ساختار و وزن و درون مایه شعرنیمایی پدید آوردند و برخی شان چون خود آینده از این شیوه ی سرایش نیز فراتر گذشتند.( ۱۱) از ویژگی های شعر شاهرودی یکی هم کاربرد زبان کوچه در شعرهای اوست. رویکردی که با نیما و منوچهر شیبانی و شاهرودی سر بر آورد و در شعر نصرت رحمانی (مایاکوفسکی ایران) به اوج خود رسید. بدین گونه، شاهرودی از آغازگرانی است که شعر را از کاخ دور دست زبان فاخر کلاسیک و مستوفیانه بیرون کشید و به میان مردم برد. نصرت رحمانی که بزرگ ترین و پی گیرترین شاعری است که شعر را با گویش مردم آشتی داد در واقع پی گیرنده ی راه شیبانی و شاهرودی است. آینده اما می کوشد در بافت و درون مایه شعرش اشیاء و مانش های تازه کشف کند. او به همان اندازه که به روان مایه شعرش می اندیشد به ساختار و فرم آن نیز اندیشه می کند، بی که به شیوه ی پیشینیان، خود را گرفتار صنایع کهن شعری کرده باشد. بر عکس، او به شیوه هایی از این گونه بسیار هم بی باور است: زندگی دریاست این دریاها را این دریا ها را من بس دیده ام، و چشم هایی که دریا بوده اند با رنگ هاشان با موج هاشان با گرداب هاشان ! گذشته وداعی بود گذشته را من به دریا ریختم ! شاهرودی هم چنین به جدایندها (فاصله ها) و جداسازی ها (تقطیع) شعرش بسیار اهمیت می داد و چندان بر فلز فرم و ساخت شعرش می کوبید و آن را خام دست خود می کرد که بتواند مانش آن را یک سره به ذهن خواننده اش رخنه دهد : آی... دروازه بان شهر، باز کن ! ) کلون را) باز کن ! که من بازگشتن نمی توانم ! دروازه ی عشق و زندگی را به رویم بسته اند و قلبم را آکنده اند از درد و دریغ . تنها تنها تنها من مانده ام و چله نشینی یأس ها و شکست ها...(۱۲) دکتر احسان طبری در ارزیابی یی بر شعر شاهرودی نوشته بود: ” ... آینده را در یک بعد از ظهر گرم و بی خواب، سراپا خواندم. چون با شاعر و شخصیت انسانی او از نزدیک آشنا بوده ام. آینده، گذشته را به یاد من می آورد. اگر به پیوند اسرارآمیزدل ها (که امروزه دانشی به نام پاراپسیکولوژی... در جست وجوی تحلیل علمی آن ها است) باور کنیم، باید گفت که از ورای فرهنگ ها، گرمای مهر و شور کسانی که زمانی یک دیگر را درک کرده بودند، احساس می شود. “آینده“ سفینه ی اشعاری است که امید را با رنج و درد عمیق می ستاید. ولی نکته ی عمده درآن درد نیست، امید است. احساس می کنی که در پس این کلمات مردی است که زانو می زند. در اشعاری مانند ستاره، جست و جو، آهنگ نجوا، افسوس، بنی آدم، بازهم، خبر و مناجات، به ویژه این امید دردناک و سرسخت به خوبی دیده می شود. من می توانم نضج در خورد تحسین عبارت و تخیل شاعرانه را گواهی دهم زیرا خود از سرچشمه های قریحه ی شاعرانه ی گوینده و سراینده ی آینده زمانی نوشیده ام. برای یک بررسی نقادانه ی اشعار از جهت مضمون و فرم آن ها، متأسفانه وقت کافی... ندارم. باید گفت صمیمیت و تابندگی احساسات هرگز نمی گذارد آینده شعری کسل کننده و خنک بسراید. این برد اوست. ولی شاید اگر خود باز هم بیش تر بکوشد و نقاد خبیر و دل سوزی با او همراهی کند، آینده در این کهسار شگرف هنر، بازهم به قله های والاتر می رسد. اگر در دسترس ات بود محبت و آرزوهای نیک مرا به این دوست دیرین ابلاغ کن. روزاوت ۱۹۶۰“ (۱۳) شاهرودی گاه شراب شگرف شعرش را در پیمانه ی کهن شعر پارسی می ریزد و در این گستره ی رازآمیز نیز گنجایه های شاعرانگی اش را به داوری می گذارد. نگاه کنید به غزل نو یقین دردفتر هرسوی راه، راه، راه... : عبور چشم، به راه است و شب، ستاره نشان هوای قامت دیدار می زند به گمان نهیب حوصله، می راند و به گوش ات هست که آن مراد، به کوچ آفریده بال زمان نوای پست و بلندی چو خسته می گردد مقرر است که گیرد کنایه از دوران... نصیب، در رگ دایم، نشانده آتش سیر دل مدام نمی افکنی چه را تو بدان؟ عزیز کرده ! به پا دار شور همت خویش! زمانه خواب نمی خواهد از پس نسیان! کبود، مژده ی خواب ستاره می زاید یقین در خور آینده می کند توفان. واپسین دوره ی شعر شاهرودی اما بستر گشای موج نو در چکامه سرایی ایران است. در این پهنه – باری – شعر آینده به گواهی منتقدان ادبی، چندان هناینده و تاثیر گذار است که بسیاری از پیشگامان موج نو شعرپارسی از دامنه ی شیوانگاشتی های اوست که راه خود را یافته اند و سری از میان سرها برآورده اند. در زیست نامه ی شیوانگاشتی وی هرچند شعرهای چندانی دیده نمی شود (شش دفتر شعر) اما جایگاه او در شعر نوین پارسی در کنار بزرگانی هم چون سایه و اخوان و شاملو و فروغ و نادرپور و کسرایی و دیگران سر به اوج می ساید. شاهرودی اما در سنت های شعرنیمایی در جا نزد و خود، کاروان سالار موجی شد که دیگران اش پی گرفتند. وی شاعری است فشرده گوی و کوتاه نویس که از پرگویی و گزافه نویسی می پرهیزد. او خود می گوید : باید برای ”بیت ” نسازند چندین هزار ”بیت ” زیرا او نیز هم چون لائودزو، سرشاری را در تهی وارگی می جوید. زبان شاهرودی اما رویکردی است تاثیر گذار و ویرانگر و ژرف پو. او تکنیک و ساخت و فرم شعری را با روان مایه ای نغز و کوبنده درهم می آمیزد و با شهاب شورانگیز شعرش به هر چه سیاهی و تاریکی است می تازد دوریت را آن کس که از تمام وسعت رنج آمده است تا ورای تمامیت این وسعت می پذیرد. مردی که صدایش در کوهستان می پیچد، بازگشت صوت اش را خواهد شنید... شاهرودی در شعرهایش، حسی عریان شده را به نمایش می گذارد و این، چشم های مات خواننده را باز می گشاید و به ژرفای ایده های شاعرانه اش می کشاند. وی در بازآوری برخی واژگان کلیدی نه تنها بر تاثیر شعر خود می افزاید که با دقت بر فرم و مانش آن، ذهن خواننده را به سوی اوج های تازه تر که به آن نیاندیشیده است پرواز می دهد. بدین گونه وی از گنجایش های آوایی و سازمند واژگان خود بیشترین بهره را می گیرد و با کاربرد واژه ها و هجاهای پی آیند و هم سنگ و تراز، ملودی و آهنگ شعرش را خوش شنودتر می سازد. این رویکرد که نیز به پر کردن جای تهی وزن (موسیقی درونی واژه ها) می انجامد، نه تنها در شعر پیشینیان که در سروده های نو نیز کاربرد گسترده دارد. از جمله احمد شاملو در آن جا که می گوید : در انتظار تو این دفتر خالی تا چند، تا چند ورق خواهد خورد...؟ در بسامد واژه های ”تا چند، تا چند“ نه تنها موسیقی شعر خود را اوج می بخشد که در تنالیته ی ” تا چند، تاچند ” سدای برگ خوردن دفتری تهی را نیز به گوش می نشاند. در سروده های کلاسیک شعر پارسی نیز بیش از همه، فردوسی و حافظ و مولوی به این شیوه روی نموده اند : رشته ی تسبیح گر بگسست، معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود که در این جا حافظ با تکیه بر حرف سین، فرم شعر خود را توان مندتر کرده و پرتره ی ” ساقی سیمین ساق ” را در اوج زیبا شناختی (استه تیک هنری) آن به پرهیب کشیده است. این جاست که سیموندس می گوید: ” نگارگری، شعری است بی آوا و شعر، پرهیبی است که سخن می گوید“. پی آورند (تکرار) واکه ها (حرف ها) در شعر سایه نیز همواره سر به اوجی زیبایی شناسانه ( استه تیک) بر می کشند و از همان قانون مندی های یاد شده در گستره ی موسیقی شعر و بسامدی ریتم ها و مانش ها بهره می برند : برداشت آسمان را چون کاسه ای کبود و صبح سرخ را لاجرعه سر کشید... که در این جا سترگ نمایی واک های سین، واژه های کلیدی شعر را (آسمان و صبح سرخ) را که هر دو به خط خورند یک مانش سپهریک می انجامند، مفهوم بنیادین شعر را رخنه مند تر می سازند. سایه در سروده ای دیگر از میان انبوه شعرهای بسامدنگارانه اش با تکیه بر حرف های ز و س نه تنها بر کاری بودن ”زخم سر انگشت های... هزار دختر بافنده...“ مکث معنا دار می کند که به سترگ نمایی ” قفس تنگ کارگاه ” قالی بافی نیز می پردازد: زیباست رقص سرانگشت های ناز تو اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان جان می کنند و در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا... باری، اما شاهرودی در بسیاری از شعرهایی خود و شاید بیش از دیگر شاعران از پی آورند (تکرار) هجا ها و واژه ها برای دست یابی به ویژگی های برشمرده سود برده است. برای نمونه در شعر کاش چندان بر واژه ی راند می کوبد و می کوبد تا حس حرکت را به ذهن خواننده ی شعرش نیز رخنه دهد : عابر، آن سان که می گذشت، سوی همیشه، باز، می راند، راند، راند، راند... ولیکن بی کول بار بود !(۱۴) او هم چنین در شعر رنگ، برای کشیدن خواننده به واکشیا (فضای) اثیری عشق های رنگین و رنگین کمانی، پیوسته بر حرف ” ر“ تأکید می کند: ای عشق! ای بازگشت چلچله! رنگین کمان! رنگین کمان وصل، مهیا کن تا من، فواره ی هلهله ی رنگ... رنگ رنگارنگ این بی دریغ رنگ رنگ رنگ... رنگ را با بازگشت چلچله در پیش آفتاب تو بنشانم... تی اس الیوت گفته بود: ”موسیقی شعر چیزی نیست که جدا از معنای آن، وجود فراسویی داشته باشد“. و آینده با کاربرد قافیه های درونی، ملودی گوش نواز شعرش را خوش آیند تر می سازد بی که به مانش های آوایی آن آسیب رسانده باشد: زیرا، با این قرار یک ریز تاب تمام و تام نمی ماندت مدام...(۱۵) محمد شمس لنگرودی شاعر و سخن سنج امروز ایران، برجسته ترین پایه های موج نو را جدایی بایندها (وظایف) کارکردگروانه و روزمره ی واژگان و زبان، از خود این روی کردها می داند.(۱۶). رویه ای که به ویژه در سروده های پسانیمایی آینده کاربرد گسترده دارد. در این گونه از شعر، ساخت و برپایی انگیزش های دیگر در میان واژگان و ریخت بندی(فرم) و چیزها(اشیاء) و نیز پی ریزی سپهر تازه ی ذهنی و دور از بسترگاه اندیشه، دارای کابرد زیبایی شناسانه است. این رویکرد نه از رهگذر توصیف و گستراک (تشریح)، که از راه فضاسازی در کلیت شعر رخ می نماید (۱۷) : ... انبوه رنگ، رنگ... رنگ می ریزد، یک ریز بر آب آب آب... آب آبی باران، بریز باز باز باز... باز هم بر روشنان من رنگین کمان رنگ رنگ رنگ...(۱۸) در این سروده و در بیش تر شعرهای شاهرودی اما، ویژگی های شعر پسانیمایی که وی در پی ریزی آن بسیار کوشیده بود به شیوه ای چشم ربا بر پرده می نشینند. ویژگی های یاد شده در رویکردهایی از گونه ی پرش یادآوردها (تداعی ها)، بریدن و پیوستن بندها، گونه گونی آواهای بی بهره از برهان روزمره ی گفت و شنود، روی تافتن از واگویه های برهان آورانه و توضیحی و جز آن رده بندی می شوند.(۱۹). این همه اما پرند سخن را تنها زمانی رنگین ترمی سازند که بستری زیبایی شناسانه داشته باشند. به گفته ی مارکس ” حسیات استه تیک، چندان اند که برای انسان، خاستگاه دریافت لذت (هنری) می شوند.“ در استه تیک مارکسیستی اما زیبایی شناختی در هر دو جهان بود و نمود(ذوق و سلیقه ی هنری) به یگانگی دیداری(عینی) می رسند.(۲۰). اگر درست است که ماکسیم گورکی می گفت: ” شاعر نباید دایه روان خود باشد، باید بکوشد به پژواک جهان مبدل شود... ” و قابوس نامه هشدار می داد که ” شعر از بهر دیگران گویند، نه از بهر خویش“، (۲۱) پس شاهرودی نیز روزگاری بس دراز سخن گوی شورآفرین و شاینده ی مردم خود بوده است: سرگشته به راه زندگانی در تیرگی زمانه بودیم از راهنمایی ارانی سردسته ی رهزنان بلرزید...(۲۲) کوتاه سخن، به گفته ی شمس تبریزی ”عرصه ی سخن تنگ است، عرصه ی معنا فراخ، از سخن پیش ترآ تا به فراخی رسی و معنا یابی“. به تر که به نگاه هرمنوتیکی ( به گفته ی پرفسور احمد فردید: زندآگاهانه) به آفرینه های شیوانگاشتی رفیق بزرگ اسماعیل شاهرودی(آینده) که تا واپسین دم زندگی اش به آرمان های حزب توده ی ایران وفادارماند پایان دهیم که باز به گفته ی شمس تبریزی ”چیزهاست نمی یارم گفتن.“ پی نوشت: * بخشی از یک شعر شاهرودی ۱) گردآورند سرودهای ورجاوند و آیینی، فلسفی و عرفانی هند باستان ۲) ماه نامه ی چیستا، اردی بهشت و خرداد ۱۳۸۰ ۳و ۴و ۵) روزنامه ی کیهان، ده آذر ۱۳۵۶ ۶و۷) چیستا، پیشین ۸) کارل مارکس، درباره ی مساله ی یهود ۹و۱۰و۱۱) درخلوت روشن، مهدی شادخواست، ص۱۹۴ ۱۲) بخشی از شعر تلاش، اندیشه ای از پنجمین سمفونی بتهوون ۱۳) چیستا، پیشین ۱۴) از دفتر هرسوی راه، راه، راه ۱۵) از شعر چشم انتظار ۱۶ و ۱۷) درخلوت روشن، ص۳۱۵ ۱۸) از دفتر آی میقات نشین، ص۲۹ ۱۹) درخلوت روشن، ص ۴۲۷ به بعد ۲۰) نوشته های فلسفی و اجتماعی، احسان طبری، بخش دو، چاپ۱۳۶۱، ص ۳۱۸ ۲۱) مسائلی از فرهنگ، هنر و زبان، احسان. طبری، چاپ اول، ص ۱۵۵ ۲۲) روزنامه ی مردم، ۱۴ بهمن ۱۳۵۸ به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 زنان، گسترش فقر، و شدت پیدا کردنِ سیاست تبعیضِ جنسیتی اجرای برنامه هدفمندسازی یارانهها و در پی آن افزایش بیکاری و گرانی و تورم، و درکنار آنها به کار گرفتن سیاست خشن تبعیض جنسیتی، زندگی زنان زحمتکش و محروم میهن ما را با چالشهای جدی مواجه ساختهاست. در روزها و هفتههای اخیر، همزمان با شدت یافتن بحران اقتصادی براثر کاهش ارزش پول ملی و کاهش قدرت خرید اکثریت جامعه، برنامه ارتجاعی یکسانسازی پوشش زنان کارگر و کارمند و لباس فرم مخصوص زنان بهمرحله اجرا درآمد. این سیاست که درراستای تبعیض جنسیتی و به منظور در تنگنا قرار دادن زنان شاغل تهیهگردیده است، نمونه دیگری از سیاست های زن ستیزانه رژیم و تشدید فشار برای حذف زنان از اموراجتماعی، فرهنگی، و سیاسی است، و از اینروی، واکنشهای اعتراضی زنان کارمند دربرخی نهادها و دستگاههای اداری و دولتی را برانگیخته است. خبرگزاری مهر، ۳ بهمن ماه، گزارش داد: ”اجرای فاز نخست مد و لباس مشاغل زنان در تهران، مدیرکل دفترامور زنان و خانواده وزارت کشور از اجرای فاز نخست طرح مدولباس پوشش مشاغل دراستان تهران خبرداد و گفت، پوشش بانوان در محیطهای کاری باید به گونهای باشد که امنیت محیطکاری تامین شود و بهجای خودنمایی شخصیت معنوی زنان مورد توجه قرارگیرد . . . طرحهایی درنظرگرفتهمیشود که متناسب با شئونات خانمها باشد و مطمئناً از رنگهای تند که زیبنده محیطکار نیست استفاده نخواهد شد.“ بهفاصله اندکی پساز اعلام این خبر، رسانههای همگانی گزارشدادند که، لباس فرمزنان شاغل در استانداری و فرمانداری تهران طراحیشده و از اسفندماه پوشیدن آن برای زنان شاغل در این دوایر اجباری خواهد بود. ایسنا، ۵ بهمنماه، نوشت: ”مشاور امور بانوان استانداری تهران از اتمام الگوبرداری و نهاییشدن لباس فرمکارکنان استانداری و فرمانداریهای تهران خبرداده و یادآوری کرد، رنگ سرمهای بهعنوان رنگ غالب لباسفرم کارکنان انتخابگردیده و در اسفندماه سال جاری تحویل میشود.“ علاوه براین طرح ارتجاعی که با هدف حذف زنان از امور اجتماعی و خانهنشین کردن آنان طراحی و اجرا میشود، کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلسشورای اسلامی نیز خواستار طراحی و اجرای لباس متحدالشکل دانشجویان دختر در سراسر دانشگاههای کشورشد. پایگاه اطلاعرسانی دانشجونیوز، ۴ بهمن ماه، اعلامداشت: ”عضوکمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس در ارتباط با پوشش دانشجویان در ایران به متحدالشکلکردن پوشش دانشجویان دختر تاکید نمود . . . پوشش دانشجویان باید براساس عرف جمهوریاسلامی باشد.“ پیش ازاین نیز وزارت کشور دولت ضدملی احمدینژاد، دراوایل سال جاری، اجرای طرح ”عفاف و حجاب“ را اولویت دولت و دستگاههای ذیربط خوانده بود و طرح کامل ”پوشش اسلامی“ برای زنان شاغل و دختران دانشجو را دردست تهیه اعلام داشتهبود. طرح ”عفاف و حجاب“ یا طراحی ”لباسفرم زنان شاغل“ برنامهای اتفاقی نیست، بلکه با محاسبه از پیش، در اوضاع کنونی بهمورد اجرا درآمدهاست. یکی از مهمترین برنامههای دولت احمدینژاد درطول چندسال گذشته، حذف زنان از امور اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، و به زعم خود، مهار جنبش پرتوان زنان ایران بودهاست. ارتجاع اکنون میکوشد با شدت بخشیدن به سیاستهای تبعیضآمیز به موازات سرکوب هرگونه صدای حقطلبانه، از سویی جنبش زنان ایران را مهار و دچارتفرقه سازد و از دیگرسو از نقش و جایگاه زنان در اداره امور مختلف جامعه بکاهد. از ابتدای سال جاری، رژیم ولایت فقیه و دولت نامشروع احمدینژاد تلاشکردهاند تا زنان را هرچه بیشتر از بازار کار حذف کنند و مانع تحرک جنبش زنان شوند. نگاهی به آمارهای مربوط به سهم زنان در اشتغال بسیار گویاست و ماهیت واپسمانده رژیم ولایت فقیه بهویژه دولت احمدینژاد در مقام قشریترین و راستگراترین دولت سهدهه اخیر را آشکارتر میسازد. خبرآنلاین، در اواسط سال جاری، در گزارشی باعنوان”طبق آمار رسمی کشور بیش از ۴۶ درصد دختران بین ۱۵ تا ۲۴ ساله بیکارهستند“، نوشت: ”درسهماه نخست امسال (۱۳۹۰) بیش از ۵۰۰هزار زن ازکار خود بیکار شدند. دراین مورد فعالان عرصه اشتغال کشور نیز ضمن تایید این روند، نوع نگاه به زنان را مهمترین عامل این رشد بیکاری میدانند و پیشبینی میکنند رشد این روند در ماههای آتی متوقف نشود.“ درادامه این گزارش یادآوری میشود: ”۴۶ درصد دختران بین ۱۵ تا ۲۴ ساله بیکارهستند. آمارهای رسمی کشور نیز این بیتوجهی به اشتغال زنان را نشان میدهد. نرخ بیکاری زنان کشور درسال ۱۳۸۸ معادل ۸/ ۱۶ درصد بود. طبق آخرین آمار مرکز آمارکشور درسه ماهه نخست سال ۱۳۹۰ این آمار به ۲۵ درصد افزایش یافته که این افزایش حاکی از بیکارشدن حدود ۵۰۰ هزار نیروی کار زن در سه ماهه نخست امسالاست.“ از دیگرسو تمامی آمارها و برآوردهای منتشر شده حاکی از افزایش بیکاری در میان زنان بهویژه زنان دارای تحصیلات یا مهارت و تجربه کاریاست. آمار ارایه شده از گرایش بیشتر زنان به اشتغال در بخش خدمات حکایت میکند. دادههای موجود درفصل بهار شامل ۴۶ درصد اشتغال زنان درحوزه خدمات، ۳۱ درصد اشتغال دربخش کشاورزی و ۲۳ درصد درعرصه صنعت بوده است. علت افزایش بیکاری زنان را باید در سیاستهای تبعیضآمیز و قرونوسطایی حکومت جستجوکرد. به بیان دقیقتر، زنان هم از تبعیضجنسیتی و نابرابری رنج میبرند و حقوقشان پایمال میگردد و هم از بحران اقتصادی و اجرای سیاستهای فاجعهبار اقتصادی – اجتماعی نظیر حذف یارانهها و آزادسازی اقتصادی که باعث ژرفش شکاف طبقاتی و تشکیل ارتش بیکاران میگردد. امروزه باتوجه به پیامدهای فاجعهبار سیاستهای اقتصادی ضدمردمی رژیم ولایت فقیه که زنان بهویژه زنان طبقههای محروم از نخستین قربانیان آن محسوب میشوند، برآوردهای کارشناسی از گسترش فقر و ناهنجاریهای اجتماعی درمیان زنان حکایت میکنند. ایلنا، ۸ بهمن ماه، گزارشداد: ”بیخانمانی در زنان درحال افزایشاست. تناسب آماری بین مردان و زنان بیخانمان درحال تغییر و از مجموع افراد بیسرپرست جمعآوری شده در تهران با بررسی آماری متوجه میشویم که موضوع بیخانمانی در زنان درحال افزایشاست.“ رشد بیخانمانی، فقر، اعتیاد، خودکشی و نظایر آن درمیان زنان ارتباط مستقیم با تبعیض طبقاتی – جنسیتی دارد. زنان بهویژه زنان زحمتکش و شاغل از سویی براثر برنامه آزادسازی اقتصادی منافع و امنیت شغلی خود را از دست میدهند و از دیگرسو با اعمال سیاستهای تبعیضآمیز مانند برنامه ”لباسفرم“ و ”یکسان سازی پوشش“ و ”طرح عفاف و حجاب“ از حقوق برابر در جامعه محروم میشوند. مبارزه بافقر روبه گسترش بهویژه درمیان زنان شاغل جدای از پیکار برضد تبعیض جنسیتی و سیاستهای زنستیز رژیم ولایت فقیه نیست. به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 در حاشیة رویدادهای هفته ای که گذشت سودهای نجومیِ بنیادهایِ انگلی و موقوفات خصوصیسازی و نابودی بخش تعاونی لایحۀ ”نظام جامع رسانهای“، یا به کارگیریِ سانسور و خفقانِ هدفمند سودهای نجومیِ بنیادهایِ انگلی و موقوفات درآمدِ ۹ ماهۀ موقوفات: ۴۰ میلیارد تومان درگرماگرم رخدادهای مربوط به گسترش تحریمها و بحران ارز و سکه، انتشار خبرافزایش درآمد موقوفات و سودهای هنگفت بنیادهای انگلی موجب شگفتی همگانی گردید. درحالی که از زمان اجرای برنامه هدفمندسازی یارانهها صنایع تولیدی میهن ما با بحران جدی مواجه شدهاند و تعداد قابل توجهی از واحدهای صنعتی و کارخانهها از جمله برخی واحدهای صنعتی راهبردی مانند پتروشیمی درحال رکود و ورشکستگیاند و به طورکلی اقتصاد کشور در بحران همهجانبهای غرق است، رسانههای همگانی از افزایش سود و درآمدهای موقوفات گزارشهایی را منتشرساختند. روزنامه شرق، ۲۸ دیماه، درگزارشی باعنوان: ”درآمد ۴۰میلیاردتومانی موقوفات در ۹ماهه اول امسال“ با اشاره به پیوند بنیادهای انگلی و سازمان اوقاف نوشت: ”سازمان اوقاف و امورخیریه در ۹ماهه امسال از ۱۲۷ هزار موقوفه تحت اختیار خود ۴۰ میلیارد تومان بدستآوردهاست. این خبر را حجتالاسلام علی محمدی نماینده ولی فقیه و سرپرست سازمان اوقاف و امور خیریه کشور روز گذشته اعلام کرد.“ درادامه این گزارش، تاکیدگردیده است که، بخشی از این درآمدها به تقویت هیاتهای مذهبی هوادار دولت و نیز گسترش حیطه عملیاتی حوزههای علمیه سراسرکشور اختصاص یافته است، به طور مثال فقط ۵ میلیارد تومان درظرف کمتر از ۹ماه به حوزههای علمیه و ۱۷ میلیارد تومان به حمایت از هیاتهای مذهبی خاص تعلق گرفتهاست. درگزارش یادآوری میشود: ”بخش اصلی درآمدهای سازمان اوقاف ازمحل سرمایهگذاری دربخش موقوفات، نقل و انتقال یا اخذ پذیره و اجاره موقوفات بهدست میآید . . . اموال تحت تملک سازمان اوقاف شامل . . . ۱۲۷ هزار موقوفه شامل خانه مسکونی، واحدهای تجاری، زمینهای زراعی، مراکز بهداشتی و درمانی و همچنین مراکز آموزشی است. این مراکز درهمه نقاط کشور پراکنده هستند اما بیشترین این املاک دراستانهای فارس، اصفهان، تهران، مازندران و خراسان رضوی واقعهستند.“ نکته ظریف و پراهمیت درگزارش روزنامه شرق اشاره به نارضایتی عمومی و مخالفت افکار عمومی کشور با رواج نوع خاص ثروتاندوزی، یعنی کسب درآمدهای هنگفت از موقوفات است. نماینده ولی فقیه و سرپرست سازمان اوقاف باصراحت اعلام میدارد: ”اما مردم همیشه میپرسند درآمد موقوفات کجا خرج میشود. باید افکارعمومی جامعه را برای حفظ و نگهداری از موقوفات هدایت کنیم [خوب به جملات نماینده ولی فقیه دقت شود] این درحالی است که اکنون افکار عمومی تنها سوالشان ایناست که این پولها کجامیرود و درکجا هزینه میشود؟“ با تحکیم موقعیت استبداد و رژیم ولایت فقیه درطول بیش از سه دهه گذشته، و به موازات رواج اقتصاد دلالی و غیرمولد، لایههای ذینفوذ در مرکزهای مذهبی، موقوفات را به منبع درآمدهای نامشروع بدل ساختهاند. ثروتاندوزی از این راه از سوی ولی فقیه در راستای مقصدهای سیاسی تشویق شده و میشود. مطابق گزارشهای منتشره، فقط در ششماه نخست امسال ۹۰۰ موقوفه جدید ایجاد شدهاست و تمامی این موقوفات و درآمدهای نجومی آن زیر کنترل و هدایت ولی فقیه قرار دارند و درخدمت هدفها و برنامههای ارتجاع بوده و هستند. خصوصیسازی و نابودی بخش تعاونی پس از ادغام وزارتخانهها درچارچوب طرحآزادسازی اقتصادی، نقش بخش تعاونی بیش از گذشته در محاق قرارگرفتهاست. اینک در رژیم ولایت فقیه بخش تعاونی فقط یک نام است و درمجموعه اقتصادکشور کمترین تاثیر را دارد. روزنامه دنیای اقتصاد، ۱۸ دی ماه، هنگام بحث پیرامون انتقال وظیفهها و مسئولیتهای وزارت سابق تعاون به وزارت نوبنیاد تعاون، کار و رفاه اجتماعی، درگزارشی با اشاره به تضعیف بخشتعاونی در مجموعه اقتصادکشور، ازجمله نوشت: ”دبیرکل اتاق تعاون ایران از واگذاری کلیه امورتعاونیها به اتاق مرکزی تعاون و محدودشدن اختیارات وزارت تعاون به وظایف نظارتی خبرداد... کلیه اموربخش تعاون به اتاق تعاون مرکزی واگذارشدهاست و وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی از این پس تنها به وظیفه نظارتی و حمایتی خود عمل میکند... بخش تعاونی درسال جاری (۱۳۹۰) به دلایلی نتوانسته به اهداف خود برسد، مسیر رسیدن به سهم ۲۵ درصدی بخش تعاون درکشور با توجه به تحریمها دشوار است. تحقق سهم ۲۵ درصدی بخش تعاون نیازمند سرمایهگذاری حداقل ۳۰ درصدی از کل سرمایهگذاریهای جدیدکشوراست.” از دیگرسو دبیرکل اتاق تعاون ایران کمبود نقدینگی و نبود بودجه برای بخش تعاونی را بزرگترین و مهمترین معضل این بخش اعلام داشت. خبرگزاری مهر، ۷بهمنماه، گزارشداد: ”دبیرکل اتاق تعاون ایران کمبود نقدینگی را بزرگترین چالشهای بخش تعاون اعلامکرد و گفت: از زمان تدوین سند توسعه بخش تعاون ۳ سال گذشته، اما تاکنون این موضوع مورد پیگیری قرار نگرفته است... تاکنون براساس قانون هدفمندی یارانهها، یارانه بخش تولیدتعاون پرداختنشده.“ یکسال پس از آزادسازی اقتصادی، بخش تعاونی بهویژه تعاونیهای تولیدی، بیشترین خسارتها را متحمل شدهاند و بسیاری از تولیدیهای کوچک و متوسط تعاونی ورشکسته و از چرخه فعالیت خارجگردیدهاند. در راستای سیاست تقویت بخش خصوصی و ابلاغیه اصل ۴۴، بخش تعاونی از دسترسی به امکانهای مالی، تسهیلات بانکی و وامهای کمبهره محروم بودهاست و همین موضوع موجب ورشکستگی اغلب تعاونیها خصوصاً تعاونیهای تولیدی در یکسال اخیر بودهاست. برنامه آزادسازی اقتصادی، بخش تعاونی را به سود تحکیمِ بخش خصوصی بیشازپیش محدود میکند و امکان فعالیت موثر تعاونیها را ازمیان میبرد. تبدیل بخش تعاونی در مجموعه اقتصادکشور به بخشی غیرفعال که فقط نامی بر روی کاغذ است، نتیجه ناگزیر برنامه آزادسازی اقتصادی، خصوصیسازی، و مقررات زدایی مطابق با نسخههای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی بوده و هست. لایحۀ ”نظام جامع رسانهای“، یا به کارگیریِ سانسور و خفقانِ هدفمند همزمان با موج تازه بازداشت روزنامهنگاران، خبرنگاران، و نویسندگان از سوی ارگانهای امنیتی، مدیرکل “دفتر حقوقی وزارت ارشاداسلامی“ دولت ضدملی احمدینژاد، در مصاحبهای اعلام داشت که، بررسی لایحه نظام جامع رسانهای در کمیسیون لوایح دولت مراحل پایانی خود را میگذراند. خبرگزاری مهر، ۲ بهمن ماه، نوشت: ”براساس قانون، دولت باید تا پایان سال نخست برنامه پنجم، لایحه نظام جامع رسانهای را تقدیم مجلسکند . . . مدیرکل دفترحقوقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی درباره مراحل بررسی این لایحه نیز یادآورشد، تاکنون بخشهای مربوط به تعریف رسانه، رسالت رسانهها، حقوق رسانهها و حدود رسانهها که تقریبا بخشهای زیادی از لایحه را شامل میشود، بررسی و بحثها، شرایط متقاضی و صدور پروانه فعالیت رسانه و جایگاه و حدود اختیارات هیاتهای نظارت و منصفه و برخی بخشهای دیگر ادامهدارد.“ درادامه گزارش خبرگزاری مهر خاطرنشان گردیده است: ”این لایحه پس از طی تمام مراحل قانونی و اجرایی خود، جایگزین قانون مطبوعات فعلی میشود. در این لایحه رسانهها فراتر از تنها مطبوعات دیده شدهاند و تمامی رسانههای چاپی، الکترونیکی، وبلاگها، شبکههای اجتماعی و غیره را شامل میشود.“ لایحه نظام جامع رسانهای که در دولت نامشروع احمدینژاد تهیه و تدوین شده است و سپس برای تصویب تقدیم مجلس شورایاسلامی میشود، با مخالفت جدی روزنامهنگاران و دستاندکاران امورفرهنگی روبهرواست. از هنگام آغاز تدوین این لایحه، روزنامهنگاران مستقل و مردمی باصراحت آن را اقدامی درجهت ”قانونیت“ بخشیدن به سانسور و خفقان ارزیابی کردند. مطابق مفادی از این لایحه که تاکنون انتشار بیرونی یافته، چارچوب فعالیت مطبوعاتی و رسانهای بهشدت محدود شده است و مجازاتهایی برای روزنامهنگاران، خبرنگاران، و وبلاگنویسها در نظر گرفته شدهاست. این لایحه در مغایرت جدی با اصل آزادی اندیشه، آزادی قلم و بیان قرار دارد و مُهر و نشان کودتای انتخاباتی سال ۸۸ برآن برجسته است. بیجهت نبود که مدیرکل دفترحقوقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به خبرگزاری مهر اعلام میکند: ”من تلاش برای اعمال فشار به رسانهها را با استفاده از بندهای لایحه نظام جامعرسانهای، قویا رد میکنم . . . رسانهها مانند گذشته حقدارند نظرات انتقادی و سازنده خود را پیرامون موضوعات مختلف با رعایت موازین اسلامی و حدود قانونی بهاطلاع عموم برسانند.“ این نوع واکنش و موضعگیری کلی و فاقد پشتوانه حقوقی، بهخوبی نشان میدهد که نگرانی روزنامهنگاران در خصوص به کارگیری سانسور، خفقان، و پیگرد، منطقی و کاملا بهحقاست. حتی خبرگزاری مهر در خصوص لایحه مذکور یادآوری میکند: ”شائبه ایجاد محدودیتهای بیشتر برای رسانهها با اجراییشدن لایحه نظام جامعرسانهای“ وجود دارد! وزارت ارشاد و قوه قضاییه رژیم ولایت فقیه پیرامون علت لزوم تدوین، تصویب، و اجرای این لایحه در اوضاع کنونی را چنین اعلام میکنند: ”هدف اصلی این لایحه گسترش شمول قانون حوزه رسانهها است.“ با اجرای این لایحه آزادیستیز و مغایر اصل آزادی اندیشه، علاوه بر روزنامهها و مجلهها، وبلاگها، شبکههای اجتماعی و فعالیت مطبوعاتی در دنیای مجازی زیرتیغ سانسور قرار میگیرند. مخالفت بهحق روزنامهنگاران و فعالان فرهنگی و مطبوعاتی با لایحه نظام جامعرسانهای، از حمایت و پشتیبانی همه نیروها و حزبهای ترقیخواه کشور برخودار است. مخالفت و مبارزه با این اقدام ارتجاع حاکم، در واقع بخشی از پیکار برای نیل به آزادی و حقوق دمکراتیک از جمله آزادی بیان، اندیشه، و قلماست. به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 رائول کاسترو: بالاترین تجلی دموکراسی واقعی درمسیرسوسیالیسم رفیق“رائول کاسترو“ کمونیستهای کوبایی را فراخواند تا به گسترشِ بالاترین درجه از تجلیِ دمکراسی در جامعه کمک کنند! همزمان با پنجاهمین سالگرد اعلام تحریم همه جانبۀ اقتصادی امپریالیستی بر ضد کوبای انقلابی در بهمن ماه ۱۳۴۰، نخستین کنفرانس ملی ”حزب کمونیست کوبا“، همراه با تصمیمگیریهای مشخص و با اهمیتی در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، و تشکیلاتی، و با هدفِ استوارداشتن پایه های سوسیالیسم در این کشور و زیر شعار: ”وحدت مردم کوبا و انقلاب“، در روزهای ۷ و ۸ بهمن ماه، در هاوانا، برگزار شد. امپریالیسم در طول پنج دهه گذشته سعی داشته است تا با شدت بخشیدن و ادامه دادن به این تحریم ها کوبای سوسیالیستی را به زانو درآورد. بحثها و تصمیمگیریهای این کنفرانس در حقیقت ادامه روندِ قانونمندی بود که با رهبری و هدایت ”حزب کمونیست کوبا“ در جریان برگزاری کنگرۀ ششم حزب در بهار گذشته دربارۀ آنها تصمیم گیری شده بود. بیش از ۸۰۰ تن از نمایندههای کنفرانس، از ”مرکزیتِ دموکراتیک و رهبریِ جمعی در حکم اصولِ راهنمای وحدت و ارتباط با توده ها“ حمایت خود را اعلام کردند. نمایندگان کنفرانس، با شدت دادن به مبارزه با فساد، بی انضباطی در کار، رفتار منفی، و رعایت نکردنِ قانون، به مثابۀ مسئلههایی که ”ثبات انقلاب را تهدید می کند“، موافقت خود را اعلام کردند. رفیق ”خوزه ونتورا“، دبیر دوم کمیته مرکزی حزب کمونیست کوبا، در روز نخست کنفرانس، با اعلام اینکه: مبارزه در برابر مفهومهای کهنه، از دُورخارجشده، و روشهای اداریمآبانه (بوروکراتیک) ”کاری موقت نیست، بلکه امری است که باید عنصرِ ضروری و دائمیِ رفتار مبارزان و همچون پشتوانهیی دلالت کننده بر این باشد که حزب همیشه آمادۀ رویارویی با چالشهای برآمده از هر لحظه تاریخی است“، شروعِ بحث کنفرانس را کلید زد. رئیس جمهوری کوبا، رفیق ”رائول کاسترو“، در روز پایانیِ کنفرانس، کمونیست های کوبایی را فرا خواند تا به امر گسترشِ ”بالاترین درجه از تجلیِ دموکراسی در جامعه“ کمک کنند. او به نمایندگان حاضر در کنفرانس حزب کمونیست گفت که، پستهای مادامالعمر در ساختارهای جامعه از بین خواهد رفت، و قول داد که مبارزه برضدِ فساد شدت خواهد یافت. رفیق رائول کاسترو با مطرح کردن این نکته که برخی از این اصلاحها در اصلاحیههای قانون اساسی گنجانده خواهند شد، اعلام کرد: ”ما می بایست دموکراسی را در جامعه ترویج دهیم، و این امر را از حزب شروع میکنیم.“ رئیس جمهوری کوبای انقلابی، در بخشی از سخنان خود، صاحب نظران، مفسران، و تحلیلگران غربییی که پیش بینی کرده بودند این کنفرانس به برنامۀ ”پروسترویکا“ و بازگشاییِ سیستم اقتصادی و سیاسی کوبا خواهد انجامید، تقبیح کرد. او گفت: ”آنان سعی کردهاند گرایشها و باورهای خود را در مقام واقعیت جلوه دهند و پیش بینی کنند که این کنفرانس برچیدنِ نظام سیاسی و اجتماعییی را آغاز خواهد کرد که انقلاب برای آن بیش از نیم قرن مبارزه کرده است.” در ادامه، گزارشِ هیئتی از نمایندههای اتحادیه های کارگری انگلستان و نیز هیئت تحریریه روزنامه ”مورنینگ استار“، چاپ لندن، که اخیراٌ بازدیدی رسمی از کوبا داشته اند، برای اطلاع خوانندگان ”نامه مردم“ در زیر میآید: کوبا در چه مسیری گام برمی دارد؟ دگرگونیهای اخیر در اقتصاد کوبا پرسشهای فراوانی را به دنبال آورده است. حتی برخی این تغییرها را حرکت به سوی سرمایهداری و اذعان به شکست سوسیالیسم میدانند. اما حقیقت چیست؟ در یکی از سفرهای اخیر هیئت مطبوعاتی ”کارزار همبستگی با کوبا“ و نشریۀ ”مورنینگ استار“ به جزیرۀ کوبا، این فرصت پیش آمد که بتوانیم دید روشنتری نسبت به اوضاع پیدا کنیم. یکی از آموزگاران در هاوانا به ما گفت: ”بسیاری از این تغییرها صرفاً قالب قانونی دادن به آن چیزی است که هماکنون نیز به صورت یک روال عادی وجود دارد و اجرا میشود. مکانیکهای اتوموبیل، آرایشگرها، نقاشها و طراحان داخلی، و همۀ این دسته از پیشهوران، هماکنون نیز در بیرون از اقتصاد رسمی کشور کار میکنند. با قانونی کردنِ کار این عده، اینک دولت میتواند از آنان مالیات بر درآمد بگیرد.“ گفتنی است که یکی از دشواریهای بزرگ کوبا، تولید درآمد و سرمایۀ بیشتر از طریق یک نظام مالیاتی کارآ است. به قول خانم “پیتا مونتِس“، از مسئولان شعبۀ بینالمللی حزب کمونیست کوبا، ”ما اینجا حقیقتاً فاقد یک فرهنگ مالیاتی هستیم. بیش از ۵۰ درصد از درآمد تولید ناخالص ملی در زمینههای بهداشت و درمان رایگان، آموزش رایگان، فعالیتهای فرهنگی و ورزشی مردم، تأمین اجتماعی، مراقبت از سالمندان و افراد دارای ناتوانیهای جسمی، و مانند اینها، صرف میشود. با رشد و گسترش بخش غیردولتی، صاحبان شغلهای آزاد باید این موضوع را درک کنند که حالا باید مالیات بپردازند، چرا که در غیر این صورت دولت توان مالی برای ادامۀ ارائۀ همۀ این خدمات را بهرایگان نخواهد داشت.“ کوباییها به این گونه پیشهوران میگویند ”کارگرانی که به حساب خود کار میکنند“. امروزه در کوبا شغلهای آزادی مثل مسافرکش (با سهچرخه)، رانندۀ تاکسی، آرایشگر، رستوراندار، مکانیک اتوموبیل، نقاش و طراح داخلی ساختمان، و بسیاری شغلهای آزاد دیگر وجود دارد. به گفتۀ “پیتا مونتس“، تا اواخر تابستان سال گذشته، نزدیک به ۳۳۰ هزار نفر صاحب شغل آزاد بودند، که از آن میان ۶۰ هزار نفر زن بودند و ۷ درصد آنان پیش از این هرگز کار نکرده بودند. او میگوید: ”قصد ما این است که الگوی اقتصادیمان را بهبود بخشیم، نه اینکه آن را بهکل تغییر دهیم. تغییرهایی که طرح و اجرا شدهاند، همچنان مبتنی بر مالکیت سوسیالیستیاند. اینجا اکثر مردم پشتیبان انقلاباند. در رسانههای ما نمیبینید که به رهبرانمان توهین شود، اما انتقاد زیاد میبینید.“ اگر مطالب نشریۀ روزانۀ ”گرانما“ را به طور مرتب دنبال کنید، قطعاً نامههای خوانندگان را در آن خواهید دید که کارکردهای نادرست و فساد مقامهای دولتی را زشت میشمرند و محکوم میکنند. همین برخوردها را در سرمقالهها و گزارشهای خود روزنامه هم میتوان دید. اما پرسشی که مطرح است این است که آیا طرح و ابراز این انتقادها صرفاً یک شیر اطمینان است یا اینکه در نتیجۀ این انتقادها چیزی هم تغییر خواهد کرد؟ به گفتۀ خانم “مونتس“، یکی از معضلهای امروز کوبا، شمار کسانی است که به دلیلهای مختلف هنوز در بازار کار فعال نیستند. او میگوید: ”کاری که ما الان داریم میکنیم، تجدید سازمان نیروی کار است. بعضیها ممکن است بازنشستگیِ زودهنگام را انتخاب کنند، و به بعضی دیگر شاید کار متفاوتی در بخشهای دیگر دولتی داده شود، به طور مثال در کارهای ساختمانی یا در کشاورزی.“ علاوه بر این، کمیسیونهای بازآموزی نیز تشکیل شده اند که کار آنها کمک در کاریابی به کسانی است که بیرون از دایرۀ این نیروی کار بودهاند. خانم “مونتس“ توضیح میدهد: ”کار برای همه هست، اما همۀ کارها، کارهای اداری نخواهند بود.“ یکی از مسئلهها، تعداد کسانی است که به کار نکردن عادت کردهاند، و خیلی از آنان هم جواناند؛ از جمله زنان خیابانگرد که به امید گرفتن چند پزوی قابلتبدیل یا لباس و خوراک، و جزاینها، دور و بر توریستها میپلکند (پزوی قابلتبدیل یکی از دو پول در گردش در کوباست که ارزش آن برابر با یک دلار آمریکاست. پول ملی کوبا، پزو، پولی است که برای پرداخت دستمزد و حقوق، و خرید نیازهای اساسی استفاده میشود). این خیابانگردها خوشلباسترین و خوشخوراکترین گداهای دنیا هستند. البته این عده به معنای واقعی کلمه فقیر نیستند، چرا که از مزایای بیمۀ بهداشت و درمان رایگان، آموزش رایگان حتی تا سطح دانشگاه، و شیر رایگان برای بچهها تا سن ۷ سالگی برخوردارند. اما باید توجه داشت که در کوبا، کفش و لباسهای ”مد روز“، برخی کالاهای خوراکی وارداتی و لوازم الکترونیک تازه به بازار آمده را فقط با پزوی قابلتبدیل میتوان خرید. بنابراین، کشاندن جوانانی از این دست- که عادت به کار کردن ندارند- به کار در بخشی از اقتصاد ملی- یعنی کشاورزی- که دولت و حزب آن را درحکم بخش اساسی معیّن کردهاند، کار آسانی نخواهد بود. کشاندن کسانی که به زندگی نسبتاً آسان شهری عادت کردهاند، به کار کردن به عنوان کشاورز در ناحیههای بیرون از شهر و روستاها، در هیچ کشوری کار سادهیی نیست، اما در کوبا که در آن مکانیزاسیون کشاورزی چندان گسترده نیست، از آن هم دشوارتر است. این مسئول حزب کمونیست میگوید: ”تولید مواد خوراکی برای کشور ما همچون موضوعی است در پیوند با امنیت ملی ما. ما باید تولید کشاورزی را رشد و توسعه دهیم تا بتوانیم بیشتر خودکفا شویم.“ در پی تغییرهای اخیر، اکنون کشاورزان میتوانند هر زمین کشاورزییی را که بخواهند، از ۱۳ تا ۳۳ هکتار، تا مدت ۱۰ سال اجاره کنند. کوبا ۶ میلیون هکتار زمین قابل کشت دارد که تا کنون ۲۰ درصد آن به همین صورت به کشاورزان واگذار شده است. به گفتۀ خانم “مونتس“: ”در فاصلۀ سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱، یک میلیون و ۳۰۰ هزار هکتار زمین در اختیار کشاورزان گذاشته شد. طبق قراردادی که با کشاورزان بسته میشود، آنان موظفند محصول یا محصولهای خاصی را بکارند و تولید کنند که کشور نیاز دارد، اما زمین در مالکیت دولت باقی میماند.“ همچنین، دولت فروشگاههایی دایر کرده است که ابزار و مواد مورد نیاز کشاورزان را میفروشند. یک نظام اعتباری نیز برای اعطای اعتبارهای مالی به کشاورزان سابق و تازه نیز برقرار شده است، که البته هنوز در مرحلههای آغازین است. به همین دلیل است که هنوز بیست درصد زمینهای کشاورزی بارآوری نداشته است. باز هم باید تأکید کرد که، تحریمهای آمریکا نیز یکی از دلیلهای این نابارآوری است، زیرا اگر این تحریمها نبودند، به عوض وارد کردن ماشینآلات و ابزارهای کشاورزی از اروپا، یا به طور غیرمستقیم از طریق کشورهای ثالث، وارد کردن آنها به طور مستقیم از نزدیکترین همسایهاش، یعنی آمریکا، برای کوبا بسیار ارزانتر تمام میشد. به دلیلهای تاریخی، شمار کمی از کشاورزان صاحب و مالک زمینهایشان هستند، مثل ”بنیتو کامهیو“، که ما در سفر خود، از مزرعۀ تنباکوی او در نزدیکی ”وینالس“ بازدید کردیم. این طور که خودش میگوید، خانوادۀ او از پیش از انقلاب مالک زمینهای بزرگ کشت تنباکو بوده است. میگوید: ”پس از انقلاب، بیشتر زمینهایمان را از ما گرفتند، ولی ۱۰ هکتار برایمان ماند که همچنان روی آن کار میکنیم و بهترین تنباکوی جهان را تولید میکنیم.“ او که مردی بلند قد و لاغراندام با صورتی سوخته است، لطف میکند و به رسم تعارف، یکی از سیگارهای محصول کارخانۀ کوچکش را برایمان روشن میکند. با خنده میگوید: ”روزی یکی از اینها بکش تا سلامت بمانی!“ این طور که ما دیدیم، او و خانوادهاش زندگی خیلی خوبی دارند. او صاحب خانهیی شخصی و چندین ساختمان کوچکتر در جوار آن است. مقداری هم مصالح ساختمانی در آن حوالی دیده میشود که قرار است برای طرح توسعهیی که در نظر دارد مصرف شود. او و برادر و خانوادههایشان با یکدیگر کار میکنند؛ تعدادی دام محلی نگه میدارند، و خودشان قهوه و سالاد و میوه و سبزیجات مورد نیاز خودشان را تولید میکنند. ”کامهیو“ قراردادی با دولت دارد که مطابق آن، ۹۰ درصد محصول سیگار خود را به دولت میفروشد. ۱۰ درصد بقیه را او و خانوادهاش مصرف میکنند و مجازند به طور خصوصی بفروشند. با دگرگونیهای اخیر در نظام مدیریت اقتصادی کوبا، اینک کوبا امکان یافته است به پیشههای کوچک استقلال بیشتری بدهد و الگوی اقتصادیاش را تمرکززدایی کند، چرا که دیگر وضعیت ”دوران ویژه“ که در سالهای دهۀ ۱۹۹۰ برقرار شد، اینک به پایان رسیده است. آن سالها، سالهای دشوار پس از فروپاشی اتحاد شوروی بود که بزرگترین طرف معاملههای تجاری با کوبا بود. در اوایل دهۀ ۱۹۹۰، ناگهان همۀ سرمایهگذاریها و مبادلات تجاری با کشورهای سوسیالیستی متوقف شد و کوبا میبایست خودش را از لحاظ اقتصادی حفظ کند و نجات دهد. کوباییها از آن روزها به عنوان روزهایی بسیار دشوار یاد میکنند؛ آن روزها، روزهایی بود که حتی غذای کافی برای خوردن به سختی فراهم میشد. با وجود این، مردم نیاز به ”دوران ویژه“ را درک کردند و میکنند، و حالا هم از اینکه آن دوران به پایان میرسد و وضعیت اقتصادی اینک دستکم تا حدی رو به بهبودی و رشد دارد، نفس راحتی میکشند و آسودهخاطرند. علاوه بر فراهم آوردن امکانِ رشد برای بخشِ غیردولتی، کوبا برای افزایش کارآمدیِ وزارتخانهها نیز گامهایی برداشته است. شکر همیشه و به طور سنّتی عمدهترین محصول کوبا بوده است، اما دیگر این طور نیست. صنعت گردشگری (توریسم) سودآوری بیشتری برای کشور دارد و چندان هم کاربَر نیست. به همین دلیل کوبا به سرعت در حال رشد دادن این بخش درآمدزا است. در ناحیههای ساحلی غرب هاوانا، در ”میرامار“ و جاهای دیگر، هتلهای بزرگ و تازهیی را میتوان دید که پذیرای گردشگراناند. بخش بزرگی از گردشگران کاناداییاند، انگلیسیها هم در ردۀ دوم قرار دارند. بسیاری از مواد مصرفی اساسی با کوپن و از سوی دولت در اختیار مردم قرار داده میشود. برنج، روغن، قهوه، گوشت قرمز، گوشت خوک، گوشت مرغ، حبوبات، آرد، و برخی مواد خوراکی دیگر به مقدار معیّن و مساوی به تکتک اعضای خانواده، صرفنظر از اینکه کودک یا بزرگسال اند، به قیمتهای بسیار ارزان فروخته میشود. در حال حاضر ۸۰ درصد این مواد مصرفی کوپنی از خارج وارد میشود، که روشن است بار سنگینی بر دوش بودجه دولتی است. اما دلیلی ندارد که نشود یا نتوان این مواد خوراکی را در خود کوبا تولید کرد، چنانکه در مورد گوشت خوک صادق است، که در کوبا به وفور یافت میشود. خانم ”مونتس“ توضیح میدهد: ”هدف ما این است که در عوض دادنِ یارانه برای مواد مصرفی، به مردم یارانه بدهیم. در حال حاضر کسی که درآمد بالایی دارد، برای خرید این مواد یارانهای همانقدر میپردازد که کسی با درآمدی کمتر میپردازد، که حقیقتاً عادلانه نیست.“ اما دولت در این مورد بسیار محتاطانه عمل میکند، چرا که قطع یک شبۀ کوپنِ کسانی که درآمدهای بالاتر از متوسط دارند، دردسرهای زیادی برای مردم ایجاد خواهد کرد. در حال حاضر به نظام کوپنی ادامه میدهیم. کوباییها عقیده و احساس خود را بیریا و بیپروا ابراز میکنند. در میان مردم میتوان کسانی را دید که مشتاقانه از دولت حمایت میکنند، و کسانی را نیز دید که از وضعیت اقتصادی دل خوشی ندارند و ناراضیاند. اما همۀ آنان دستاوردهای کشورشان را ارج میگذارند، بهویژه کیفیت عالی آموزش و بهداشت ودرمان که رایگان در اختیار مردم گذاشته میشود. کوباییها میدانند که وضع آنان با اوضاع موجود در دیگر کشورهای آمریکای لاتین و حوزۀ دریای کارائیب بسیار متفاوت است. به نقل از نامه مردم، شماره 888، 24 بهمن ماه 1390 |